تاریخ : 1398,دوشنبه 14 بهمن15:38
کد خبر : 72265 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت‌وگو با جانباز شیمیایی، «داریوش حلواچی»

مردی که با سوز درد هم نفس است و ترکش از رگ گردن به او نزدیکتر!


مردی که با سوز درد هم نفس است و ترکش از رگ گردن به او نزدیکتر!

بدنم تاول های شدید زیادی زده بود که هردو هفته یکبار این تاول ها را می بریدند، ضدعفونی می کردند و مجددا" تاول هایی به مراتب بزرگتر از آن، بوجود می آمد. تاچند ماه چشمانم دید نداشت و کمترین نور آزارم می داد. عواقب بعدی هم که در این ده پانزده سال اخیر بیشتر نمود پیدا کرده مشکلات ریوی است. هوای سرد و آلوده دشمن ریه هایمان است...

صنوبر محمدی

فاش نیوز - اگرچه خانه ای که جانباز داریوش (قاسم) حلواچی و خانواده محترم در آن ساکن هستند در منطقه ای در جنوب تهران واقع شده و خانه ای ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه تجملات است اما تا دلت بخواهد  مملو از گرمای دلنشین عاطفه و محبتی است که  امروز روز بسیاری از ساکنین  برج ها و خانه های چندصدمتری حسرت و آرزوی برخورداری از آن را دارند.

همسری نجیب و مهربان و سه فرزند پسر صالح درکنار تنها عروس خانواده و نوه کوچک و دوست داشتنیشان، حاصل زندگی 30ساله این خانواده خوشبخت و پربرکت است.

با آنکه حاج قاسم حلواچی، جانباز شیمیایی 45% است، ترکش های زیادی هم در جای جای بدنش جا خوش کرده، و نیز ترکشی که درست نخاع گردن او را نشانه رفته اجازه فعالیت زیادی به او نمی دهد؛ اما با این حال، بسیار شوخ طبع و ظریف سخن می گوید.  حضورش در کنار اعضای خانواده آرامش قلبی بسیاری به زندگی باصفای آنان بخشیده؛ به طوری که تلاءلو این آرامش را به وضوح درچهره همسر مهربان و همچنین آقامحمد، آخرین فرزند خانواده - که دانش آموز کلاس نهم است و تقریبا از ابتدای حضورمان در کنارمان نشسته و  با دقت تمام به صحبت های پدر گوش می دهد - به وضوح می توان مشاهده کرد.

"قاسم" نامی است که از روزهای جنگ برای او باقی مانده و به آن افتخار می کند. بانوی خانه می گوید: پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، و علاقه همسرم به این نام، او را "قاسم" صدا می کنم و این تنها کاری است که می توانیم برای زنده نگهداشتن راه و یاد حاج قاسم سلیمانی انجام بدهیم.

جانباز حلواچی اصالتا" تهرانی است؛ حرف هایش بوی اخلاص می دهد و عطر خوش سال های حماسه و ایثار.  

جانبازی محجوب و بی ادعا که او را باید حقا" یکی از مردان 8سال دفاع مقدس نامید. سه ماه از آغاز جنگ تحمیلی نگذشته، با حضور در بسیج و شرکت در دوره آموزشی، خود را به جبهه های حق علیه باطل می رساند و با حضور در عملیات های مختلف و مجروحیت های بجا مانده از هرعملیات، دوباره خود را برای عملیاتی دیگر مهیا می سازد و  پس از 5سال حضور در مناطق مختلف عملیاتی، در آخرین حضورش، به خاطر مصدومیت شدید با هرسه گاز شیمیایی خردل، اعصاب و تاول زا، بالاجبار از رفتن به جبهه باز می ماند.

 در اثنای گفت و گویمان تازه در می یابیم که این جانباز نسبت فامیلی با جانباز معزز «مهدی اسدزاده» دارد و درحقیقت پسرعمه ایشان است و درهمان شروع گفت و گو، با شوخ طبعی اظهار می دارد: من همواره پیش دایی ام متهم بوده و هستم که حاج مهدی را به جبهه معرفی کردم و باعث جانبازی ایشان شدم!

با این مقدمه نسبتا کوتاه، پای صحبت این سرداربزرگ می نشینیم تا از روزهای حماسه بیشتر برایمان بگوید:

فاش نیوز: لطفاً خودتان را برای خوانندگان ما معرفی بفرمایید.

