تاریخ : 1399,شنبه 06 ارديبهشت14:54
کد خبر : 74327 - سرویس خبری : زنگ خاطره

اگر تعارف می‌کردم،‌ شهید می‌شدم!


اگر تعارف می‌کردم،‌ شهید می‌شدم!

آنچه در ادامه می خوانیم،‌ روایتی دست اول از قاسم عباسی یکی از رزمندگان و تخریبچیان دفاع مقدس در لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است.

 صبح عملیات کربلای یک منطقه عمومی مهران
 تابستان ۶۵ ساعت حدود ۱۱ صبح 

معاون گردان تخریب لشگر محمد رسول الله، آقا مجید ثابتی در حال توجیه عملیات کربلای یک به دسته یک گروهان سیدالشهدا (ع) است. 
ما نشسته بودیم و بقیه بچه ها اطرافمان ایستاده و منتظر بدرقه مان بودند. 
این عکس ها را که  از چند زاویه گرفته شده از دو آلبوم جدا کردم.
خنده دار است در تمام عکس ها دست در دهان دارم .

۱ شهید حمید ساداتی فر در آخرین روز زندگی
۲ حمید سلیمی
۳ قاسم عباسی
۴ شهیدصادقی روحانی گردان در لباس رزم
۵ اکبر حیدری
۶ شهید علی ساقی
۷ احمد طایفه
۸ ابراهیم نصیرزاده
۹ مجید نصیرپور
۱۰ شهید سید امیر ساداتیان
۱۱ داود شعبانی
۱۲ سید محمد رضا موسوی

چند روایت دیگر از برادر قاسم عباسی را بخوانیم:

شوخی و خنده در اوج خطر + عکس

آژیر خطر و مسافران بی‌خبرِ پژوی ۵۰۴
 

۱ حسین رضائی
۲ نادر نصیرزاده(برادرشماره۲۱)
۳ شهید اسماعیل اصغری
۴ سید محمد رضا موسوی
۵ شهید سید امیر ساداتیان
۶ شهید امیر خانی (خوانینی)
۷ احمد طایفه
۸ شهید علی ساقی 
۹ شهید امیر سبزعلی
۱۱ شهید صباغ شهری
۱۲ شهید عباس احمدی
۱۳ مصطفی جابر مرادی
۱۴ شمسعلی قادری
۱۵ شهید علیرضا سلطان محمدی
۱۶ مجید ثابتی
۱۷ موسی قوانلو
۱۸ نادر ظفر معصومی
۱۹ قاسم عباسی
۲۰ داود شعبانی
۲۱ ابراهیم نصیر زاده(برادر شماره۲)

آن شب قرارشد به گردان حمزه سیدالشهدا مامور شویم و  برای محوری که می بایست گردان حمزه نفوذ کند، معبر بزنیم.  پس از این توجیه سوار چند وانت تویوتا، عازم کارخانه متروک سنگ شکن در محدوده ملک شاهی  شدیم. بین دهلران و مهران مقر ما در این عکس ها در فاصله سی کیلومتری مهران است و سنگ شکن تقریبا بیست کیلومتر مانده مهران . خاکریز دو جداره خط مقدم در پانزده کیلومتری مهران بود و شهر مهران نیز در تصرف عراق. 

داخل سنگ شکن در اتاقی کارگاهی با کف بتنی، با پوتین و تجهیزات روی زمین نشستیم. با سیم چین در چند کنسرو ماهی را تا نیمه باز کردیم و با نان لواش برای ناهار خوردیم . برای آب هم  از قمقه هایمان استفاده کردیم. پس از نماز ظهر و عصر، با شکسته شدن گرمای آفتاب به‌سمت خط مقدم حرکت کردیم و بین خاکریز دو جداره خط منتظر فرا رسیدن شب و گردان حمزه ماندیم...

