تاریخ : 1398,چهارشنبه 21 فروردين14:29
کد خبر : 65133 - سرویس خبری : اخبار

روایت جانباز دفاع مقدس از جریان امدادرسانی به سیل‌زدگان

«معمولان» شبیه جبهه‌ها شده+عکس



«معمولان» شبیه جبهه‌ها شده

شکّر در شکّر، همین است؛‌ دیروزش با دفاع از کشور در جبهه‌ها و جانبازی نورانی بوده و امروزش با جهاد برای امدادرسانی به سیل‌زدگان. برای امثال «محمود پرویز»، خستگی و بازنشستگی بی‌معناست.

حال خوشی دارد این روزها. درد پاها و نَفَس‌های یکی‌درمیانش به‌خاطر جای خالی یکی از ریه‌ها و چند دنده را فراموش کرده. شور و حال امدادگران و جوانان جهادی حاضر در شهر سیل‌زده «معمولان»، او را برده به سال‌های دور،‌ به روزهای غیرت و حماسه در جبهه‌ها،‌ به جمع رزمندگان بی‌ادعایی که جز خدمت،‌ چیزی در ذهنشان نمی‌گذشت.

از او بپرسی، معمولان هم امروز خط مقدم است در دفاع مقدس از مردمان صبوری که آب به خانه‌هایشان هجوم آورده. سربازان این نبرد ارزشمند هم،‌ امدادگران گمنام و بی‌ادعایی هستند که داوطلبانه از سراسر ایران از راه و بیراهه خود را رسانده‌اند تا باری از روی دوش مردم سیل‌زده بردارند و قوت قلبشان باشند. روز جانباز، فرصت مبارکی است برای نشستن پای دل‌گویه‌های «محمود پرویز»، جانباز چهل درصد که این روزها در معمولان، دوباره احساس می‌کند یک رزمنده است.

چهار بار جانباز شدم؛‌ حتی بعد از جنگ!

صدای جنگ که بلند شد،‌ یک نوجوان ۱۲ ساله بود که چیزی از دنیای بزرگ‌ترها نمی‌دانست. دفاع مقدس اما برای او هم مثل خیلی از پسربچه‌های آن روزها،‌ مثل اکسیر بود؛‌ مس وجودش را طلا و خیلی زود،‌ قبای مردانگی بر تنش کرد. اینطور بود که سال دوم جنگ به سر نیامده، سر از جبهه درآورد: «۱۴ ساله بودم که از معمولان عازم خوزستان شدم و از آن روز تا پایان جنگ،‌ لباس بسیج و سپاه را از تنم درنیاوردم. همان سال اول،‌ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه «جُفِیر» در خوزستان از ناحیه هر دو پا مجروح و جانباز شدم. جنگ که تمام شد، در کمیته انقلاب شروع به فعالیت کردم و بعد از ادغام نیروهای نظامی شهری، در لباس نیروی انتظامی و در پلیس مبارزه با مواد مخدر در شهر بندرعباس خدمتم را ادامه دادم و هنوز هم ساکن این شهر هستم.»

خودت را که سرباز بدانی، مبارزه برایت تمام نمی‌شود؛ حتی اگر به ظاهر در میدان جنگ نباشی. جانباز «محمود پرویز» در ادامه می‌گوید: «در سال‌های خدمتم در پلیس مبارزه با مواد مخدر چند بار مجروح شدم که در جدی‌ترین مورد، در سال 89 و در درگیری با اشرار مسلح، دچار مجروحیت شدیدی شدم و در اثر آن، یک ریه و سه دنده‌ام را از دست دادم.»