- داریوش حلواچی متولد 15فروردین 1344 اما دوستان جبهه ای بنده را به اسم "قاسم" صدا می زدند.

 

فاش نیوز: علت این تغییرنام چه بود؟

- آن زمان درجبهه مرسوم بود کسانی که اسم هایی غیر اسلامی که وجهه خوبی نداشتند و...، اسم مستعار یا نام دیگری برای آنها انتخاب می کردند. درگردان ما هم جمع تصمیم گرفتند و مرا "قاسم" نامیدند و از سال 1362 این اسم برای من به یادگار ماند و هنوز هم مرا به این نام صدا می زنند.

 

فاش نیوز: شما نسبت به این موضوع اعتراضی نداشتید؟

- نخیر؛ بلکه مایل هم بودم. اتفاقا" یکی دو هفته پیش هم که صحبت شده بود عنوان کردم تنها چیزی که شاید از پدرم راضی نباشم انتخاب نامم بوده است.

بانوی خانه با ظرفی برای پذیرایی درجمعمان حاضر می شود و در ادامه صحبت های همسرش می گوید: چون خود ایشان علاقه زیادی به این اسم دارند، بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی، ایشان را قاسم صدا می زنم و این شاید کمترین کاری است که برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره سردار حاج قاسم سلیمانی می توانیم انجام بدهیم.

فاش نیوز: حضورتان درجبهه چگونه رقم خورد؟

- بنده هم مثل بسیاری از نوجوانان آن دوره، 15سال داشتم. با آغاز جنگ درسال 1359 با فاصله 3ماه از شروع آن، وارد بسیج شدم و بعد از گذراندن  دوره آموزش نظامی، برای اولین در سال 1360 به جبهه رفتم.

 

فاش نیوز: خانواده با رفتنتان به جبهه در آن سن کم مخالفتی نداشتند؟

- مخالف که بودند و اینکه بگوییم آب پشت سرمان می ریختند نبود اما به هرحال انگیزه رفتن باعث شد که متقاعد بشوند. از طرفی یکی از شروط حضور در جبهه شرایط سنی 18سال بود که بنده برای اولین بار با دستکاری شناسنامه، سال تولد 44 را به 42 تغییر دادم و  توانستم به جبهه اعزام شوم؛ که بعدها این روش رو به پسردائی ام مهدی هم یاد دادم و ایشان هم به همین طریق رفت. از همین روست که دایی بنده همیشه به شوخی  مرا متهم می کند که شما مهدی را به چنین روزی انداختید.

 

فاش نیوز: از آن سال ها خاطره ای هم دارید بیان بفرمایید.

- بله. بخصوص اولین اعزام و شور و هیجان نوجوانی و جوانی و درکنار آن ترس و رعبی که در آن سن و سال شاید هم طبیعی بود. زیرا شرایط خوشایند و ناخوشایند بسیاری بود و از طرفی آشنایی با محیط جدید و  مواجهه با شرایط جدید و دیدن دوستانی که با هم نشست و برخاست و در حقیقت زندگی کرده بودیم در طی یک روز چند تن از آنان به شهادت می رسیدند و یا اجسادشان تکه و پاره می شد.

خاطرم هست در همان اولین اعزام، یکی از این جوانان که درحقیقت پدرم مرا به عنوان امانت به ایشان سپرده بود، با اصابت ترکش خمپاره بدنش سه تکه شد. من نه از ناراحتی، بلکه به خاطر آن شرایط سخت، دو روز تمام فقط گریه می کردم؛ اما تجربه و مرور زمان شرایط را بهتر کرد و ترس جای خود را به شهامت و جسارت داده بود. دیگر با صدای سوت خمپاره که در روزهای اول فورا" روی زمین می خوابیدیم، حالا متوجه می شدیم که خمپاره قرار است در نزدیکیمان اصابت کند یا نه؛ نیاز هست که روی زمین بخوابیم یا نه. تا آخرین روزهای جنگ هم این وضعیت ادامه داشت.