آن شب لحظه شروع معبر زدن در تاریکی من و سید حمید ساداتی فر دو نفری آرام و دولا و سریع از خاکریز گذشتیم و پای میدان مین منتظر کسی از اطلاعات عملیات بودیم که سمت و سوی دقیق معبر را نشان دهد. در تاریکی یک نفر بی صدا بطور نشسته و پا مرغی خود را از کنار خاکریز بما رساند و با بسیار آهسته گفت حسینی از اطلاعات عملیاتم. یک نفر از شما با من داخل میدان مین شود. سید آهسته و آرام گفت قاسم پای میدان مین بمان و مراقب سر معبر باش و پایه قرص شب نما (میله محور) را همین جا بکوب.  با سکوتی حاکی از رضایت تمام چیزی نگفتم و شهامت کوچکترین تعارف را در خودم نیافتم. 
 سید حمید بدون خداحافظی  به همراه حسینی به دل میدان مین زد و در تاریکی مطلق از دیدگانم پنهان شد. لحظاتی بعد، از سوی کانال کمین عراق رگباری بسمت شان گسیل شد و دیدارمان به قیامت افتاد.

حسین رضائی و حمید سلیمی،‌ در حال پاکسازی و جمع کردن مین های میدانی که شب اول برای عبور گردان ها در دل آن معبر زده شد.

در مسافرت اخیر کربلا که توفیق همراهی با خانواده های بزرگوار شهدای تخریب لشگر محمد رسول الله (ص) قسمت شد، برای اولین بار خانواده گرامی شهید سید حمید ساداتی فرد را می دیدم.

خواهر بزرگ و محترمش گفت:
" حمید عزیز دُردونه و ته تغاری خانواده ما و از بچگی ترسو بود. حتی وقتی که شب می خواست دستشویی بره[ تو خونه های قدیمی که دستشویی گوشه حیاط قرار داشت] می گفت کسی همراهیش کنه. تک پسر و عزیز کرده. ولی نمی دونیم پس از نوجوانی و حضورش تو جبهه چی شد که یه دفعه اون همه دلیر شد." 

با این حرف ها چیزی در سینه ام سوخت. گفتم:
"حمید در دلم تبدیل به شخصیت آرمانی شده. ته تغاری شما که فقط دو سال از من بزرگتر بود، مثل برادر برایم بزرگی و شیرمردی کرد و اون شب وقتی دو نفری پای میدون مین منتظر شروع کار بودیم در لحظه مرگ و زندگی بدون کوچکترین تردیدی منو ایمن نگه داشت و خودش به جای من به دل میدون مین زد.
چون مسئول تیم ما بود و طبق قاعده باید سر میدون مین می موند و کار تیم رو هدایت می کرد. یعنی اگه اتفاقی برام میفتاد از پشت خاکریز نفر بعدی رو جایگزینم می کرد.

هنوز چهره مصمم و بسیار مهربونش تو اون شب تاریک و پر از سکوت بخوبی یادم مونده و بارها و بارها تو ذهنم مرور شده.

لحظه جدایی در برابر دلاوری و حمایتش فقط سکوت و تماشا کردم و کوچکترین تعارفی می تونست به قیمت جان تموم بشه."

[چه قیاس مع الفارقی. گرفتار و مُرَدّد و نارِسی چو من چه تناسب و قیاس با رهیافتگان و رها شدگان و مشتاقان لقاء.

قرآن می فرماید:  
شما را چه شده که وقتی دعوت می شوید در راه خدا کوچ کنید بر روی زمین سنگینی کرده و به زندگی دنیا راضی ترید. مگر متاع ناچیز دنیا به آخرت جز اندکی نیست؟سوره توبه آیه۳۸]

به اتفاق همسرم بودیم و حین صحبت وقتی حسن رحیمی به ما ملحق شد گفتم:  "من آخرین نفری بودم که حمید را زنده دید و حسن اولین نفری که او را شهید."

دقایقی پس از شروع آتش و تیراندازی، حسن از پشت خاکریز خود را رساند و پی سید حمید رفت و پیکر پاکش را پیدا کرد.

از اردوگاه تخریب دوکوهه راهی منطقه عملیاتی بودیم.
از راست:
_ شهید سیدحمیدرضا ساداتی فرد
_ شهید امیر سبزعلی
_ قاسم عباسی
_ حسن رحیمی

از چپ براست؛

شهید سید حمید رضا ساداتی فرد
شهید علی محمودوند
علی ابراهیم تهرانی
شهید اسماعیل اصغری
شهید مجید جهروتی زاده