تاریخ : 1398,شنبه 02 آذر13:29
کد خبر : 70821 - سرویس خبری : زنگ خاطره

شرکت فرمانده ارشد بعثی در مراسم ختم یک اسیر ایرانی


شرکت فرمانده ارشد بعثی در مراسم ختم یک اسیر ایرانی

«حمیدرضا قنبری» از اسرای ایرانی دوران دفاع مقدس در خاطرات خود از روزهای اسارت به دست رژیم بعث عراق به نقل خاطره‌ای از آن دوران پرداخت و نوشت:

«نگهبان ایرانی ناگهان از پنجره آسایشگاه که مشرف به آمد و شد بعثی‌ها بود پایین پرید و گفت یکی از بچه‌ها تو زمین بازی افتاده و بی‌هوش شده، میگن محمد صابری بوده. همه به سمت درمانگاه اردوگاه که بغل آسایشگاه ١٦ بود می‌دویدند. بعثی‌ها نمی‌گذاشتند کسی داخل درمانگاه بشود، یکباره دیدیم، آمدند و گفتند تمام کرد.

بعثی‌ها می‌خواستند پیکر محمد را سریعا به بیرون اردوگاه منتقل کنند. ارشد اردوگاه اصرار کرد و آن‌ها موافقت کردند یکی دو ساعتی پیکر روی تخت درمانگاه بماند تا دوستان محمد با او خداحافظی کنند.

یک پارچه سفید روی محمد انداختیم ولی صورت را نپوشاندیم. همه یکی یکی رفتیم و با محمد وداع کردیم. ارشد اردوگاه می‌گفت وقتی از خاکسپاری فوق‌العاده غریبانه محمد برمی‌گشتیم سرگرد بعثی که فرمانده اردوگاه موصل ٢ بود به من گفت می‌خواهیم در مجلس ختم شهیدتان شرکت کنیم.

باورمان نمی‌شد بعثی‌ها مجلس ختم شهید ما شرکت کنند. تا آن موقع همه اینها ممنوع بود و بعثی‎ها سخت می‌گرفتند، برای برنامه‌هایمان نگهبان می‌گذاشتیم، اتفاقا علت خیلی از فشارها و شکنجه‌ها برگزاری همین مراسم‌ها در آسایشگاه‌ها بود.

در هر صورت مجلس ختم شهید را برنامه‌ریزی کردیم. قاری قرآن، مداح و سخنران به دو زبان عربی و فارسی، وسائل پذیرایی و تمهیدات استقبال از تیم بعثی شرکت‌کننده در مجلس ختم.

یک تیم کامل بعثی شامل سربازها، درجه‌دارها، افسرها، فرماندهان، فرمانده ارشد اردوگاه‌های موصل و... در مراسم آمدند. بهترین جای آسایشگاه را با زیرانداز و پشتی برای فرماندهان و درجه‌دارها گذاشتیم. همه‌شان تا آخر ماندند، از بعثی‌ها با چای و خرما پذیرایی کردیم. قاری هم، این آیه را خواند «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله...»

بعثی‌ها آن روز برای شهید ما قرآن خواندند و موقع شنیدن روضه برای محمد صابری ما اشک ریختند. آخر مراسم سرهنگ ارتش بعث، فرمانده ارشد اردوگاه‌های اسرای ایرانی در موصل به احترام شهید ایرانی برخاست، جلو آمد و در مقابل عکس شهید در کنار جایگاه، دست راستش را بالا برد و ادای احترام کرد، بغض گلویش را گرفته بود، تا جایی که نتوانست جلو گریه خود را بگیرد.

تیم بعثی دنبال او همه آمدند و به تمثال شهید ما احترام نظامی گذاشتند. مراسم شهید که تمام شد یک مقوای بزرگ تهیه کردم و روی آن نوشتم هذا مکان الذی استشهد فیه غریب یعنی اینجا جایی است که یک انسان غریب در آن به شهادت رسیده است و دادم به یکی از بچه‌ها، برد همانجا که محمد عزیزم به زمین افتاده بود و کنار دیوار گذاشت‌.

حدود 20 روز از مراسم شهید نگذشته بود که تبادل اسرا شروع شد. در تمام آن مدت می‌دیدم هر وقت بعثی‌ها از بغل محل شهادت شهید رد می‌شدند، می‌نشستند، جمله روی مقوا را می‌خواندند و برا شهید ما فاتحه می‌فرستادند.

شهادت محمد صابری کار را تمام کرد، نور انقلاب ما به سمت عراق ساطع شده بود و آن روزها پرتوهای اولیه آن را دیدم. پیروزی ما در دفاع مقدس با شهادت محمد صابری امضای نهایی شد.»

 


منبع : دفاع پرس