فاش نیوز: پس حضورتان درجبهه به درازا کشیده بود؟

- بله از 8سال دفاع مقدس، چیزی حدود 5سال را بنده در جبهه بودم. اولین عملیات، فتح المبین که در بهار سال 60انجام شد و بعد هم عملیات آزادسازی خرمشهر و بیت المقدس و تا سال 64 در اکثر عملیات هایی که انجام می شد توفیق حضورداشتم.

 

فاش نیوز: عنوانتان در جبهه چه بود؟

- رزمنده ساده و بسیجی داوطلب. به عنوان نیروی آزاد که هر زمان دوست داشتم می رفتم و برمی گشتم. زمانی که بوی عملیات می آمد، بلافاصله حرکت می کردم. بعضا" در مواقعی هم بدون ثبت نام و اعزام رسمی؛ چرا که دیگر به شکل رسمی آشنا بودیم و در لشگر هم همه می شناختند؛ تا می رسیدیم وارد یکی از گردان ها می شدیم.

 

فاش نیوز: مجروحیت هایتان چگونه بود؟

- اولین مجروحیتم درسال63 در عملیات بدر بود که مجروحیت خفیفی بود. گلوله ای اصابت کرده بود؛ اما کارساز نبود و یک هفته ای هم بیشتر طول نکشید. مجروحیتم اصلی ام درسال64 درمنطقه مهران اتفاق افتاد که با اصابت 45-46 گلوله و ترکش به سرتاسر بدنم، منجر به بستری شدن 6ماهه ام دربیمارستان شد. این وضعیت تا 9 ماه ادامه داشت و هنوز بهبودی  کامل را به دست نیاورده بودم که عملیات والفجر8 شروع شد. مرحله اول که نه، اما برای مرحله دوم با عصا خودم را به عملیات رساندم؛ که در آنجا به شدت شیمیایی شدم. اول در بیمارستان شفا و بعد هم به مدت بیش از دو ماه در بیمارستان طرفه بستری شدم.

فاش نیوز: عکس العمل خانواده در مواجهه با مجروحیت هایتان چه بود؟

- بنده خدا مادرم بیشترین عذاب را در مجروحیت من تحمل می کردند؛ بخصوص درمرحله اول که در جبهه مهران مجروح شده بودم، سه چهار روزی بیهوش بودم. از آنجا مرا به اورژانس منطقه و از آنجا به ایلام و از آنجا هم به کرمانشاه فرستادند. در فرودگاه کرمانشاه تقریبا به هوش آمدم و آنجا بود که شماره ای دادم و گفتم زنگ بزنید و به خانواده ام خبر بدهید. زیرا می دانستم که در آن شرایط ممکن است اتفاقات دیگری بیفتد؛ و همینطور هم شده بود. نام من را به عنوان شهید به تعاون داده بودند و حتی ساکم را تحویل داده بودند که به خانواده ام تحویل برسانند. پنج شش روز هم از من خبری نبود و خانواده بیشتر نگران شده بودند. خودم هم سه چهار روزی بیهوش بودم. بنابراین خبر که داده بودند، فقط گفته بودند مجروح شده. خانواده بازهم باور نکرده بودند و فکر کرده بودند می خواهند آنها را برای خبر شهادت آماده کنند. بهوش که آمدم، فردای آن روز مرا به ستاد انتقال مجروحین تهران منتقل کردند. از طرف ستاد هم مجدد با خانواده تماس گرفته بودند که ایشان را به بیمارستان شفا یحیاییان منتقل کرده ایم. ازهمان روز تا مدت چهارماهی که بنده دربیمارستان بستری بودم، مادرم همیشه همراهم بود.

 

فاش نیوز: حقیقتا لحظات سختی بر ایشان گذشته است.

- بله. مادران شهدا و جانبازان بیشترین اذیت ها را در صحنه مواجهه با فرزندان مجروح و مصدومشان متحمل شده اند و بیشترین سختی ها را کشیده اند. درک این موضوع فقط از مادران برمی آید و بس!

آقامحمد کلاس نهم است. زمانی درباره حسش از اینکه فرزند یک جانباز است سئوال می کنیم با تأمل کوتاهی بلافاصله می گوید: نیازی هم نیست که کسی بداند و یا نداند؛ پدر من یک جانباز است و این برای خودم مایه افتخار است.

