تاریخ : 1398,دوشنبه 27 خرداد18:55
کد خبر : 67231 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

توصیه مادر شهید به مسئولان و مردم

از مسئولان می‌خواهم به خون شهدا وفادار باشند


از مسئولان می‌خواهم به خون شهدا وفادار باشند

الحمدالله مردم ولایتمدار و انقلابی به خون شهدا وفادار هستند، اما متاسفانه باید بگویم کسانی هستند نه وفادار و نه متوجه عظمت و بزرگی خون این شهدا شده اند، که بعید هم می دانم متوجه بشوند، شهید و راهش چه بود، اما انشاءالله دعا می کنم به خودشان بیایند و از خواب غفلت بیدار شوند.

فاش نیوز -  قرار عاشقی با خانواده‌های معظم شهدا اینبار از جوان ۱۳ ساله‌ای روایت می‌کند که رسم و راه عاشقی را از همان بدو نوجوانی آموخته بود. شهید "امیر صالحی‌زاده" نوجوان ۱۳ ساله دزفولی سینه‌ای آکنده از حب ائمه اطهار و اراده ای آهنین  برای مقابله با دشمنان ایران و اسلام داشت و همین ویژگی خاص وی باعث شده بود که وی  هیچ‌گاه دست از مبارزه بر ندارد.


قدم قدم به منزل شهید نزدیک می‌شدم، برای این دیدار هم مشتاق و هم شرمسار از خانواده های شهدا بودم. بارها با خود زمزمه‌هایی داشتم که آیا حق شهدا را ادا کرده‌ایم یا خیر، اما با دلی پر از امید که شهدا ما را دعوت کرده‌اند، زنگ منزل شهید را به صدا در آوردم و با مادر مهربان و دوست داشتنی امیر روبه روبه شدم. نگاه‌های مادر امیر پر از معنا بود.

نمی‌دانستم از کجا شروع کنم تا دل مادر در فراغ فرزند نلرزد. هرچند که  تا می‌خواستم از شهید بپرسم؛ بغض گلویم را می‌گرفت. اما دیگر فایده نداشت و مهربانی مادر امیر آنقدر زیاد بود که لرزش دلم را در پس نگاه مادرانه‌اش فراموش کردم و پای درس عاشقی حاجیه خانم تاجگل آزاده مادر شهید والامقام امیرصالحی زاده نشستم. این گفت وگو را باهم می خوانیم:

این مادر شهید، ابتدا درباره خود و قبل  قبل و پس ازدواجش و همچنین روزی که فرزند شهیدش (امیر) و چگونگی انتخاب اسم فرزندش می گوید:در دوران جوانی در خانواده ای متدین و پایبند به آرمان های  انقلاب زندگی می کردم، خدا را شاکرم زندگی خوبی در کنار پدر و مادرم داشتم، زندگی که سرشار از مهر محبت به دور از هرگونه غم غصه بود. دست تقدیر در زمانی که قصد ازدواج را داشتم، همسری متدین شجاع ، با شهامت و انقلابی را قسمتم کرد که مردی با اخلاق ، پشتیبان ولایت و شهدا بودند. حاصل این ازدواج موفق : سه پسر و دو دختر بود.

درساعت 7/30 صبح روز دوشنبه ۱۳۴۴مطابق با ۲۹ ماه صفر مصادف با وفات امام رضا (ع) و حضرت محمد(ص) که اگر اشتباه نکنم ۳ یا ۵ مرداد بود که خدا امیر را به ما داد، از همان دوران کودکیش، امیر  بچه ای بسیار شیرین و آرام بود و معصومیت و مظلومیت خاصی در چهره ی امیر نقش بسته بود . فرزند بزرگم حسین نام داشت و من و پدرش ترجیح دادیم فرزند دوم را امیر نامگذاری کنیم .

مادر شهید صالحی، از شهید و علاقه های فرزند شهیدش به فرائض دینی برای جوانان گفت:امیر تنها ۱۳ سال داشت که همزمان شد با پیروزی انقلاب اسلامی و دوران نوجوانی امیر توام با عرض ارادت به امام خمینی (ره) و فعالیت های انقلابی و فرهنگی . اما امیر قبل از انقلاب فعالیت های انقلابی خودش را شروع کرده بود، او در مدرسه رازی تحصیل می کرد، بچه بسیار زرنگ و فعالی بود، در حرف زدن هم  نسبت به هم  سن و سال‌های خودش با زبان شیرین و رسایی حرف می زد.

