تاریخ : 1398,پنجشنبه 28 شهريور14:01
کد خبر : 69624 - سرویس خبری : زنگ خاطره

پیمانه ام پر نشده بود!


پیمانه ام پر نشده بود!

سید عباس منصوری

سید عباس منصوری - درود بر خداپرستان واقعی یادم میاد در اوج جنگ تحمیلی زمانی که دوران نوجوانیم را طی می کردم، خبر شهادت برادر عزیزم که از من بزرگتر بود را با چشمانم در روزنامه عصر آن روز دیدم و نفهمیدم چگونه خود را به خانه رساندم! تا این خبر ناگوار را به دیگر اعضای خانواده بدهم!

 زمانی که وارد خانه شدم دیدم پدرم در حیاط نشسته و اشک در چشمانش حلقه زده فهمیدم که او هم خبردار شده اما نمی دانم چطور بعد از چندسالی در ۱۳۶۵ نزدیک به عملیات کربلای پنج با لشگر محمد رسول الله به جبهه اعزام شدم.

با شروع عملیات کربلای پنج به همراه دیگر همرزمان عازم خط مقدم شدم. در اوج عملیات به یکباره براثر موج کاتیوشا از پشت تویاتا کنده شدم وبه پشت خاکریزی که در همان کنار بود پرتاپ شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم!

 طبق گفته یکسری از رزمندگان بدن مرا که نیمی در آب بود و نیمی بر روی خاکریز پیدا کردند و چون از پشت سر خون میآمد، فکر کردند شهید شدم ولی حقیقت را بخواهید دراین دنیا نبودم.

 بعد از چهل و هشت ساعت که در سرد خانه بدنم را قرار داده بودن تا از طریق بچه‌ها ی تعاون جسد را انتقال بدن که ناگهان صدایی به گوشم رسید. دکتر دکتر! کیسه این شهید عرق کرده و بعد ده روز تازه متوجه شدم که عزرائیل ما را پس فرستاده.

نمی دانم شاید لایق نبودیم برای پیوستن به دیگر شهدا و باعث شد تا همردیف جانبازان اعصاب و روان و یا همان موجی قرار بگیریم.

اینجا یک بار قِسِر در رفتیم و با گذشت سال ها پس از مجروحیت بعد از عمل قلب، باز تکرار شد رفتن و برگشتن به این دنیای پر از غم و غصه...

راضیم به رضای او

به قول معروف پیمانه ما پرنشده بود لابد.


کد خبرنگار : 23