فاش نیوز: آقای حلواچی باتوجه به روحیه رزمندگی، سلحشوری نوجوانان و جوانان آن زمان، چه فاکتورهای تربیتی درخانواده، شکاف بین نسل پیش از انقلاب و یا حداقل یکی دو نسل بعد از انقلاب) را با نسل های سوم و چهارم ایجاد کرده است؟

- شاید با اینکه غالب پدران و مادران سواد کمتری داشتند، صداقت، پاکی و نان حلال، بهترین فاکتور برای تربیت فرزندان بود. درست است که امروز پدران و مادران اکثرا دارای سواد بالا و درک و فهم بالای سیاسی و اجتماعی هستند، اما متاسفانه لقمه های شبهه ناک، خواه ناخواه تاثیرخودش را درخانواده می گذارد. امیدواریم که وضعیت بهتر شود.

 

فاش نیوز: کمی از مشکلات و عوارض شیمیاییتان بگویید:

- به قول حاج مهدی(خواهرزاده اش)، جانبازان شیمیایی مظلومترین جانبازان هستند. زیرا در ظاهر همه اعضایشان سالم است اما اعضای درونی از بین رفته است. شاید گفتن این قضیه کمی تلخ باشد، اما در جنگ گازهای شیمیایی متعددی از قبیل گاز خردل، اعصاب و گازهای تاولزا استفاده می شد؛ آن روزی که درمنطقه فاو شیمیایی شدم، از هرسه نوع گاز، دشمن استفاده کرده و منطقه را آلوده ساخته بود. بدنم تاول های شدید زیادی زده بود که هردو هفته یکبار این تاول ها را می بریدند، ضدعفونی می کردند و مجددا" تاول هایی به مراتب بزرگتر از آن، بوجود می آمد. تاچند ماه چشمانم دید نداشت و کمترین نور آزارم می داد. عواقب بعدی هم که در این ده پانزده سال اخیر بیشتر نمود پیدا کرده مشکلات ریوی است. هوای سرد و آلوده دشمن ریه هایمان است.

 

فاش نیوز: چگونه با مجروحیتان کنارآمدید؟

- ابتدا که ترکش ها اذیت می کرد؛ چون در نواحی دست، کتف ها و پاها هرکدام مشکلاتی داشت؛ اما نیروی جوانی و استقامت بدنی بر این مشکلات غلبه می کرد؛ اما از سال 80 به بعد با افزایش سن و تحلیل بدنی، مشکلات ترکش ها و هم ریه به تدریج بیشتر شد.

ابتدا که ترکش ها به بدنم وارد شده بود شب ها نمی توانستم راحت بخوابم. زمانی که به پزشک مراجعه کردم، با سی تی اسکنی که انجام شد ایشان گفت: تو می گویی نمی توانم بخوابم. با این شرایطی که داری، شما اصلا نباید بتوانی راه بروی. ترکشی که در نخاع گردن داری هرلحظه امکان دارد از گردن فلج شوی.

فاش نیوز: پزشکان موفق نشدند این ترکش را خارج کنند؟

- خیر. دوبار هم جراحی شدم؛ اما ترکش متاسفانه در کنار نخاع و چسبیده به شاهرگ اصلی است که احتمال می دهند با جداکردن ترکش، شاهرگ هم پاره شود.

 

فاش نیوز: با توجه به میزان مجروحیت های شدیدتان، شده از راهی که رفتید پشیمان شوید؟

الحمدلله که از ابتدا تا به امروز احساس پشیمانی نداشته ام و ان شاءالله که بعد از این هم نخواهم داشت.

(در اینجا همسر جانباز حلواچی که از ابتدای گفت و گو کنارمان بوده است و با دقت به صحبت های همسرش گوش می داده، از نحوه آشنایی و چگونگی ازدواجشان می گوید: ما نسبت فامیلی با خانواده ایشان داشتیم و ایشان نوه خاله بنده هستند.  اطلاع داشتیم که ایشان یکسره به جبهه رفت و آمد دارند. طبق شناختی که خانواده داشتند و با انتخاب مادر ایشان، پس از مراسم خواستگاری، مدتی بعد ازدواج کردیم. جانباز حلواچی نیز در ادامه صحبت های همسرش، به شوخی اضافه می کند: به نوعی به خاطر ارتباطات خانوادگی، در رودربایستی ماندند و قبول کردند.