 سیل نگذاشت یک دل سیر کنار مادرم باشم

چند سالی می‌شود که مُهر بازنشستگی بر مدارک اشتغالش خورده اما برای سربازان وطن،‌ بازنشستگی فقط روی کاغذ،‌ اعتبار دارد. باور نمی‌کنید،‌ سری به معمولان بزنید تا جانباز پرویز را با پنحاه سال سن و چهل درصد جانبازی، وسط میدان امدادرسانی به سیل‌زدگان ببینید. او که ماجراهای عجیب‌وغریبی را در دو-سه هفته گذشته از سر گذرانده،‌ می‌گوید: «عید به معمولان آمده‌بودم تا به مادرم سر بزنم که سیل همه‌چیز را به‌هم ریخت. معمولان در نوروز امسال، 2 بار سیل را تجربه کرد؛‌ نوبت اول، در روزهای اول فروردین با بارندگی شدید و طغیان رودخانه کشکان، خانه‌های معمولان را آب گرفت. همه مردم و مسئولان شهر،‌ غافلگیر شدند اما نکته مثبت در این حادثه این بود که سیل باعث تخریب خانه‌ها نشد.

وقتی از سوی مسئولان شهر اعلام شد خانه‌ها تخلیه شود، مردم خودشان دست‌به‌کار شدند و ضمن اینکه ساکنان شهر به مکان‌های امن منتقل شدند،‌ تا جایی که امکان داشت، به جابه‌جایی وسایل پرداختند. اما قطعی برق و گاز و بیشتر از همه،‌ قطعی آب، دردسرساز شده‌بود. ماجرا این بود که لوله‌های آب که از آن سوی رودخانه کشکان به طرف شهر کشیده شده‌بود، در اثر طغیان رودخانه شکسته‌شده و جریان آب شهر را قطع کرده‌بود. اینطور بود که وقتی اوضاع کمی آرام و خیالم راحت شد دیگر مشکلی وجود ندارد، تصمیم گرفتم برای استحمام و تعویض لباس به منزل پدر همسرم در خرم‌آباد بروم اما نمی‌دانستم چه ماجراهایی در پیش است...»

دلم پشت جاده‌های تخریب‌شده ماند...

قهرمان داستان ما خیلی زود از ترک معمولان، پشیمان شد: «روز دوازدهم فروردین بود که خبر رسید سیل شدیدی اوضاع معمولان را زیرورو کرده و باعث تخریب‌های شدیدی در خانه‌ها شده. ماجرا وقتی سخت‌تر شد که خرم‌آباد هم بارانی و سیلابی شد به‌طوری‌که ما 2 روز گرفتار سیل در این شهر بودیم. از شنیدن خبرهای معمولان، تخریب جاده‌های ارتباطی شهر و محاصره شدن مردم در میان آب، آرام‌وقرار نداشتم. مادرم، خواهرم، برادرم، اقوامم و همشهریانم و درواقع، روحم در معمولان مانده‌بود و خودم کیلومترها دورتر گرفتار شده‌بودم و هیچ راهی برای رسیدن به آن‌ها نداشتم.»

محمود پرویز مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «با آرام شدن شرایط در خرم‌آباد، شروع به جمع‌آوری مواد غذایی و آب و... کردم و روز چهاردهم فروردین که اعلام شد یک راه کوهستانی به سمت معمولان باز شده، با یک گروه از آفرودسواران به آن سمت حرکت کردیم. اما وقتی به محدوده موردنظر رسیدیم، دیدیم متاسفانه به‌دلیل شدت سیلاب و خراب شدن پل‌های ارتباطی، حتی همان راه صعب‌العبور هم تخریب شده؛ طوری‌که آفرودبازها هم نمی‌توانستند از آنجا حرکت کنند. به‌این‌ترتیب دست خالی به خرم‌آباد برگشتیم.»

وقتی امید، روی سیل را کم می‌کند

«یک‌دفعه یاد یکی از دوستان معمولانی‌ام، سرهنگ «حسن ملکی» افتادم که خلبان هلی‌کوپتر بود. سراغش رفتم و ماجرا را برایش توضیح دادم. او هم موضوع را به سردار «بیرانوند»، مسئول پروازهای امدادی هلال احمر در فرودگاه خرم‌آباد اطلاع داد. لطف سردار شامل حال ما شد و با دیدن محموله کمک‌هایی که جمع‌آوری کرده‌بودیم و با توجه به مسدود بودن تمام راه‌های زمینی، یک فروند هلی‌کوپتر در اختیارمان گذاشت تا به سمت معمولان پرواز کنیم. همان روز چهاردهم فروردین به فرودگاه خرم‌آباد رفتیم و بسته‌های آب و نان و ... را در هلی‌کوپتر بار زدیم. اما... اما خلبان هرچه تلاش کرد، بارندگی شدید و شرایط نامساعد جوی، امکان پرواز به هلی‌کوپتر نداد و دوباره ناچار برگشتیم...»

