تاریخ : 1399,دوشنبه 08 ارديبهشت15:13
کد خبر : 74382 - سرویس خبری : زنگ خاطره

اعجاز لبخند یک شهید در گرمای جبهه‌


اعجاز لبخند یک شهید در گرمای جبهه‌

سال‌هاست که مردم این سرزمین با فرهنگ ایثار و شهادت خو گرفته‌اند و خاطرات بسیاری از دوران دفاع مقدس و حماسه‌آفرینی‌های رزمندگان اسلام و شهیدان را در سینه دارند؛ خاطراتی که هر یک می‌توانند زمینه‌ساز تحولاتی مثبت و انسان‌ساز و چراغ راهی برای شناخت حقیقت باشند.

بر این اساس، خاطره‌ای زیبا و تأمل‌برانگیز درباره یک شهید دفاع مقدس را که توسط سروان «زین‌العابدین شعبانی‌نیا» افسر فقید نیروی زمینی ارتش جمهوی اسلامی ایران بیان شده بود، در ادامه می‌خوانید.

اعجاز لبخند پیکر یک شهید در گرمای جبهه‌های جنوب
مرحوم زین‌العابدین شعبانی‌نیا

«پیکر یکی از شهدای روستای‌مان (شمشک) را از جبهه به پزشک قانونی در تهران منتقل کرده بودند. من برای تحویل گرفتن پیکر، به پزشک قانونی رفتم. در آن زمان کسی را به محل نگهداری پیکر‌های شهدا راه نمی‌دادند، اما به واسطۀ یک آشنا، توانستم وارد آن قسمت شوم.

در میان پیکر‌ها به تفحص شهید مورد نظرم پرداختم. تابوت‌ها را به گونه‌ای قرار داده بودند که از قسمت سرِ جسد‌ها به سمت پا‌ها کمی شیب داشتند. همینطور که می‌گذشتم، ناگهان چشمم به تابوتی افتاد که یک جوان داخل آن خوابیده بود و داشت لبخند می‌زد، با خودم گفتم این را ببین! در وضعیتی که این‌همه شهید آورده‌اند و این‌همه جنازۀ تکه و پاره اینجاست، این جوان برای شوخی و یا برای اینکه ثابت کند که نمی‌ترسد، رفته و داخل تابوت خوابیده و از این کارِ خود، خوشحال هست و دارد لبخند هم می‌زند!

در همین فکر‌ها بودم که آن آشنا (که یک پزشک بود) متوجه حضور من شد. نزد من آمد و با اشاره به آن جوان که در تابوت بود، گفت: «شما هم باور نمی‌کنید؟»، گفتم: «چه چیزی را؟»، گفت: «همین را که این جوان یک شهید است.»، گفتم: «شهید؟! این جوان در چنین شرایطی رفته داخل تابوت دراز کشیده و دارد مسخره‌بازی درمی‌آورَد!»، گفت: «نه؛ او شهید است. پارچه‌ای را که روی بدنش کشیده شده کنار بزنید.».

پارچه را کنار زدم و دیدم درست روی قلب آن جوان، جای یک گلوله به چشم می‌خورَد و کمی خون هم در اطراف آن دیده می‌شود.

دکتر به من گفت: نزدیک به ۴۰ روز قبل در یکی از مناطقِ عملیاتی، این جوان به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان به شهادت رسید. به دلیل تسلط دشمن بر آن منطقه و حجم آتشی که می‌ریخت، امکان انتقال پیکر‌های شهدا به عقب وجود نداشت تا اینکه عملیاتی صورت گرفت و آن منطقه پاکسازی و شرایط انتقال پیکر‌ها به پشت جبهه، مهیا شد. پیکر تمامی نفرات همراهِ این شهید بر اثر گرمای زیاد، تجزیه شده و حتی کِرم افتاده بود، اما پیکر این جوان در آن شرایط کاملاً سالم مانده است. برو از نزدیک به صورتش نگاه کن و بگو که چه می‌بینی.

با شرمندگی از اینکه درباره آن جوانِ پاک، چنان فکری کرده بودم، صورتم را به صورت شهید نزدیک و با دقت بیشتری او را تماشا کردم. بخشی از موهایش روی پیشانی‌اش افتاده بود و در همان قسمت پیشانی، دانه‌های عرق مانند شبنم که روی گُل می‌نشیند، دیده می‌شد! انگار یک فرد زنده است که در اثر گرمای محیط، عرق کرده است! سبحان‌الله!