از ایشان پرسیدسم زندگی با یک جانباز چگونه است. گفتند: زندگی خوبی است و مشکلی با جانبازی ایشان ندارم؛ هرچند که ایشان بسیار اذیت می شود و گاهی از شدت درد، به آرامی اشک از چشمانش جاری می شود؛ اما تا به حال یکبار جز شکر خداوند، گله و شکایتی از ایشان ندیده ام.)

فاش نیوز: حاج آقا! شما نقش همسران جانباز را چگونه تفسیر می کنید؟

- همسران جانبازان حق پرستاری را برای ما تمام کرده اند. من نه تنها نقش همسر خودم، بلکه همه همسران در زندگی جانبازان را بسیار موثر می دانم. اینکه انصافا همسران جانبازان از خود جانبازان بیشتر اذیت می شوند؛ علی الخصوص  همسران جانبازان نخاعی سختی بیشتری را لمس می کنند. درحال حاضر که من در اینجا نشسته ام شما نمی توانید دردی که من می کشم را درک کنید؛ اما همسر من با یک نگاه متوجه می شود. زمانی که ایشان می بیند که من پایم را به زمین می سایم حتی نقطه درد را هم ایشان تشخیص می دهد و می فهمد. ما جانبازان که نمی توانیم زحماتشان را جبران کنیم، خداوند برایشان به بهترین نحو جبران کند!

 

فاش نیوز: از مسوولان و متولیان بنیاد برای سرکشی و عیادت به منزلتان می آیند؟

- تا دلتان بخواهد! ببینید درد جانبازی خیلی مهم نیست؛ زیرا خداوند در وجود انسان چیزی به نام "سازگاری" را هم گذاشته که انسان با هر شرایط و هر سختی کنار بیاید. شاید دیده باشید معلولانی را که دست و بدنشان حرکتی ندارد اما با همان لب و دهان، نقاشی های بسیار زیبایی را خلق می کنند که یک انسان سالم از کشیدن آن عاجز است. ما هم به شرایط جسمیمان عادت کرده ایم و به نوعی خود را با این شرایط وفق داده ایم و راضی به رضای خداوند هستیم. گاهی مسوولان رده پایین، درحد مشاوره و مددکاری ها، شهردار منطقه و یا ناحیه که به تازگی به بدنه منطقه وارد می شوند، برای پربار کردن رزومه کاری خودشان آمده اند و عکسی با ما (جانبازان) گرفته اند و هنوز پایشان را از خانه بیرون نگذاشته، خبرشان با عکس روی سایت رفته است. اما از بچه های بسیج منطقه و علی الخصوص بانوان بسیجی به سبب حضور همسرم دربسیج، بیشتر به ما سر می زنند.

فاش نیوز: برخورد مردم کوچه و خیابان با شما به عنوان یک جانباز دفاع مقدس چگونه است؟

- خاطرم هست سال 64-65 که اوج زمان جنگ بود. مردم ما جانبازان را که می دیدند فکر نمی کردند یک غریبه را می بینند. فکر می کردند برادرشان را می بینند و محبتشان زیاد بود. درحال حاضر هم خوب است. بنده به تازگی پلاک ماشینم پلاک جانبازی شده؛ تا قبل از آن سعی می کردم کسی متوجه نشود. درهمین همسایگی ما شاید تعداد معدودی باشند که بدانند جانبازم و یا از پلاک ماشینم متوجه بشوند. چون ظاهر که نشانی از جانبازی نیست و الحمدلله اهل تظاهر هم نبوده ام که مطرح نمایم.

 

فاش نیوز: ارتباطتان با دیگر جانبازان چگونه است؟

- خوشبختانه ارتباط خوبی داریم بالاخص با جانبازان قدیمی. در مراسمات هم که با دوستان و جانبازان جدیدی چه از تهران و چه از شهرستان پیدا می کنیم ارتباط تلفنی و در فضای مجازی ارتباط دارم.

 

فاش نیوز: عمده فعالیتتان در این روزها چیست؟

- فعلا که چندسالی است به عنوان شهردار زنجان! درکنار خانم هستم. بیشتر مواقع خانه هستم؛ بخصوص درهمین سه چهار سال اخیر. قبلا اهل ورزش بودم و بدن قوی داشتم. متاسفانه ترکش گردن با اذیتی که داشت، دکتر آن را هم کلا" برایم ممنوع کرد. زیرا این درد شدید به خاطر ورزش سنگینی بود که انجام داده بودم.