در دوران انقلاب با اینکه سیزده سال بیشتر نداشت و  پدرش هم  به  مکه مکرمه رفته بود، مشتاقانه و با علاقه وصف نشدنی، همیشه همراه برادربزرگش درتمام تظاهرات شرکت می‌کرد، درجلسات قرآن مسجد امیرالمومنین(ع)، پا به پای برادر بزرگش هم قدم بود و  با همان سن و سال کم آماده خدمت بود. مثلا وقتی  ساعت ۶ صبح پادگان شهید وحدتی دزفول مورد حمله هوایی قرار گرفت، برای سنگر سازی به آنجا رفت و ما سه روز از او بی خبر بودیم تا اینکه خبر آوردند که امیر از همان ساعات اولیه حمله به پادگان،  در آنجا مشغول به فعالیت شده است . امیر همانند سایر جوانان آن روزگار، با شوق و اشتیاق آماده دفاع بود و به خاطر دارم که در تاریخ۲۶/۱/۱۳۶۰ به خرمشهر رفت و تا ۱۰ خرداد درآنجا حضور داشت .

وی علاقه وصف ناپذیری به قرآن کریم داشت و امیر در یک دست خود قرآن و در دست دیگرش سلاح بود و می خواست در کنار جهاد برای خدا از مفاهیم دینی نیز بهره‌ای ببرد . او درمسجد امیرالمومنین(ع) به عنوان مسئول عملیات انتخاب شد و از روی علاقه ای که به کار داشت، به عنوان تخریپ چی وارد گروهان  تخریب شد  و برای موفقیت در این کار به شهر اهواز رفت و دوره مخصوص تخریب را گذراند.

مادر شهید صالحی، ماجرای جبهه رفتن امیر و همچنین چه شد که وی تصمیم به جبهه رفتن کرد، را نیز این گونه برای ما تعریف کرد:مثل جوانان  مدافعان حرم بی بی حضرت زینب(س) که برای دفاع از اسلام و ایران می روند، امیر در ۲۴ و حسین برادرش ۲۶ و پدرشان ۲۸ بهمن ماه ۱۳۶۰برای گذراندن دوره های تخصصی به پادگان دوکوهه رفتند و هدفی جز دفاع از اسلام و ایران نداشتند .

وی درباره زنده شدن امیر نیز گفت:عملیات بستان تمام شده و ما جویای حال امیر شده بودیم، شایعه شده بود که امیر شهید شده است، دلیل شایعه این بود که در بین شهدا خوزستان شهیدی به نام  امیرصالحی فر از توابع شهرستان گتوند وجود داشت. همه می گفتند امیرشهید شده است و همه اهل خانواده گریان و عزادار بودیم  بعد چند روزی که پی گیری کردیم متوجه شدیم  امیر سالم است و فقط تشابه اسمی بوده ، موقعی که امیر  سلامت از جبهه برگشت همه امیر را در آغوش می گرفتند و همرزمانش روی شانه هایشان گذاشته بودند و شعار می دادند:«شهید زنده خوش آمدی» و گوسفندی پیش پای او قربانی کردند.

امیر بیشتر وقت ها جبهه بود ، یکبار که امیر از جبهه آمد بود، مادر بزرگ به او گفت : دیگه کمتر برو جبهه ،تو ، حسین و پدرتون که می روید من و مادرتون چشم انتظار و نگران هستیم و مادرتان هم روز و شب  بی تابی  می‌کند ، امیر با  لبخند که بر لب داشت به مادربزرگ گفت : عزیزجان ، آدم یک روز به دنیا می آید و یک روز هم از دنیا می رود، پس چه زیباست که با افتخار برود.

او درباره وصیتنامه فرزند شهیدش هم اظهارداشت:امیر سن و سال کمی داشت و تنها وصیتنامه‌ای که از او برایمان باقی مانده است ، این جمله ای است که در جواب سوال گزارشگر رادیو دزفول  خطاب به مردم دزفول می گوید: «پیام من به مردم  این است، استقامت کنند و از ولایت فقیه پیروی نمایند که امروز روز استقامت است.»

این مادر شهید، از نحوه شهادت امیر و چگونگی باخبر شدن از شهادت پسرش و همچنین حال آن روزهای خود نیز گفت:رساندن خبر شهادت امیر علاقه خاصی به شهادت داشت چند روز قبل از شهادتش به یکی از دوستانش گفته بود "یا من شهید می شوم یا حسین برادرم”  به دلیل اینکه  هردو برادر در جبهه بودند و  پدرشان حاج حسن هم پا به پای بچه ها در جبهه حضور داشت. تا اینکه  در۲فروردین سال ۱۳۶۱ درعملیات فتح المبین، منطقه تپه چشمه، امیر در سن ۱۷سالگی هنگامی که مشغول پاکسازی میدان مین  بود،  با رمز یا الزهرا(س) جاودانه می شود .

