تاریخ : 1398,شنبه 07 ارديبهشت20:08
کد خبر : 65035 - سرویس خبری : ادبیات ایثار و شهادت

با دختر خانم هایی که درک درستی از مفهوم جانباز ندارند

در حسرت یک عشق الهی که تو باشی!


در حسرت یک عشق الهی که تو باشی!

گرچه امروز بیان محبتم برایت خنده دار و مضحک است و حتی ممکن است به سوال یا تمسخر یا به خشم بگویی این چه خواستنی بود که به وصال نرسید و تن به سختی های وصلت با یک جانباز ندادی...

امضا محفوظ

امضا محفوظ -  رنگ عشق خدایی به هر کس نمیاد- سلام و درود بر جانباز  سرافراز. جانبازی که حالا دیگر دوستش دارم  با نگاه خواهرانه ام؛ بیشتر از آنچه که در تصورت بگنجد. به قول شاعر «به حدی که تو را چون جان خود می دانمت/ تو را چون سایه می پندارمت/ اکنون منم که باز با دلی پر مهر و ادب در دل خلوت و سکوت این "شهر پر آشوب و خروش" تو را یاد می کنم. من معتقدم بهار جاویدان می تواند نام تو باشد، هر وقت که در فصل خزان پاییزی آرزوهای دلم، آخرین دیدار تو شکوفه می زند. سال ها گذشته و من یک لحظه فراموشت نکرده ام. هنوز تمام قد در مقام ادب و احترام به تو وفادار مانده ام. هر چند اینک من تو را به اندازه سهمی که خدا بر من واجب کرده می خواهمت؛ چون تو جانبازی و دوست داشتنت کار هر دل نیست!
مشنو سخن عاشقی از هرزه زبانان
کاین کار دل است ای پسر و کار زبان نیست
گرچه امروز بیان محبتم برایت خنده دار و مضحک است و حتی ممکن است به سوال یا تمسخر یا به خشم بگویی این چه خواستنی بود که به وصال نرسید و تن به سختی های وصلت با یک جانباز ندادی، ولی من با بغض می خندم و باز می گویم: "دوستت دارم." اما چه خوب است که تو هم امروز یک واقعیت تلخ را بدانی:
من شما را دوست دارم، مانده ام بی تو ولی
عذر می خواهم عزیز، آن هم زاهمال شماست!
من به این دوری و فراق و نیشخند شما صبورم. «یاری که تحمل نکند یار نباشد». حالا در قاموس ارزش های من، دوست داشتن تو معنای خاصی پیدا کرده. امروز از نظر من عشق:
یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم
اما چه کنم که حرف، حرف دل است  که موج غم در دیده می نشاند و برملا می سازد سر درون را. از تو چه پنهان چه روزها که برای احساس حماقتم گریستم و چه لحظه ها به خاطر اهمال تو ضجه زدم! این حس برایم دردآور و غم انگیز است بیش از هرغمی که در عالم باشد.
چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرأت نکنم
گستاخی مرا ببخش؛ امروز که باز برای بیان مکنونات قلبی ام به پناه امن تو متوسل شده ام بی دلیل نیست که برای رسیدن به یک نتیجه سازنده از خواستن، و به ظاهر سرما زده از حس دوست داشتن توست. این یک رنجنامه است برای آگاهی همه دخترهای عاشقی که عشق الهی و واقعی را از دست می دهند سر هیچ؛ و تو سکوت کن در کنار من، باشد که تلاشم به ثمر برسد؛ والا باز هم لب فرو می بستم  و چه خوب است تو بدانی در این سال ها «هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی/ که بداند غم تنهایی و دل تنگی ما ...»
راستش به طور اتفاقی متوجه اهمال کاری یک جانباز جوان شدم در رسیدن به خواسته دلش و دختری که احمقانه روی حس متعالی قلبش پا می گذارد، به خاطر حرف این و آن، و تو نیک می دانی دفاع مقدس همچنان ادامه دارد و به تبع آن، ملائکه باز از جانب خدا بر قامت استوار و ستبر شمشادها خلعت جانبازی می پوشانند. لاله شهدایی که بر زمین خاکی روییده باشد، نیاز پیدا می کند به دلسوزی و مراقبت باغبانی که دلش معطر باشد به شمیم دل انگیز فضای ایثار و از خودگذشتگی. من از این دور شاهدم به اشک گمنامانی که در حسرت "پروانه صمیم شدن" به دور لاله های بهشتی می سوزند و اما همان حسی که دست و پای مرا بست برای رسیدن به تو، راه آنها را هم برای پرواز تا بلندای بام عشق مسدود کرده است. اندک زمانی بعد باخبر شدم از ویران شدن کلبه عشق ِجانبازی. جوان های جانباز مورد نظر، مستاصل و درمانده به حوادث می نگرند و هیچ کاری برای تشکیل یا نجات زندگی پایدارشان انجام نمی دهند. لذا من امروز پرده از روی سکوت احمقانه خود برمی دارم تا عبرت و تجربه ای باشم برای آنها که بالقوه استعداد "پروانه صمیم شدن" را دارند.. و آنها که جاهلانه بی وفایی می کنند در حق جانباز.
