جانباز نخاعی محمدرضا عسکری در خاطره ای نقل می کرد
من با شهید حاج مهدی باکری بودم.
فرمانده مان بود.
یک بار نزدیک عملیات بود و نزدیک خرداد ماه و امتحانات.
من کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم.
کفته بودند چون نزدیک عملیات است، بمانید.
اما حاج مهدی به محض شنیدن این صحبت، ناراحت شد و آمد و جمعمان کرد.
روبروی ما بالای یک صندلی ایستاد و با لهجه ترکی بلند گفت:
چرا به این بچه ها می گویید نروند؟!
اینها با پا و دل خودشان به اینجا آمده اند.
الان وقت امتحاناتشان است.
بگذارید و مرخصشان کنید که بروند و امتحانشان را بدهند.
مملکت بعدا" به این بچه ها نیاز دارد. آنها باید درسشان را بخوانند.
و با دستور او، به ما امریه دادند که برگردیم و رفتیم و امتحانمان را دادیم.
با اینکه کوچک بودم اما معنی کارها و مرام حاج مهدی را می فهمیدم!