تاریخ : 1398,سه شنبه 16 مهر19:00
کد خبر : 69971 - سرویس خبری : زنگ خاطره

چهارده نفر در مقابل دشمن تا دندان مسلح بعثی! (۲)


چهارده نفر در مقابل دشمن تا دندان مسلح بعثی! (۲)

برای باز پس گیری منطقه میمک، امثال سرلشگر (خلبان) کشوری ها به شهادت رسیدند و وظیفه ما را برای حفظ این منطقه سنگین تر می کرد، ولی به دلیل پیچیدگی های منطقه و وسعت آن و کمبود نفرات و تجهیزات با مشکل جدی روبرو بودیم.

جانباز شاکری سیاوشانی

محمدعلی شاکری سیاوشانی(جانباز دفاع مقدس) - هنوز صدای فکه و قلاویزان و میمک مظلوم است.

همانطور که قبلاً نوشتم، ما بعد از عملیات والفجر یک از تنگه ابوقریب به منطقه مهران و میمک آمدیم و گردان ما از تیپ مستقل 85 خرم آباد خط پدافندی میمک جنوبی را به عهده گرفت. میمک اولین منطقه ای است که متجاوزین بعثی قبل از شروع رسمی جنگ و اواسط شهریور سال پنجاه و نه اشغال کردند و نام منطقه میمک را "سیف سعد" گذاشتند. این منطقه آنقدر برای بعثی ها مهم بوده و هست که حتی گردان مستقل تانکشان را به نام سیف سعد قرار داده بودند.

نیروهای ما که در سراسر منطقه میمک با 2گردان از قسمت شمالی تنگه بینا تا منطقه جنوبی کانی سخت مستقر بود و بعد از شناسایی ها و اطلاعات نسبی از دشمن بعثی و آگاهی از قبل که در خط پدافندی دشمن، نیروهای بعثی به استعداد یک لشگر مستقر هستند به منطقه ای وارد شده بودیم که اولین جایی محسوب می شد که متجاوزین بعثی قبل از شروع رسمی جنگ و اواسط شهریور سال پنجاه و نه آن را اشغال کرده بودند و  همچنین اولین جایی بود که به دلیل شرایط خاصی که داشته اولین پیروزی ایران در این منطقه رقم خورده است.

میمک قتلگاه شهیدان سپاه و ارتش و ... 

بله؛ برای بازپس‌گیری منطقه میمک، امثال سرلشگر(خلبان) کشوری ها به شهادت رسیدند و وظیفه ما را برای حفظ این منطقه سنگین تر می کرد، ولی به دلیل پیچیدگی های منطقه و وسعت آن و کمبود نفرات و تجهیزات با مشکل جدی روبه‌رو بودیم.

در هوای گرم و سوزان تیر ماه سال 62 بیشتر اوقات تا صبح همه نگهبانی می دادیم و در روز هم به دلیل گرمای شدید، صبح ها فقط می شد یکی دو ساعتی خوابید!

در قسمتی که ما در خط پدافندی بودیم، فقط چهارده نفر بودیم. از فرماندهان درخواست نیروهای بیشتری می کردیم ولی نیرویی نبود که بیاید. ولی در مقابل دشمن بعثی تقریباً به استعداد یک گروهان از نظر تجهیزات که به هیچ وجه قابل مقایسه نبود، مقابل ما صف آرایی کرده بودند. ولی هیچ کدام از این موارد باعث نمی شد که ما لحظه ای از منطقه غافل شویم.

حدود سه هفته ای گذشت. به اواخر تیر ماه نزدیک می شدیم. یک روز حدود ساعت دو بعدازظهر در هوای گرم و سوزان منطقه به اتفاق چند نفر از همسنگران در حال استراحت بودیم. من سرم را گذاشته بودم روی گونی خاکی توی سنگر.

یکی از بچه ها سوالی از بنده کرد. کمی بلند شدم و نشستم و به شوخی جوابش را دادم. تا دو مرتبه خواستم سرم را روی(بالش) گونی خاک بگذارم، گلوله سنگینی کنار سرم به زمین اثابت کرد و دیگر چیزی متوجه نشدم!

