تاریخ : 1398,سه شنبه 26 شهريور16:39
کد خبر : 69215 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت‌وگو با جانباز نخاعی «عبدالامیر عراقی» دربیمارستان خاتم الانبیا(ع)

یک جانباز نخاعی از بیمارستان نورافشار تهران گریخت!


یک جانباز نخاعی از بیمارستان نورافشار تهران گریخت!

جانباز نخاعی «عبدالامیر عراقی» جانبازی از خطه خوزستان است و ساکن همدان که بیست روزی می شود برای عوارض ناشی از مجروحیت و زخم بستر شدید، به همراه همسرش به تهران آمده و...

فاش نیوز - جانباز هنرمندی که هنر عکاسی را از کلاس چهارم ابتدایی با یک دوربین کوچک و یک حلقه فیلم 36 تایی سیاه و سفید آغاز و اینک در شرایط و حال و روزی به یک عکاس حرفه ای تبدیل شده و با برپایی چند گالری عکس، جوایز برترین های جشنواره ها و مسابقات را به خود اختصاص داده است که شدیدا" گرفتار عوارض ناشی از مجروحیت سنگینش کار او را به بیمارستان و دوا و درمان در تهران کشانده است. همچنین او از بد حادثه به دلیل مشکلات مالی، قبل از عزیمت به تهران، مجبور به فروش تمامی لوازم و تجهیزات عکاسی خود به پایین ترین قیمت شده گردیده است.

جانباز نخاعی «عبدالامیر عراقی» جانبازی از خطه خوزستان است و ساکن همدان که بیست روزی می شود برای عوارض ناشی از مجروحیت و زخم بستر شدید، به همراه همسرش به تهران آمده و دربیمارستان خاتم الانبیا(ص) بستری می باشد. اگرچه این جانباز هنرمند دردمند سال هاست با زخم هایی که بر جسمش نشسته کنار آمده، اما حکایت نامهربانی هایی که در مدت بستری شدنش در بیمارستان نورافشار دیده، روحش را بسیار آزرده تر از جسمش کرده است.

زمانی که پیشقدم شنیدن حرف هایش شدیم، تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. بناچار چند روزی دست نگه داشتیم تا حال مساعدتری برای گفت و گو داشته باشد. با آنکه دکترها گفته اند دوماه تمام باید به رو بخوابد تا زخم هایش التیام یابد.

درآستانه ماه محرم، پای صحبت های این دلاورمرد عرصه دفاع مقدس و جانباز شیفته حضرت اباعبدالله علیه السلام نشستیم تا از روزهای عاشورایی حماسه و خون برایمان بگوید. او از ما قول گرفت که صحبت هایش را بی کم وکاست انتقال دهیم ان شاالله.

 

ابتدا از او خواستیم خودش را بیشتر معرفی کند.

گفت: عبدالامیر عراقی متولد 1345 اصالتاً خوزستانی هستم و  40 سالی می شود که ساکن همدان هستم.

 فاش نیوز: آغازین روزهای جنگ بر شما چگونه گذشت؟

این را بگویم که ما به جبهه نرفتیم، بلکه این جنگ بود که به خانه ما آمد. ما در خوزستان ساکن بودیم.  14-15 ساله  بودم و دانش آموز؛ اولین روز مدرسه بود که برای کلاسبندی به مدرسه رفتیم، که گفتند بروید خانه هایتان، جنگ شروع شده است. اصلا نمی دانستیم جنگ چیست. از همان روز مردم عادی با دستان واقعا خالی، چیزی حدود دویست نفر بدون هیچ اسلحه ای، با چوب درمقابل یک لشگر عظیم از دشمن، از شهرمان دفاع می کردیم. بعدها کم کم آموزش نظامی دیدیم  و بسیج پاگرفت  و اسلحه رساندند.

 

فاش نیوز: خاطره ای هم از آن روزها دارید؟

- خاطره که زیاد است اما الان حوصله بازگویی نیست. اما یک خاطره کوچک ازهمان اولین روز جنگ؛ من شهردار شهرم (شوش دانیال) را دیدم که  دوتا اسلحه از ارتش گرفته بود و با سرعت به طرف ما می دوید که خود را به مسجد جامع برساند. ما هم آنجا ایستاده بودیم که ناگهان با شلیک خمسه خمسه عراقی ها، سر از تنش جدا شد. صدوپنجاه متری بدون سر و با سرعت زیاد دوید و از کنار ما گذشت و بعد روی زمین افتاد.

