تاریخ : 1398,دوشنبه 11 شهريور12:58
کد خبر : 69267 - سرویس خبری : زنگ خاطره

نبرد جانانه رزمندگان کربلای ۲ چند روز مانده به محرم


نبرد جانانه رزمندگان کربلای ۲ چند روز مانده به محرم

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس به روایت خاطره‌ای از عملیات کربلای ۲ که در آستانه ماه محرم صورت گرفت پرداخت.

پیوند واقعه عاشورا با دوران دفاع مقدس پیوندی ناگسستنی است. همه هشت سال دفاع مقدس و سال‌ها مبارزه و استقامت مردم ایران ریشه در واقعه عاشورا دارد. دفاع مقدس تجلی فرهنگ عاشورایی بود که اعتقاد به پیوند آن با این واقعه باعث شد تا رزمندگان اسلام خود را پیروز میدان‌های نبرد ببینند.

عملیات کربلای ۲ در تاریخ دهم شهریور ۶۵ با رمز یا ابا عبد الله الحسین (ع) در محور «چومان مصطفی ـ حج عمران» به صورت نیمه گسترده با فرماندهی مشترک و برای آزادسازی ارتفاعات منطقه و کمک به تداوم مبارزه مسلمانان شمال عراق در منطقه عملیاتی ـ عمومی حاج عمران عراق انجام شد. این عملیات ساعت یک بامداد در محدوده‌ای به وسعت ۵۰ کیلومتر مربع انجام شد. در ادامه خاطره رزمنده «حسین بداغی» از این عملیات را می‌خوانیم.

«ناهار خوردیم و نماز خواندیم و با کمپرسی‌های مایلر به سمت خط حرکت کردیم. از گردان تخریب من و شهید سعید صدیق، شهید حسن مقدم و برادر علی‌اکبر جعفری به گردان حضرت علی‌اصغر (ع) مامور شدیم، این گردان قرار بود آن شب اولین گردان حمله‌کننده به دشمن باشد.

روایت نبرد جانانه رزمندگان کربلای 2 چند روز مانده به محرم
گردان حضرت علی‌اکبر (علیه‌السلام)

معمولا شب‌های عملیات رزمنده‌های بسیجی و پاسدار سعی می‌کردند لباس خاکی بپوشند، ولی آن شب در کمال تعجب دیدیم که حسن مقدم لباس سبز فرم سپاه را به تن دارد و شلوار شش جیبی که برای بچه بسیجی‌ها خیلی خاطرخواه داشت را پا کرده و خیلی منظم و مرتب آماده عملیات شده بود.

آفتاب هنوز کامل غروب نکرده بود که به نقطه رهایی در ارتفاعات کِدو رسیدیم. از ارتفاعات به سمت پایین حرکت کردیم، هوا کاملا تاریک بود، در آن سکوت شب حرکت ستون خیلی سر و صدا ایجاد می‌کرد. گاهی سنگی از زیر پای رزمنده‌ای می‌لغزید و به پایین پرت می‌شد و صدای به هم خوردن تجهیزات و بعضا کلاه آهنی بچه‌ها هم سر و صدا ایجاد می‌کرد.

شهید حسن مقدم که سر تیم تخریب بود و شهید ناصر دواری که سر تیم اطلاعات عملیات بود به خاطر این سر و صدا‌ها که ممکن بود باعث هوشیاری دشمن شود خیلی خیلی نگران می‌‎شدند و همچنین من که شب‌های قبل بدون هیچ سر و صدایی برای شناسایی به مواضع دشمن رفته بودم با شنیدن این سر و صدا‌ها به نگرانیم افزوده می‌شد.