دوستان مرا به سنگر دیگری برده بودند، زمانی گذشت کمی حالم بهتر شد ولی بر اثر موج انفجار، گوش چپم دچار خونریزی شده بود ولی نمی دانستم چه اتفاقی افتاده. وقتی بیرون آمدم، دیدم گلوله خمپاره 120 که کنار سرم به زمین اثابت کرده بود، گودالی را ایجاد کرده بود و اثری هم از بالش من(گونی خاک) نبود. اصلاً به عقل نمی گنجد چگونه من زنده مانده ام!

نزدیک غروب بود، مرا اعزام کردند به بیمارستان طالقانی شهر ایلام. دو شبی آنجا بستری بودم. صبح روز سوم به پزشک معالج گفتم می خواهم بروم. پزشک اجازه نداد و گفت: باید اعزام شوی به تهران، چون مشکل فراتر از جراحت گوش و موج انفجار است. گفتم: پس خودم می روم. بنابراین برگه ای نوشت و از من امضاء گرفت که بروم تهران و خودم را به بیمارستان معرفی کنم. ولی باز برگشتم به منطقه.

در قسمت قبلی نوشتم(فرار از کمینِ همه جانبه!). ولی قصه این بار "فرار از بیمارستان به روش دیگری" می باشد.

رفتم همان خط پدافندی که مستقر بودیم ولی شدت درد از روز اول بیشتر شده بود. بیشتر داروهایی را که بهداری گردان و بیمارستان داده بودند که عمدتاً مسکن بود را با هم خوردم. چند ساعت بعد خوابم برد. بعد از حدود 24ساعت که از خواب بیدار شدم، اثری از درد نبود ولی نیمه چب سر و صورتم همانطور متورم مانده بود.

چند روزی گذشت. می دانستیم با این شرایط انجام عملیاتی در منطقه عمومی مهران نزدیک است و از قسمت فرماندهی اطلاع دادند که قرار است فرماندهانی از منطقه بازدید کند. روز بعد ساعت حدود 2 بعد ازظهر سرهنگ سلیمی(رحمت الله علیه) که آن زمان وزیر دفاع بود، به همراه سرهنگ حیدری و سرگرد نشاطی فرمانده گردان و فرماندهان دیگری به قسمتی که ما مستقر بودیم آمدند. با دیدن فرماندهان به سنگر دیدبانی رفتم. دو نفر از دوستان دیگر هم که یکی از آن ها همشهری خودم به نام "حسین شاکری" بود، همراه با فرماندهان در حال آمدن به سنگر دیدبانی بودند که از سنگر بیرون آمدم.

"سرهنگ سلیمی" قبل از هر سئوالی نگاهی به سرو صورتم کرد و گفت: چی شده؟ چرا نرفتی عقب و بیمارستان؟ در جواب گفتم: سوالی از جناب حیدری دارم که شاید جواب سوال جنابعالی در آن نهفته باشد!

سئوالم از جناب سرهنگ حیدری این است: طول خطی که ما مستقر هستیم، حدود یک کیلومتر است و ما هم چهارده نفر. در مقابل ما حدود یک گروهان از نیروهای دشمن هستند که اگر دشمن دست به اقدامی بزند و 2 نفر از ما مجروح شوند، چند نفر باید این دو نفر را عقب منتقل کنند؟

جناب حیدری به جای جواب شروع به تشویق کرد و گفت: شما چهارده تا شیر مقابل دشمن هستید. منظورم این است که به دلیل شرایط منطقه، احتمال هر گونه اقدام دشمن وجود دارد. اگر منطقه را از دست بدهیم، چند صد نفر دیگر باید شهید بدهیم تا دوباره از دشمن باز پس بگیریم؟!

جناب سرهنگ سلیمی نگاه معنا داری به جناب حیدری کرد و بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرگز این جمله را فراموش نخواهم کرد  و به جناب حیدری گفت: همین امشب از هر طریقی به این منطقه نیرو بیاورید که خوشبختانه همان شب نیرو به منطقه رسید.

والسلام

 


کد خبرنگار : 20