تاریخ : 1399,جمعه 01 فروردين17:42
کد خبر : 73430 - سرویس خبری : اخبار

دارم می آیم، این را میفهمم!



شهید «حسن جعفری» در نامه‌ای که بر سر مزار دوست شهیدش «محسن» نوشته، از او می‌خواهد تا برای شهید شدنش دعا کند.

کد خبر: ۳۸۴۸۳۰

تاریخ انتشار: ۰۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۳ - 20March 2020

 شهید «حسن جعفری» در نامه‌ای که بر سرمزار دوست شهیدش «محسن» نوشته، ضمن درددل با او، از این دوستش می‌خواهد تا برای شهید شدنش دعا کند.

متن نامه مذکور به شرح زیر است:

«محسن جان! این روز‌ها فکر می‌کنم که هرچه زودتر دیداری خواهیم داشت، گمان می‌کنم وعده موعود فرا رسیده. زمان ملاقات آمده. هنگامه دیدار است. می‌پندارم کوس هجرت را نواخته‌اند و من بی‌هیچ واهمه‌ای به سوی جوانان در حرکتم، مانند کسی که تا چندی دیگر دوستش را در آغوش خواهد کشید.

محسن جان! می‌خواهم بدانم آیا دعایم می‌کنی یا نه؟ آیا از خدا می‌خواهی که من هم بیایم؟ آیا شفیع من هستی یا خیر؟ محسن جان! نکند من از یادت رفته باشم، نه! نه! این احساس نزدیکی که در این مدت به من دست داده یقیناً بی‌دلیل نیست. محسن جان! روز پنجشنبه بر سر مزارت آمدم. همه‌اش در این فکر بودم که این آخرین زیارت مزارت است و به زودی شاهد روح پاک و بی‌آلایشت هستم. هر قدر خواستم گریه کنم، نتوانستم، همچون کسی که شادی بزرگی دارد و هیچ امر ناگواری نمی‌تواند او را بگریاند.

محسن جان! آرام سرم را بر روی مزارت گذاشتم. راستی عجب سنگ قبر زیبایی داری. این زمان ناگهان طوفانی عظیم برپا خاست. زمین و زمان دست به دست هم داده و غوغایی به پا کردند. صدای زوزه باد در گوشم می‌پیچید و آنچنان می‌وزید که گویی می‌خواست انسان را از جا بلند کرده و در جایی دور آن طرف‌تر از ناکجا در زمین فرو زند. جهان خاک دلم را همراهی کرده بود. آخر در دلم نیز انقلابی برپا بود. در این بین باران که در لطافت طبعش خلاف نیست شروع به باریدن کرد و چه زیبا بود. گویی می‌خواست در این آتش که در چهارگوشه وجودم زبانه می‌کشید آبی پاشیده و آن را خاموش سازد. قطرات باران را که حس کردم، سرم را از روی قبر بلند کردم. لحظه‌ای به آسمان نظر کردم، شاید می‌خواستم تو را ببینم، اما می‌دانی چه دیدم؟ زیباترین موضوع آفرینش، رنگین‌کمان را. بی‌اختیار در مهر او لبخندی بر لبانم نشست. فکر کردم که به میهمانی دعوت شده‌ام. شادی شورآفرینی سراپای هستی‌ام را فراگرفت. می‌خواستم پرواز کنم.

تا شب که به خانه برگشتم فقط یک چیز در نظرم مجسم بود: رنگین کمان یعنی اوج زیبایی و چه خوب است برای نگریستن به رنگین کمان باید همه رنگ‌ها را پشت سر گذاشت و از بنفش و نیلی که مبین ظرافت‌اند گذر کرده، از آبی که نمود شعر است فراتر رفت، از سبز و زرد که رنگ‌های مظلومیت‌اند عبور کرد، از نارنجی نیز رد شد تا سرانجام به رنگ سرخ، رنگ خون رسید که ...

در حجله عشق بی‌کفن باید رفت
دل سوخته ...
از جان بگذر ...
فارغ ز سر و دست و بدن باید رفت.»


منبع : دفاع پرس