آن‌هایی که «به مو رسیدن» های بیشمار در ایام دفاع مقدس را با پوست و گوشت درک کرده‌اند، یقین دارند توکلت که به خدا باشد، هرگز نمی‌گذارد رشته امیدت پاره شود. جانباز پرویز، یکی از همان مردانی است که ناامیدی را ناامید و خستگی را خسته کرده‌بودند: «فردا دوباره به فرودگاه رفتیم و سوار هلی‌کوپتر شدیم و این بار به لطف خدا موفق به پرواز شدیم. بالاخره روز پانزدهم فروردین به معمولان رسیدیم و محموله آب و غذا را در آنجا پیاده کردیم و برای توزیع در میان مردم، همه کمک‌های جمع‌آوری‌شده را به امام جمعه شهر معمولان تحویل دادیم.»

گرچه عجیب است اما آقا محمود با وجود شرایط جوی نامساعد، همان روز دوباره برای جمع‌آوری کمک، به خرم‌آباد برگشت و در نوبت بعد، همراه امدادگران داوطلب، بعد از ساعت‌ها پیاده‌روی در مسیرهای سخت و به قول خودش – کوهستان‌های بکر و وحشی-، به جمع همشهریانش در معمولان ملحق شد.

نگو «معمولان»، بگو «شهر ارغوان‌ها»

تا می‌گویم: کمی هم برایمان از معمولانِ قبل از سیل بگویید که عکس‌هایش حسابی چشم‌نواز است، انگار غم دنیا آوار می‌شود روی دلش. آهی می‌کشد و می‌گوید: «ما «معمولان» صدایش نمی‌کردیم، می‌گفتیم؛ «شهر ارغوان‌ها»، بس که درختان پرشمار ارغوانش زیبا بود. از زیبایی‌های شهرم هرچه بگویم، کم گفته‌ام؛ از تونل‌های دوقلویش که حالا راه‌های ورودی‌اش تخریب شده. از آبشار زیبای «چکّه‌ای» در ابتدای شهر که تابستان‌ها اطرافش غلغله می‌شد. توریست‌ها و مسافرانی که از جاده ترانزیتی معمولان تردد می‌کردند، محال بود وقتی به این محدوده می‌رسند، کنار این آبشار زیبا توقف نکنند و ضمن نوشیدن آب گوارای آن، خودشان را به دوغ خوشمزه‌ای که بچه‌های معمولان آنجا می‌فروختند، مهمان نکنند. اما...»

اما سیلی که به گفته موسپیدان معمولان، در صد سال گذشته در این شهر بی‌سابقه بوده، آمد و زیبایی‌های معمولان را با خود شست و برد: «باور نمی‌کنید؛ امسال درختان زیبای ارغوان به احترام مردم معمولان، شکوفه ندادند و در غم اهالی شهر، ایستاده مُردند...»

بغض بی‌اجازه می‌پرد وسط کلمات جانباز پرویز و حالا سکوت است که میانداری می‌کند. اما خیلی طول نمی‌کشد که دوباره صدایش جان می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «اما با این‌همه، خدا را شکر می‌کنیم و خوشحالیم که این سیل عظیم در معمولان، جز یک مورد، تلفات جانی نداشت. حالا که همه با سلامتی در کنار هم هستیم، می‌توانیم دوباره خانه‌های تخریب‌شده را بسازیم و شهر را آباد کنیم، آن‌هم به پشت‌گرمی لطف و یاری هموطنان.»

به بچه‌های جهادی گفتم: مرا بردید به روزهای جبهه...

