تاریخ : 1398,شنبه 02 آذر16:39
کد خبر : 70854 - سرویس خبری : شعر

یک نفر از کرانه ای مبهم


یک نفر از کرانه ای مبهم

.

جان عاشق به دیدنش صدبار، قامت شوق را، دو تا می کرد...

یک نفر از کرانه ای مبهم، عاشقانه مرا صدا می کرد

نغمه ی آشنا و پر مهرش، مثل خون، در دلم شنا می کرد

گر چه در مبهمی مه آلود، مانده بودم غریب و سردرگم

او مرا با طنین تبناک اش، از حضور خود، آشنا می کرد

مثل چشمی سیاه می رویید، در برابر، خیال دیدارش

نبض عاشق، نفس نفس می زد، دل پیاپی، خدا خدا می کرد

در شمیمی که مرگ را جان داد، می رسید و پر از توهم بود

جان عاشق به دیدنش صدبار، قامت شوق را، دو تا می کرد

او به دیدار من، پر از لبخند، من به شاباش او دلم سرشار

زین میانه اشاراتی موهوم، صحبت از التهاب ما می کرد

مست مجهول خواب خود بودم، ناگهان، یک نفر صدایم کرد

گر چه هرگز ندیدمش یک بار، آنکه از من، مرا، جدا می کرد

خواستم از خیال برخیزم، لیک دیدم که مادرم خورشید

زلف شب را به چنگ می افشرد، دست در کاسه ی حنا می کرد

 

منبع: کتاب سوختگان وصال، نکوداشت جانبازان شیمیایی، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران، دفتر هنر و ادبیات، 1381 صفحه:67


منبع : نوید شاهد