 

فاش نیوز: وضعیت مردم چطور بود؟

- مردم اصلا نمی دانستند جنگ چیست. غوغای محشری شده بود. پیرزن چادر به سر و رویش می کشید تا ترکش نخورد! فکر می کرد پارچه جلوی ترکش و گلوله را می گیرد. فکر می کردیم جنگ نهایتاً سه روزه تمام می شود. پنج برادر بودیم که چهارتایمان می جنگیدیم. جبهه خانه ما شده بود. چند سالی در جنگ بودیم و البته چندین بار مجروح شده بودم اما بار آخر در تاریخ 7/7/66 با تیر مستقیم دشمن نخاعم قطع شد.

 

فاش نیوز: در آن لحظه چه حسی داشتید؟

- هیچ حسی؛ فقط فکر می کردم پاهایم در هواست همین. اصلاً نمی دانستم قطع نخاع شده ام. پس از مجروحیت مرا به تهران منتقل کردند. به گمانم ابتدا در بیمارستان مهر بستری شدم. شش ماه هم در بیمارستان شهید مدرس و مدتی هم دربیمارستان بقیه الله بودم که جمعا مدت 2سال طول کشید.

 

فاش نیوز: عکس العملتان پس از شنیدن این که نخاعی شدید چه بود؟

- زیاد ناراحت نشدم اما پزشکم پروفسور پارسا خیلی ناراحت شد. اولین سئوالی که از من پرسید این بود که بعد از مجروح شدن، چند قدم راه رفتی؛ گفتم نزدیک دوسه کیلومتر در آب و لجن و نیزار راه رفتم و شنا کردم. سری تکان داد و رفت. بعد از چند روز آمد و گفت که باید همان لحظه می خوابیدی و حرکت نمی کردی. البته هدف داشتیم و بی هدف که نبودیم. ما برای دفاع از خاک و وطنمان رفتیم. گاهی بعضی از افرادی که بر اثر تصادف نخاعی می شوند از وضعیتشان خیلی هم ناراحت هستند؛ چون هدفی نداشته اند اما ما هدف داشتیم و تا الان هم پای اهدافمان ایستاده ایم.

 

فاش نیوز: آیا شده که برای یک لحظه در درستی راهتان شک و تردید داشته باشید؟

- تا به حال پشیمان نشده ام اما متاسفانه با نارضایتی هایی که ایجاد می کنند کاری می کنند که پشیمانمان کنند!

فاش نیوز: با مجروحیتتان چطور کنار آمدید؟

- بعد از مجروحیت و دوران نقاهت، خودم را مشغول عکاسی کردم. موضوعات عکاسی ام طبیعت، اجتماعی و یا فرهنگی بود. در جشنواره ها و مسابقات عکاسی شرکت می کردم. چند نمایشگاه گروهی و انفرادی داشتم تا اینکه یک هفته قبل از آمدن به تهران، تمام تجهیزاتم را به خاطر حل مشکلات مالی به قیمت بسیار پایین فروختم. هرسال هم که برای پیاده روی اربعین می رفتم دوربینم را هم می بردم و عکس های بسیار خوبی هم گرفته بودم اما امسال با این وضعیت بعید می دانم بتوانم خود را به پیاده روی برسانم.

 

فاش نیوز: چطور شد از  همدان سردرآوردید؟

- ما قبل از انقلاب هم به همدان رفت و آمد داشتیم. مرحوم پدرم باغچه ای را در آنجا خریداری کرده بود و ما در اوج گرمای تابستان به آنجا می آمدیم. من همدان را اصلا و ابدا دوست نداشتم. من عاشق خوزستان بودم اما سرنوشت مرا ساکن آنجا کرد.

آخرین باری که همدان بودم روزقدس سال 61بود که عراق شهرهمدان را بمباران کرد. بعدازظهر حرکت کردم سمت خوزستان و دیگر به همدان نیامدم؛ حتی اگر مادرم هم می خواست مرا ببیند می آمد اهواز؛ تا اینکه سال 68 که به همدان برگشتم.

 

فاش نیوز: چه زمانی ازدواج کردید؟

- سال 74 و یک فرزند هم داریم.

 

فاش نیوز: ماجرای بستری شدنتان در بیمارستان نورافشار چه بود؟

- چهل روزی بود علاوه بر زخم بستری که داشتم، تب  و لرز شدیدی هم داشتم؛ آزمایش هم چیزی را نشان نمی داد. دوباره آزمایش دادم، بازهم چیزی نشان نداد. از بهداشت و درمان همدان گفتند ما نامه ای به تهران می زنیم شما بروید بیمارستان نورافشار تهران. به ما گفتند در آنجا اتاق خصوصی وی آی پی و لاکچری مخصوص شما مهیاست!