فاش نیوز: راستی حاج آقا! نگفتید چگونه پای حاج مهدی را به جبهه باز کردید؟

- خب ما  فامیل بودیم و الحمدلله من اولین نفری بودم که در فامیل پدری و مادری وارد مقوله جبهه و جنگ و بسیج شده بودم. دایی بنده، یعنی پدر آقای اسدزاده هم چهار پسر دارند که حاج مهدی دومین پسرشان است. حاج مهدی تقریبا چهارپنج سالی از من کوچکتر است و چون خودش هم علاقه داشت، در سن نوجوانی به نوعی من را (به قول خودش) الگو قرارداده بود و راهنمای خودش می دانست. بر حسب این موضوع، من هربار که از جبهه برمی گشتم، اولین کسی که به دیدنم می آمد مهدی بود و چون سن و سال کمی هم داشت می گفت یک کاری بکن من هم بیایم. درنهایت همان کاری را که خودم کرده بودم و کپی تاریخ تولدم را از 44به 42تغییرداده بودم به ایشان هم یاد دادم.  برای همین هم هست که ایشان الان هم به شوخی می گوید من بچه بودم این پسرعمه من مرا راهی جبهه کرد. حاج مهدی در دومین اعزام بود که در شلمچه با موج انفجار شدید، دچار قطعی نخاع شدند.

قسمت است! همه آرزوی شهادت داشتیم و این توفیق دست نداد. حاج مهدی هم سعادت جانبازی در آن سن کم را پیدا کرد. مهم رضایت خودش و خداست که الحمدلله این طور هم خواهد بود.

 

فاش نیوز: خواسته شما از مسوولان چیست؟

- الهی شکر ما در همین منطقه به دنیا آمدیم، بزرگ شدیم و همین جا هم زندگی می کنیم. من برای خودم خواسته ای ندارم؛ اما اگر روی سخن من با مسوولین، اعم از مسوولین رده بالای جامعه، تا رده های پایین، این است که فقط خدا را در نظر بگیرند و به مسئولیتی که دارند به درستی عمل کنند؛ نه اینکه این فرصت را غنیمتی برای چپاول بدانند؛ بلکه این فرصت ها را غنیمتی برای خدمت بشمارند.

شاید به نظرخنده دار باشد و یا کسی باور نکند، ولی واقعیت آن روز ما همین بود که حتی بچه های رسمی سپاه، از فرمانده سپاه و لشگر، چه مجرد، چه متأهل، تا یک بسیجی، همه 2500تومان حقوق می گرفتند. اکثریت هم آن را نمی گرفتیم. درپادگان دوکوهه درقسمت کارگزینی پنجره ای بود به عنوان پرداخت حقوق و یا حسابداری. آنجا دسته های اسکناس که درشت ترین آن صدتومانی بود و بعد هم پنجاه تومانی و بیست و ده تومانی چیده بود و هرکسی به قدر نیاز برمی داشت. برای مثال، من اگر می خواستم از جبهه برگردم، برای بلیط قطار که امریه می گرفتیم و پولی بابت آن نمی دادیم و به اصطلاح رایگان بود. احیانا برای کرایه اتوبوس و داخل شهر ده یا بیست تومانی برمی داشتیم. این شرایط آن زمان بود. اما چه شده که امروز بعد از سی و چند سال از آن زمان، آن شرایط فراموش می شود و می بینیم که مدیران عامل رده بالای بانک ها، وزیران و مدیران کل و معاونین، در لیست اختلاس کنندگان قرار می گیرند. به نظر من یکی از علت های آن را می توان دولت پس از جنگ نامید که با بدعت گذاری، بنای ثروت اندوزی و اشرافی گری را گذاشت و متاسفانه روز به روز هم بدتر می شود.

فاش نیوز: از اینکه قبول کردید و وقتتان را در اختیار ما قرار دادید تشکر می کنیم و در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

- بنده از خدای خودم شاکرم و سپاسگزاری می کنم که مشیت او بود که در این راه وارد شویم و ان شاءالله که تا پایان عمر براین راه بمانیم.

گفت و گو از صنوبر محمدی


کد خبرنگار : 23