رزمندگان در دوران جنگ تحمیلی به جهت اینکه جبهه خالی نماند، مدت زیادی به مرخصی نمیرفتند، اما در میان رزمندگان شاید کمتر کسی را پیدا کنید که به مدت ۹ سال تمامی اعیاد نوروز را در جبهه گذرانده باشد. «مهدی اشرفی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که تنها سالی یک یا دو مرتبه به مرخصی رفته است. در بخش نخست گفتوگوی خبرنگار ما با این رزمنده دوران دفاع مقدس به فعالیتهای انقلابی و نحوه ورودش به کردستان اشاره شد. در بخش پایانی این گفتوگو به فعالیتهای وی در جبهه جنوب پرداختیم که در ادامه میخوانید.
گردان ما اواخر سال ۶۰ به دوکوهه رفت تا آماده شرکت در عملیات فتحالمبین شود. در کردستان که بودم مجروح نبودم، اما در جنوب چند بار مجروح شدم. از اواخر ۶۲ رژیم بعث شروع به بمباران شیمیایی کرد. من هم شیمیایی شدم و تا آخر جنگ سرفه میکردم. در برخی از عملیاتها عراق مناطق عملیاتی را آتش باران میکرد. اولین بار که باران گلوله را دیدم، باور نمیکردم که اینها حقیقی باشند. گمان میکردم که گلولهها مشقی است. در عملیات رمضان این وضعیت تشدید شد. در آنجا احساس کردم که بزودی به شهادت میرسم. در عملیات رمضان به جهت اینکه منطقه عملیاتی در یک دشت بود، نیروهای زیادی به شهادت رسیدند، اما توانستیم ۸۰۰ تانک دشمن را منهدم کنیم. این کار آسانی نبود، زیرا دشمن از طرح اسرائیلی استفاده کرده بود. رژیم بعث تانکهایش را به شکل یک مثلث آرایش داده بود. آنها یک طرح پیچیدهای را برای حفاظت از بصره طراحی کرده بودند.
به نظرم یکی از عملیاتهایی که میتوان آن را در دانشگاهها نیز تدریس کرد، عملیات والفجر ۸ بود. این عملیات بسیار مخفیانه انجام شد. ما برای چند فرمانده یک برگه عبور گرفتیم. برای اینکه جاسوسها خبر شروع عملیات را به دشمن ندهند، هیچ کار مشکوکی انجام ندادیم حتی اعلام کردند اگر نیروها به مرخصی نیاز دارند، دو روز به آنها مرخصی بدهید. برای اعزام نیروها به منطقه عملیاتی، بیل مکانیکی کنار کمپرسی می گذاشتند و نیروها کف کمپرسی به خط مقدم اعزام میشدند.
نیروها را از پشت این ماشینها عبور میدادیم تا دیده نشوند. نیروها به اروندرود که رسیدند، به داخل آب رفتند. دشمن چند منور زد و منطقه را روشن کرد. نیروها ابتدا گمان کردند که عملیات لو رفته است، اما فرماندهان دستور دادند که پیشروی کنند.
سالهای ۶۱ و ۶۲ جزو درخشانترین ایام دوران دفاع مقدس با عملیاتهای ۴ و ۵ مرحلهای همچون فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلم ابن عقیل در دو مرحله، محمر، والفجر مقدماتی، والفجر یک تا چهار بودند. در طی این دو سال بیش از ۱۰ شهر و صدها کیلومتر مربع از خاک کشورمان از لوث وجود بعثیها پاک شد که مهمترین آنها خرمشهر، هویزه، سوسنگرد، مهران، حمیدیه، شوش و دهلران بود. به نظرم سالهای آخر جنگ، فرسایشی شده بود. سالی یک یا دو عملیات بزرگ انجام میشد و ما هم در موضع قدرت نبودیم، اما عملیات والفجر ۸ ما را به موضع قدرت بازگرداند. در این عملیات راه دریایی عراق با خلیج فارس قطع شد. بعد از عملیات والفجر ۸، سپاه دوره پدافند موشکی گذاشت و نتیجه آن در کربلای 5 بیشترین سقوط هواپیماهای دشمن بود.