حدود 27سال پیش دربیمارستان نورافشار که مقطعی هم مرکز ضایعات نخاعی بود بستری شده بودم. قبل از آمدن به تهران با آقای جعفری که جانباز است و رابط بیمارستان و بنیاد هم می باشد، تماس گرفتم؛ ایشان گفت اینجا همه امکانات مهیاست و شما یک روز قبل از حرکت، با من تماس بگیرید، من هماهنگ می کنم. برنامه ریزی کردیم و تماس گرفتیم که فلان روز به تهران می رسیم. سپس با دوستانمان در انجمن جانبازان هماهنگ کردیم که آنها هم با هماهنگی بنیاد، هتل انقلاب را برای اقامتمان هماهنگ کردند و ماهم مستقیم به بیمارستان نورافشار رفتیم. پزشک متخصص عفونی یکسری آزمایش و سی تی اسکن رنگی نوشت. به هتل برگشتیم و فردای همان روز هم برای سی تی اسکن رنگی به بخش هسته ای بیمارستان خاتم آمدیم. جواب آزمایش و عکس را که گرفتیم، بردیم بیمارستان نورافشار. خود پزشکی که دستور عکس و آزمایش را داده بود حتی نگاهی به آزمایشات هم نکرد؛ و ما با دو سه روز تاخیر بستری شدیم؛ چرا که می گفتند اتاق خالی نیست. به هر سختی بود در یک اتاق دوتخته بستری شدم اما خبری از اتاق وی آی پی نبود و به اصطلاح در باغ سبز را به ما نشان داده بودند!

گفتیم اشکالی ندارد حالا درمان بشویم، مابقی پیشکش. اما متاسفانه در آن بیمارستان پرسنل حتی وظایف ابتدایی را هم بلد نبودند. برای یک آنژیوکت ساده، تمام دو دست مرا سوراخ سوراخ کردند تا یک رگ پیدا کنند نتوانستند و بالاخره از شاهرگم گرفتند که خیلی هم اذیت می کند و دائما باید مراقب بود که عفونت نکند؛ داروها هم بی اثر بود. (وی که دل پری از نامهربانی های این چند روز دارد بغضش می ترکد و با اشکی که در چشمانش حلقه می زند می افزاید:) هرچند که دوست نداشتم از همدان بکوبم و به تهران بیایم، اما اینجا همه جوره به ما بی حرمتی می کنند.

 

فاش نیوز: چطور از بیمارستان خاتم سردرآوردید؟

- حقیقتش از آنجا(بیمارستان نورافشار) فرار کردیم. حتی یک فرد سالم  هم بیشتر از یک ساعت در آنجا دوام نمی آورد. یک دست لباس بیمارستانی برای ما 70هزارتومان آب خورد. از طرفی زخمم ترشح داشت و نیاز به تعویض چندباره بود. لباس خواستیم گفتند نداریم. مجبورشدیم همان لباس را برای شستشو بدهیم که حالا پس نمی دادند! بعد از 48ساعت، با خواهش و التماس توانستیم لباس خودمان را پس بگیریم. اینطور شد که از آن جهنم فرار کردیم. با ترفندی که گفتیم چندساعتی مرخصی می خواهیم؛ بعد هم به این بیمارستان آمدیم.

 

فاش نیوز: رسیدگی در این بیمارستان چگونه است؟

- انصافاً خیلی خوب است. دکتر جراح که وضعیت مرا دید گفت همین الان می توانم شما را بستری نمایم اما چون تب و لرز دارید، اگر دکتر یادگاری (متخصص بیماری های عفونی و رئیس دپارتمان بیماری های عفونی ایران) بنویسند خیلی بهتر است. ایشان در بخش مراقبت های ویژه بود؛ خودش به استقبال ما آمد. با من که دست داد گفت چرا اینقدر داغی؟ گفتم 40 روز است این شرایط را دارم، اگر صلاح می دانید دستور بستری شدن مرا بنویسید. فوری نوشت و کارهای بستری شدنم دربخش به سرعت انجام می شد که در آخرین مراحل، با مراجعه به سیستم متوجه شدند نامم در بیمارستان نورافشار ثبت شده است. بنابراین گفتند شما باید به وضعیت بستری شدنتان در بیمارستان نور افشار پایان بدهید تا ما بتوانیم شما را بستری کنیم. خودم حاضر نبودم که دیگر به آن بیمارستان برگردم؛ بنابراین برادرخانمم و پسرم رفتند و تا نزدیکی های شب آمدنشان طول کشید و تسویه حساب هم 200هزارتومانی برایمان آب خورد!