حکایت ها که با تو از دل بی  تاب می کردم
اگر با سنگ می گفتم دلش را آب می کردم
تو کم سن و نوجوان بودی که نسبت به راه خدا شناخت واقعی پیدا کردی و لباس رزم پوشیدی و رهسپار رویارویی با شیاطینی شدی که قلب ارزش های الهی را در ام القرای اسلامی ایران نشانه رفته بودند. جنگیدی و جنگیدی و دفاع کردی تا اینکه جانباز شدی و ناتوان از جبهه رفتن. من هم کم سن بودم ولی آنقدر بینش داشتم که پی بردم حالا نوبت من شده است تا سلاحت را بردارم و به تن کنم لباس رزمت را. گرچه خیلی تفاوت وجود داشت بین جهاد من و رزم تو. جهاد من، خوب همسرداری کردن بود در مقابل جانباز اسلام. اما من نمی دانستم چطور باید خودم را به این جبهه برسانم. کوتاهی کردم و سماجت به خرج ندادم مثل تو در مقابل بن بست ها. اینجا چشم سفیدی معنا نداشت. اشتباه کردم. تو آمدی دنبالم و «ای جان» دارد انتخاب های بی نظیرت. اما تو هم اهمال کردی که هیچ وقت نپرسیدی چرا خودم را به کاروان عشاق وصل نمی کنم؟ حالا سخن گفتن از آن موانع و محدودیت ها دیگر هیچ سودی ندارد جز اینکه بگویم امروز هیچ روانشناس و مشاوری به من حق نمی دهد که به عنوان یک "قربانی" در سوگ عشق مقدسم نشسته ام. آنها می گویند: "خواهرم! مقصر خودت بودی و بس..."
در واقع راست می گویند؛ از آن جهت که وقتی هزاران باد ناموافق، مخالف اعزام تویِ کم سن و سال  به جبهه ها بود، دست به کارهایی زدی که زبان همه بسته شد؛ شناسنامه ات را دستکاری کردی و یا دزدکی و با پنهان شدن زیر صندلی ها، عاقبت خودت را به خط مقدم رساندی. اما من برای رزمنده شدن چه کردم از ترس دیگران؟ هیچ. هیچ و هیچ جز گریه!
نمی دانم امروز حال تو چطور است. امیدوارم خدا پنجره زندگی ات را رو به شعاع گرما بخش وجود یک "پروانه صمیم" عاشق گل و ریحان گشوده باشد. آرزو دارم دلخوش باشی که لیاقت تو بیش از آن است که در خاطر من یا هر "پروانه " ای دیگر بگنجد.
خوشا هر باغ را بارانی ای سبز
خوشا هر دشت را دامانی ای سبز
و ای کاش آن پروانه سفید که به جای من شمع وجودت را انتخاب کرده، ببینند حال دل ما را که بعد شما لب فرو بستیم؛ ولی در سینه ام فریادهاست و چه غمگنانه وفاداریم!  این تاوان کسی است که بی موقع سکوت کند و بی جا، شرم بر خواسته قلبی اش پرده بیندازد. تو یکی از آن دلدادگان مکتب اباعبدالله (ع) بودی که سرود توحید بر لب داشتی  و آن روز که شیاطین در مقابل دستورات الهی صف آرایی کرده بودند طالوت وار جانت را در طبق اخلاص گذاشتی  و در پیکار با جالوت های زمانت  به پیش رفتی. برخی همرزمانت ساکن شهر شهادت شدند و عده ای هم در مقابل تقدیر "و منهم من قضی نحبه" در کاروان شهدای زنده جا گرفتید. گل هایی که به تیر خصم قامت دلارایتان شکسته شده بود. گل ها،  از آن به بعد نیاز به باغبان نیکو سیرتی داشتند که رسم پرستاری و تیمار کردن گل های زخمی کربلای ایران را از مقتدایشان حضرت زینب (س) آموخته باشند. آن  که  نیک تر شناختت برای داشتن تو هر کاری کرد و سر از پا نشناخت ای جانباز!
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
نمی دانم چرا متولی های امر حتی در این زمان باز هم در امر سر و سامان دادن به وضع زندگی جانباز اهمال می کنند! اما در دلم آرزو می کنم هیچ جانبازی بعد از انتخاب درست شریک زندگی، در بیان مکنونات قلبی اش دست دست نکند و از طریق واسطه های آشنا مصرانه در تشکیل کانون نورانی زندگی اش با او مطابق سنت رسول الله اقدام کند و دختر خانم های خوب هم بیشتر فضای ایثار را درک کنند و در بیان رضایت خود به خانواده هایشان شرم نکنند، حتی اگر شده به اصرار متوسل شوند، مثل خیلی از پروانه های دیگر. سماجت در این راه اجر اخروی دارد و نزد خدا مأجور خواهند بود.
در آخر، حرفم با دختر خانم هایی است که درک درستی از مفهوم و واژه جانبازی ندارند و پشت پا می زنند به عهد و وفای قدیمی خود با جانباز. می دانم هر چقدر از زیبایی عشقم بگویم ، اینها قادر به درک حس و حال من نیستند. اما فقط یک جمله می نویسم:  
"چه کسی می داند
عشق با این همه زیبایی چه رنگی دارد
من فقط می دانم
عشق رنگی است که به هر کس نمی آید"


کد خبرنگار : 20