به حاج حسن (همسرم) که در محور دیگری از عملیات فتح المبین مشغول بودند اطلاع می دهند که یکی از فرزندانت مجروح شده است و هرچه زودتر باید برگردید دزفول، اما دل پدر است انگاری الهام شده بود که یکی از بچه ها شهید شده، وقتی برگشت دزفول پیکر پاره تنمان را "امیر” را از معراج شهدا تحویل می گیرد. چهارشنبه ۴بعدظهر بود، حاج حسن  وقتی با ماشین لندکروز سپاه آمد منزل پرسیدم، حاج حسن: امیر؟  به آرامی و محکم گفتند امیر به شهادت رسید.
در خصوص تشییع امیر نیز درخواست کردم برای غسل و کفن امیر باید خودم بروم ، دست چپ امیر از کتف قطع شده بود،  دست راستش از آرنج نبود، فرق شکافته، مین، هیچ اثری از چشمان و لبان امیرم را نگذاشته بود ، سینه اش پر از خون و ترکش خورده بود، طوری که وقتی بوسه زدم برسینه پر از خون امیر، یادآور واقعه عاشورا بود که در روضه ها شنیده بودم ، صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع).

مادر شهید صالحی که همسرش مرحومش نیز به عنوان رزمنده در جبهه حضور داشته در این زمینه، گفت:هنوز چند روز از شهادت امیر نمی گذشت که پدرش حاج حسن به جبهه برگشت، در عملیات بیت المقدس شرکت کردند و در همان عملیات هم از ناحیه دست و سر مجروح شدند.

این مادر شهید،در پاسخ این سوال ما مبنی بر اینکه؛وقتی دلتان برای فرزند شهیدتان تنگ می شود، چه چیزی به شما آرامش می دهد، اظهار داشت:اول اینکه جوان من امیر با شهید حمید خیلاپور، سید مسعودآقای فارغ، کریم حاجی عوض زاده و دیگر شهدا هیچ فرقی ندارد، اما وقتی دلتنگ امیر می شوم  به یاد صبر بی بی زینب کبری (س)، علی اکبر امام حسین(ع)، قاسم داماد امام حسن(ع) آرامش می گیرم.
اما این را هم بگویم: من، دوبار امیر را خواب دیدم، یکبار خواب دیدم دارد شنا می‌کند، بار دیگر خواب دیدم امیر می‌گفت مادر کمربندی(فانسقه) که در کوله ی من هست، مال من نیست، که ما هم تحویل بسیج دادیم.

این مادر شهید،نگرانی اش درباره این روزهای جامعه را نیز پنهان نکرد و در خصوص وفاداری مردم و مسئولین در حفظ خون شهدا گفت:
الحمدالله مردم ولایتمدار و انقلابی به خون شهدا وفادار هستند، اما متاسفانه  باید بگویم کسانی هستند نه وفادار و  نه متوجه عظمت و بزرگی خون این شهدا شده اند،  که بعید هم می دانم  متوجه بشوند، شهید و راهش چه بود، اما انشاءالله دعا می کنم به خودشان بیایند و از خواب غفلت بیدار شوند.

جوانانی که رفتند برای دفاع از آرمان های انقلاب ، سربلندی اسلام و رضایت خدا نه تنها برای پست و مقام ، مال ثروت نرفته بودند بلکه بزرگی را در چیزهای دیگر دیده بودند . همه  این شهیدان برای دینشان رفتند، امیر علاقه وصف نشدنی به کلام الله و حضور در مساجد داشت، از جوانان می خواهم  هیچ وقت فرایض دینی خود را در هر شرایطی که باشند رها نکند، روز به روز در تقویت ایمان خودشان تلاش کنند و نگذارند ضد ارزش ها در شخصیتشان خدشه ای وارد کند، و در مساجد حضورگسترده ای داشتند و پشتیبان ولایت فقیه باشند.

امیر  بسیار با نمک و خاطراتی هم که داشت  شیرین بودند، این خاطره مرتبط به  زمان تولد علی است ، سال55/12/56 که خدا علی را به ما داد، قبل از تولد علی، امیر گفت مادر  می دانید امروز کجا رفته بودم، رفته بودم حرم آقاسبزقبا۱۰تومان نذر کردم ، که خدا دو تا برادر دو قلو به من بدهد، گفتم امیر حالا چرا دوتا، گفت که همیشه پشتیبانم باشند. وقتی که علی را خدا به ما داد، گفت: آقا سبزقبا را  ۵تومان دادم،گفتم مادر تو که نذر کرده بودی ۱۰تومان؟! گفت: آخه من نذر کردم دو تا برادر دوقلو، ولی حال که یکی بهم داده، پس نصفش را بهش می دهم (مادر شهید با خنده ی دلنشین برایمان تعریف می کرد).

مادر شهید در ادامه افزود: خیلی دوست دارم از امیرم بپرسم آن لحظه شهادت به یاد مادرت بودی، به یاد مادر قاسم هم بودی.

اما حرف پایانی این مادر: امیدوارم خدا به عزت و جلال آل محمد(س) تا انقلاب مهدی(عج) از انقلاب امام خمینی محافظت کند،  و از مسئولان ، مردم ایران می خواهم  وفادار خون شهدا باشند، چرا که پاک بودند و پاک رفتند و امیدوارم خون شهیدان ایران سبب پیروز و پایداری کشورمان باشد.


کد خبرنگار : 26