تماشای فوتبال با رزمندگان
من در اواخر جنگ، مسئول تدارکات (بنه رزمی) بودم. از سنگرهای عراقی چند تلویزیون به غنیمت گرفته بودیم. به من گفتند که تمام تلویزیونها را به پشت جبهه ارسال کنم. به جز یک تلویزیون، همه را فرستادم. وقتهایی که بیکار بودیم، فوتبال نگاه میکردیم. یک روز از ستاد خبری آمدند و گفتند به آقای اشرفی بگویید به ستاد خبری بیاید. در آنجا حدود دو ساعت با من صحبت کردند که چرا فوتبال نگاه میکنید. من هم در حین صحبت، چند مرتبه ساعت را نگاه کردم. آن فردی که آمده بود تا من را توجیه کند، گفت «کاری دارید؟ گفتم «بله. امروز مسابقه فوتبال است و میخواهم زودتر بروم تا با رزمندگان فوتبال ببینم.» او گفت من دو ساعت صحبت کردم و حالا میگویید که میخواهید بروید فوتبال ببینید؟! گفتم ما فقط فوتبال نگاه میکنیم. برایش توضیح دادم که تماشای فوتبال میتواند رزمندگان را سر شوق بیاورد. او راضی شد اما قول گرفت که فقط فوتبال تماشا کنیم. تماشای فوتبال در آن هیاهو به همه ما روحیه میداد. یکی از خاطرهانگیزترین روزهایی که فوتبال تماشا کردیم، قبل از عملیات کربلای ۱ بود. زمانی که حاج «محمد عبدی» مطلع شد ما در حال تماشای فوتبال هستیم، عصبانی شد، اما وقتی نیروها به موقع به عملیات رسیدند و خوب پیشروی کردند، آرام گرفت.
سالی دو بار به مرخصی میرفتم
آن زمان برای اینکه جبهه خالی نباشد، خیلی از رزمندگان به مرخصی نمیرفتند. خود من هم سالی یک یا دو مرتبه به مرخصی میرفتم. یک مرتبه بعد از هشت ماه مادرم زنگ زد. وقتی دیدم ناراحت است، برگشتم.
پدرم اما روحیه خوبی داشت. از این که من و سه برادر دیگرم در جبهه هستیم، خیلی خوشحال بود. هر بار پیکر شهیدی را در محل تشییع میکردند، او پیکر را نگاه میداشت و با صدای بلند برایش زیارت عاشورا با ۱۰۰ لعن و ۱۰۰ صلوات میخواند.
گریه یک رزمنده
سال ۶۶ عقد کردم، اما مراسم ازدواجمان پس از اتمام جنگ برگزار شد. زمانی که متاهل بودم، تازه میتوانستم رزمندگان متاهل را درک کنم. آنها هم نگران خانوادهشان بودند و هم نمیتوانستند جبهه را خالی بگذارند. به خاطر دارم در یکی از اعزامهایم یک دختر کوچکی پدرش را در راهآهن بغل کرده بود. مادرش هر کاری کرد تا بتواند او را از پدرش جدا کند، نتوانست. سرانجام آن رزمنده در حالی که اشکهایش سرازیر شده بود، دخترش را به دست همسرش سپرد و به سمت قطار دوید. من با دیدن صحنه، تحت تاثیر قرار گرفتم. پس از ازدواج این صحنه را بهتر درک کردم.
شهدای گمنام ما را دعوت میکردند
زمانی که جنگ تمام شد، برای تفحص پیکر شهدا به مناطق عملیاتی برگشتم. روز عملیات شرایط به گونهای نبود که محل قرار گرفتن پیکر شهدا را به خاطر بسپارم، اما زمانی که برای تفحص میرفتیم، درست مکانی که شهید دفن بود را پیدا میکردیم. آن زمان مثل امروز تجهیزات نبود، با یک بیل و نقشه تفحص میکردیم. شهدا خودشان ما را به سمت خود میکشیدند. حدود شش ماه در تفحص بودم. پس از آن به دلیل اینکه روحیه نظامیگری نداشتم، از سپاه استعفا دادم.