به هرحال بعد از ساعت‌ها خودمان را به پایین ارتفاع رساندیم و در پشت سنگ‌ها پناه گرفتیم، همه چیز تا اینجا خوب پیش رفته بود و به نظر می‌آمد که دشمن هم هیچ مسئله مشکوکی ندیده. من و شهید حسن مقدم و سعید صدیق به همراه سر تیم اطلاعات عملیات شهید ناصر دواری چند قدمی جلو رفتیم تا جایی که قرارمان بود نقطه شروع معبر باشد. تازه داشتیم با یکدیگر وظیفه هایمان را در میدان مین چک می‌کردیم که از سمت راست ما بچه‌های سایر یگان‌ها با دشمن درگیر شدند و سر و صدا شروع شد. سمت راست ما تیپ ویژه شهدا به فرماندهی شهید محمود کاوه و ارتفاع «وارس» بود و جایی که ما می‌خواستیم معبر بزنیم تپه‌ای بود که بچه‌ها به آن ساندویچی می‌گفتند. با درگیری سمت راست دشمن هوشیار شد و شروع به تیراندازی کرد، آتش منور‌ها و گلوله‌هایی که به زمین می‌ریخت همه منطقه درگیری با دشمن را روشن کرده بود. آتش منور‌هایی که با هواپیما روی منطقه می‌ریخت در تماس با خار و خاشاک خشک شده همه جا را به آتش کشیده بود و متاسفانه میدان مینی که قرار بود در اختفای کامل در آن معبر زده شود روشن شده و در آتش می‌سوخت.

با دیدن این شرایط خودمان را به فرمانده گردان رساندیم و مشورتی بین فرمانده گردان و شهید دواری و شهید مقدم انجام و تصمیم بر این شد که به هر طریق معبر زده شود و بچه‌ها از معبر عبور کنند و خط درگیری را بشکنند.

لحظات سختی بود طبیعی است که در این شرایط نگرانی، خوف از مرگ و ترس از جان به سراغ انسان بیاید، ولی الحق و الانصاف که شهید حسن مقدم در کمال آرامش از جا بلند شد و به من و صدیق و دواری اشاره‌ای کرد و درحالی‌که به جهت اختفا دولا شده بود به سمت اول میدان که چند قدم فاصله داشت، حرکت کردیم، شهید ناصر دواری جلو بود و به فاصله چند قدم شهید حسن مقدم و شهید صدیق و من هم نفر آخر بودم که به یکباره صدای انفجار آمد و من شدت آتش را روی صورتم حس کردم و به گوشه‌ای پرت شدم.

روایت نبرد جانانه رزمندگان کربلای 2 چند روز مانده به محرم
گردان حضرت علی‌اکبر (علیه‌السلام)

لحظاتی از هوش رفتم وقتی به هوش آمدم و چشم باز کردم شهید حسن مقدم را دیدم که دو زانو روی خاک به حالت سجده افتاده بود، از ناصر دواری صدایی در نمی‌آمد، ولی شهید سعید صدیق بلند بلند فریاد می‌زد سوختم، سوختم. دشمن هوشیار شده بود و زیر نور منور ستون گردان را دیده بود و آتش سنگین تیربار‌ها و خمپاره‌ها روی بچه‌های گردان حضرت علی‌اصغر علیه السلام شروع شد. از همان پشت میدان مین تبادل آتش بین رزمنده‌ها و دشمن درگیری سختی را به نمایش گذاشته بود، اما زود دستور رسید که عملیات لو رفته و بچه‌ها را به عقب هدایت کنید.

امدادگری بالای سر من آمد، زخم‌هایم را بست و گفت: کسی اینجا و در این شرایط نیست که کمکت کند، خودت باید تلاش کنی و از ارتفاع بالا بروی و گرنه اینجا جا می‌مانی. با هر زحمتی بود بعد از ساعت‌ها پیاده‌روی توانستم خودم را به پشت جبهه برسانم.

شهید حسن مقدم ظاهرا در دم شهید شد، ولی شهید سعید صدیق تا نزدیک صبح دوام آورد و بعد به شهادت رسید و شهید ناصر دواری هم سخت مجروح شد تا اینکه او هم چند روز بعد به خیل شهدا پیوست.»


منبع : دفاع پرس