جمله آخرِ محمود پرویز، یک تعارف نیست. او یقین دارد همت امدادگران و جهادگرانی که یک هفته تلاش کردند تا بالاخره خود را به معمولان رساندند، خیلی زود به شهر جانی دوباره خواهد داد؛ نشانه‌هایش را در این چند روز به چشم خود دیده‌است: «در 2،3 روز گذشته، حال و هوای عجیبی در شهر ایجاد شده. دیروز در جریان ساماندهی خانه‌های سیل‌زده، وقتی طلبه‌ها را دیدم که لباس بسیجی بر تن، بیل به دست گرفته‌بودند و کار می‌کردند، بچه‌های جهادی برای تخلیه تپه‌های بزرگ گل‌ولای از خانه‌ها، مدام این طرف و آن طرف می‌دویدند و فعالیت می‌کردند، و یک گروه هم با تانکر برای مردم نفت آورده‌بودند، یک‌دفعه انگار برگشتم به سی و چند سال قبل، به ایام دفاع مقدس. شب که موقع استراحت، کنار نیروهای جهادی نشسته‌بودیم، گفتم: بچه‌ها! شما با این روحیه و اشتیاقتان برای کار و خدمت، مرا بردید به روزهای جبهه.»

آقا محمود انگار بخواهد حق همه زحمت‌کشان در معمولان را ادا کند، تاکید می‌کند: «خیلی‌های دیگر هم برای آسایش مردم معمولان، خود را به سختی انداخته‌اند. نیروهای راهداری، واقعاً در این چند روز برای باز کردن جاده‌های ارتباطی معمولان، کولاک کرده‌اند. بچه‌های اداره آب و برق معمولان هم شبانه روزی کار می‌کنند و انگار دیگر چیزی به نام خواب و استراحت، نمی‌شناسند. من از همه کسانی که برای آبادانی دوباره شهر معمولان تلاش می‌کنند و زحمت می‌کشند، تشکر می‌کنم.»

به خدا دیگر برای نیروهای کمکی، جا نداریم!

«دیشب از یک قرارگاه جهادی تماس گرفته‌بودند که برای اعزام نیرو به معمولان هماهنگ کنند، در جوابشان گفتیم: به خدا دیگر برای نیروهای کمکی، جا نداریم! ماشاالله آنقدر در همین دو-سه روز از سراسر ایران، نیروی جهادی به معمولان آمده‌اند و مشغول کارند که دیگر نیازی به نیروی جدید نیست. با توجه به تخریب بسیاری از خانه‌ها، دیشب برای اسکان این عزیزان، با کمبود جا مواجه بودیم و من گروهی از آن‌ها را به خانه مادرم که در ارتفاع بالاتری قرار دارد و سالم مانده‌است، بردم.»

جانباز پرویز معتقد است این روزها، سیل باعث شده دوباره مثل روزهای جنگ، مسابقه خدمت شکل بگیرد. او لبخندبرلب ادامه می‌دهد: «حتی مردم شهرهای دزفول، اهواز و اندیمشک هم که خودشان در معرض سیل و گرفتار مشکلات زیادی هستند، برای اهالی معمولان کمک فرستاده‌اند و گروهی از آن‌ها هم حضوری برای کمک به اینجا آمده‌اند. می‌دانید چرا؟ معمولان در ایام دفاع مقدس، میزبان هموطنان جنگ‌زده خوزستانی بود. محبت مردم معمولان و مهمان‌نوازی آن‌ها باعث شد بعضی از هموطنان جنگ‌زده همینجا ماندگار شدند، با اهالی معمولان وصلت کردند و یک خانواده شدند. حالا خوزستانی‌ها آمده‌اند به‌رسم قدرشناسی، محبت‌های مردم معمولان در زمان جنگ را جبران کنند.»

آفرودبازها، طلبه‌ها و امدادگران، همگی سربازان این دفاع مقدس‌اند

«جا دارد از گروه‌های آفرودسوار هم یاد کنم که بدون هیچ چشمداشتی به مناطق سیل‌زده مانند معمولان آمده‌اند و عاشقانه کمک می‌کنند. وقتی همراه خانواده برادرم که او هم جانباز ۵۵ درصد است، به سمت خرم‌آباد می‌رفتیم، ماشینش در سیل گرفتار شد. اگر کمک یکی از همین آفرودسواران نبود، جان همه ما به خطر می‌افتاد. بچه‌های آفرودی اصفهان به کمک ما آمدند و ۱۲۰ کیلومتر، ماشین ما را بکسل کردند و با احترام فراوان، ما را تا مقصدمان رساندند.»