متاسفانه جانبازان شهرستانی را که آگاهی زیادی ب وضعیت تهران ندارند، به این بیمارستان (نورافشار) معرفی می کنند. بنده در آن چند روزی که در آنجا بستری بودم، وقتی با جانبازانی که در آنجا بستری بودند صحبت می کردم، همه از وضعیتشان ناراضی بودند.

فاش نیوز: درحال حاضر وضعیت جسمیتان چگونه است؟

- دکتر یادگاری همان موقع دارو برایم تجویز کرده و دستور آزمایش داده بود که همان روز اول، بدون اینکه جواب آزمایش ها بیاید داروها جواب داد و یکی دو روزی هم هست که جراحی زخم بستر شده ام. البته دوماهی باید به روی شکم بخوابم تا جای زخم بهتر بشود.  احتمالا چند روز دیگر هم مرخص می شوم.

 

فاش نیوز: همکاری بنیاد استان همدان با جانبازان و ایثارگران چگونه است؟

- دکترعارف، مدیرکل بهداشت و درمان استان همدان که خودش هم جانباز است، برای جانباز کار نمی کند. دوست بنده که در داروخانه کار می کند می گوید چطور می شود برای جانبازان و ایثارگران داروی مورد نیازشان را نمی تواند فراهم کند ولی به بیمه دی، هزینه مکمل غذایی و غیرضروری آزاد را می دهند.

درحال حاضر اکثر داروخانه های شهرستان قراردادشان را بیمه دی لغو کرده و تنها یکی دو داروخانه در استان هست که (موردی) اگر بیمه تایید کند دارو می دهند. من که سردرنمی آورم اما بهداشت و درمان همدان می گوید سرانه ای که بنیاد برای هزینه ایثارگران به بیمه دی پرداخت می کندT ما با نصف این سرانه می توانستیم بهترین امکانات را در اختیار شما بگذاریم.

وی اضافه کرد: یا همین بیمارستان خاتم که گفتم رسیدگیشان خوب است، دو سه روزی هست که پول غذای جداگانه برای همراه جانباز  می گیرند و می گویند بیمه تقبل نمی کند. درحالی که تمام کارهای بنده را همراهم انجام می دهد و بیمارستان فقط در حد وصل کردن سرم و تعویض ملحفه کار انجام می دهد. یک صندلی تاشو هم برای همراه گذاشته اند که استراحت کند که همسر من الان چند روزی است که شب ها روی آن می خوابد. حالا آقایان در تلویزیون اعلام می کنند که ما "بیمار توریسم" می آوریم که البته منظورشان بیماران کشورهای دیگر است که در بیمارستان ها اتاق های آنچنانی با کلی امکانات در اختیارشان قرار می دهند اما در کنارش پول غذای همراه یک جانباز را می گیرند. این چه دولت تدبیر و امیدی است که باید آن را دولت افتضاح نامید؛ چرا که هزینه یک غذای همراه بیمار را نه بنیاد و نه دولت تقبل نمی کند.  کار را به کاردان باید سپرد. اگر شما درست می گویید که به فکر جانبازان و خانواده ایثارگران هستید چرا آقای دهقان را بر سرکارشان برنمی گردانید. مگر آقای دهقان برای ایثارگران کم کاری می کرد که او را برداشتند. ای کاش دوباره ایشان را برگردانند.

 همین دیروز پدر دوشهید اینجا بستری بود. مادرشهید هم مراقب ایشان بود.  توهین از این بیشتر که به ایشان غذا نمی دادند. اینکه پول نیست دروغ است؛ پول و بودجه به حد کافی هست اما مدیریت درستی نیست. بنده قبل از این که به تهران بیایم، خودم دیدم که چند پژو صفر برای مسوولان بنیاد استانمان خریداری کردند. دقت کنید نه برای استفاده جانباز! جانباز باید با آمبولانس های قراضه و داغون تردد کند. یا هزینه های هنگفتی راکه صرف زیبایی و تزیین دیوارهای ساختمان بنیاد می کنند. معیشت ما که هیچ، درمان جانباز را رسیدگی کنید. اگر نمی توانید، هزینه بهداشتی و درمانی آن را به خودمان بپردازید تا تامین کنیم. جانباز باید برای گرفتن یک کیسه کلستومی 10بار بیاید و برود بلکه با تحقیر وسایلش را دریافت کند!

 

در آخر یک تشکر ویژه از انجمن جانبازان، بخصوص از آقای حسین اسرافیلی و جانباز اسدزاده دارم که برای بستری شدنم در بیمارستان واقعا زحمات زیادی کشیدند.

گزارش از صنوبر محمدی


کد خبرنگار : 17