دختران حوزوی که برای مراسم کفن و غسل والدین خود نرفته اند و همیشه از دفن و مرده می ترسیدند، دستور ولایت فقیه آنها را شجاع کرده است. حتی کار غساله هایی که دیگر به خاطر کرونا مرده را نمی شورند را نیز انجام می دهند. این حوزه ولائی است
خبرگزاری حوزه از بانوان غساله متوفیان کرونا در قم گزارش میدهد:
...شبیه فضانوردها شدهاند. مردی از پشت در صدا میزند «خانمهای کرونایی!»
لبخندشان بعد از شنیدن این کلمه تعجبم را بیشتر می کند.
نگاه متعجبم را که میبیند میگوید:
«این اسمیه که آقایون وقتی می خوان اموات کرونایی رو تحویل بدن صدامون میکنن».
...آنطور که جعفری میگوید بعد از شیوع کرونا غسالهها راضی نمیشوند که تغسیل و تکفین اموات مبتلا به کرونا را انجام دهند و از طرفی هم در روزهای اول تجهیزات حفاظتی وجود نداشت و به همین خاطر با حکم شرعی اموات با تیمم دفن می شدند
اما حالا اوضاع فرق میکند و بعد از توصیه رهبری در مورد لزوم تغسیل کامل اموات کرونایی آنها داوطلب شدهاند که واژه «بیغسل و کفن» برای عزیز کسانی کنار هم نیاید.
دو واژه ای که شیعه خاطره خوبی از آن ندارد.
...انگار چند سالی هست که باهم آشنا هستند.
سلام گرمی میکنند و از حال هم می پرسند.
چادر مشکیاش را برمی دارد زیر لب «بسم الله»ی میگوید و سراغ لباسهایش میرود.
یک لباس سرهمی ضخیم زرد رنگ.
از جنسش خبر ندارد اما میگوید که گفتهاند این لباسها ضدآب است. آخرنباید آبی به بدنشان برسد.
شنیدهاست که واگیر کرونا با آبی که به بدن متوفی میرسد ضریب تصاعدی پیدا میکند و این لباسها سنگر آخر است. زیپ لباسش را که میبندد میرود سراغ سایر تجهیزات، چکمهها، دستکشها و ماسک و آخر سر هم شلید محافظ صورت.
حالا صدایش را به سختی می شنوم.
از پشت چندلایه حفاظی که مجبور است ساعتها بارشان را تحمل کند.
...اینجا غسالخانه بهشت معصومه قم است.
همانجا که حالا پررفت و آمدترین روزهای سالش را میگذراند، یک قدم مانده به منزل آخر که با مهمان ناخواندهای به اسم کرونا روزهای شلوغی دارد و طلبهها و نیروهای جهادی آمدهاند تا به قول خودشان نگذراند هیچ میتی در این شلوغی روی زمین بماند.
کاور را باز میکنند.
نزدیکشان نمیشوم. می ترسم.
هم از دیدن میت و هم از احتمال ابتلا.
برای اینها اما انگار اوضاع فرق میکند.
پشت لباس زینب نوشته «جگر شیر نداری سفر عشق مرو»
جگر شیر دارند انگار.
روی صورتش قطرات عرق نشسته، لباسهایشان ضخیم است و ساعتها ماندن در آنها اذیتشان می کند شیلدش را جلوی صورتش تکان می دهد که باد قطرات عرق روی صورتش را خشک کند.
انگار که ذهنم را خوانده باشد میگوید:
«همه بچه هایی که اینجا داوطلب شدن حتی تا قبل از این جسد کسی رو از نزدیک ندیده بودن.
حتی غسل پدر و مادرهاشون رو هم انجام ندادن اما اینجا انقدر سعه صدر و آرامش دارند که آدم متعجب میشه.»
..خانم جعفری میرود و میت را از مسئولان آقایی که دم در حضور دارند میگیرد و به دوستانش تحویل میدهد. هنوز به سمت من نیامده که دوباره صدای یا اباعبدالله شان بلند می شود این بار بلندتر از دفعه قبل و با حزنی بیشتر.
از بین حرف هایشان می فهمم که جوان است.
گوشه چشمهای زهرا هم خیس است میگوید:
«جوانترها را که میآورند دلمان بیشتر به درد میاد، همین چند روز پیش هم نرگس رو آوردن، خودم کاورشو باز کردم» اشکی که گوشه چشمش مانده بود بالاخره سرازیر می شود...