جانباز محمود پرویز در ادامه در پاسخ کسانی که می‌گویند به ظاهرِ افرادی مانند آفرودبازها نمی‌آید که در چنین فعالیت‌هایی مشارکت کنند، می‌گوید: «هیچ‌وقت نباید بر اساس تیپ و ظاهر افراد درباره آن‌ها قضاوت کرد. اتفاقاً افرادی مانند بچه‌های آفرودی، دل‌های بزرگی دارند. در هشت سال دفاع مقدس هم از تمام اقشار در جبهه‌ها می‌دیدیم؛ از مسیحی و کلیمی تا زرتشتی و اهل تسنن، همه در جبهه‌ها و پای کار دفاع از کشور بودند. این، ویژگی مردم ایران است که هر وقت حادثه تلخی برای کشور اتفاق می‌افتد، فارغ از تفاوت‌ها و اختلاف‌ها، همگی با جان و دل پای کار می‌آیند و کمک می‌کنند. درست است که ما بهترین جوانان تمام تاریخمان را در دوران دفاع مقدس تقدیم دین و میهن کردیم اما جوانان امروز هم هر وقت پایش بیفتد، پا جای پای همان شهدا می‌گذارند.

از من بپرسید، می‌گویم این بچه‌های آفرودی هم به شیوه خودشان، یک جور دیگر بسیجی‌اند. الان در مناطق سیل‌زده، این بچه‌ها آمده‌اند در کنار طلبه‌ها، نیروهای امدادی و جهادی و نظامی، کار می‌کنند و موقع غذا خوردن، دست در یک سفره می‌برند. هدف همه آن‌ها هم یکی است؛ کمک به هم‌نوعان. نمی‌دانید از وقتی این گروه‌های مختلف برای کمک‌رسانی به معمولان آمده‌اند، مردم چقدر آرامش پیدا کرده‌اند. اصلاً انگار یادشان رفته خانه‌هایشان را سیل برده و دیگر هیچ چیزی ندارند. دلشان با حضور این هموطنان گرم شده و خیالشان راحت شده با کمک آن‌ها، دوباره خانه‌هایشان سرپا می‌شود. من به‌عنوان یک پاسدار و جانباز، دست تمام این عزیزان یاری‌رسان را می‌بوسم و به این بوسه افتخار می‌کنم.»

تصمیم ترامپ؟ فرصت فکر کردن به این موضوعات بی‌اهمیت را نداریم

سابقه خدمت جانباز «محمود پرویز» در سپاه پاسداران، بهانه‌ای است برای اینکه درباره اقدام عجیب رییس‌جمهور آمریکا درخصوص قرار دادن سپاه در فهرست سازمان‌های تروریستی از او سئوال کنم. در جواب می‌خندد و می‌گوید: «مگر معیار قضاوت درباره سپاه، آقای ترامپ است که نظر او مهم باشد؟ در درجه اول، مردم ایران و بعد، مردم دنیا باید درباره سپاه قضاوت کنند. افکار عمومی هم درباره جنایت‌های ترامپ و هم درباره فعالیت‌های سپاه قضاوت خواهد کرد. آن‌ها با خودشان می‌گویند: سپاهی‌ها همان گروهی هستند که جلوی داعش در سوریه ایستادند. آن‌ها همان کسانی هستند که به کمک عراقی‌هایی رفتند که 8 سال با ایران می‌جنگیدند و به آن‌ها کمک کردند گروه‌های تکفیری و تروریست‌ها را از کشورشان بیرون کنند. بنابراین این کار ترامپ، هیچ آسیبی به جایگاه سپاه نمی‌زند.»

می‌پرسم: واکنش بچه‌های جهادی و امدادگر حاضر در معمولان به این خبر چه بود؟ دوباره با خنده می‌گوید: «بچه‌ها با لبخند از کنار این خبر گذشتند. آن‌ها آنقدر روی ساماندهی خانه‌های سیل‌زده متمرکز هستند که اصلاً حاضر نیستند وقتشان را با فکر کردن به موضوعات بی‌اهمیتی مانند این هدر دهند.»

منبع: فارس