فاش نیوز - چند روزی است که سیل برخی استانهای شمالی کشور از جمله استان گلستان و شهر آق قلا را در نوردیده است اما خلأ مهمی که در این بحران دیده میشود، عدم حضور مسئولان و فقدان کمک رسانی برنامه ریزی شده و مستمر به مردم سیل زده است. دامنه بحران سیل در استان گلستان هر روز گستردهتر میشود. با اینحال خبرگزاریهای داخلی گزارش دادهاند که مناف هاشمی، استاندار گلستان در پنجمین روزی که از جاری شدن سیل در استان گلستان میگذرد در دسترس نیست. جالب اینجاست که بحران سیل در استان گلستان بدون حضور مدیران سطح بالای این استان اداره میشود.
سوال اصلی در میان مردم و رسانههای استان سیل زده گلستان این است که آقای استاندار کجاست؟ در پنجمین روز سیل و بحران در گلستان «مناف هاشمی»، استاندار گلستان در تمامی جلسات و بازدیدهای مرتبط با سیل غایب بوده است. استاندار گلستان غیر بومی است و به نظر میرسد که در این دوران به تعطیلات رفته و ظواهر امر نشان میدهد نگرانی خاصی در مورد اتفاقات گلستان ندارد و حتی برخی خبرها از اینکه استاندار گلستان در سفر خارج از کشور بسر می برد نیز حکایت دارد.
*****************************************************************
وقتی آقا مهدی باکری، شهردار ارومیه بود. یک شب باران شدیدی بارید و جویها را لبریز از آب کرده بود به طوری که سیل جاری شد. وقتی شهید باکری این وضعیت را میبیند، تلفن را برمیدارد و گروههای امدادی را خبر میکند. گروههای امداد به سرپرستی مهدی باکری به سمت محلات مستضعفنشین که گرفتار سیل شده بودند راه میافتند.
حجم آب لحظه به لحظه بیشتر میشد و مردم سراسیمه از خانههایشان بیرون میآمدند. بعضی از خانهها ویران شده بود و تیرکهایشان بیرون زده بود. گروههای امدادی به خاطر حجم زیاد آب و گل و لای به سختی کارشان را پیش میبردند. شهید باکری متوجه خانهای شد که آب آن را فراگرفته بود. در حیاط خانه پیرزنی فریاد میکشید و کمک میخواست. مهدی باکری در را هل داد و باز کرد. آب تا بالای زانو رسیده بود. از پیرزن پرسید که آیا کسی زیر آوار مانده یا نه. پیرزن بر سر و صورتزنان گفت که وسایل خانه و کل زندگیاش زیر آوار مانده و آب به زیرزمین رفته است. گویا جهیزیه دخترش که با سختی آن را جمع کرده بود در زیرزمین جامانده و خیس شده بود. مهدی به کمک دوستانش جلوی در، سد خاکی درست کردند تا آب بیشتری داخل خانه نیاید. شهید باکری به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار میکرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشد. مهدی غرق گل و لای شده بود. پس از دقایقی پمپ همه آب زیرزمین را خالی کرد. پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری. گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست می گویی مادر ! ای کاش یاد می گرفت.
تا لحظه ای که شهید باکری وسایل را جمع کند و از خانه بیرون برود، پیرزن مشغول دعا کردن مهدی و نفرین شهردار ارومیه بود!
ایشان همان شب ترتیب اعزام گروه های امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد.
پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت.