تاریخ : 1399,یکشنبه 28 ارديبهشت18:46
کد خبر : 74864 - سرویس خبری : فیلم

دستانی برای باز کردن پنجره های امید!/فیلم


دستانی برای باز کردن پنجره های امید!/فیلم

روایت دلداده های خدمت... روایت خاص و بی بدیلی ست که این روزها و در این عصر و زمانه، در هر کوچه و خیابانی پیدا نمی شود!

شهید گمنام

فاش نیوز - روایت دلداده های خدمت... روایت خاص و بی بدیلی ست که این روزها و در این عصر و زمانه، در هر کوچه و خیابانی پیدا نمی شود!

صفای دل از جنس خانه های حیاط دار قدیمی با حوض آبی زلال و گلدان های شمعدانی و عطر شکوفه ها در هر سینه ای یافت نمی شود و گوهری ست نایاب که از هر اقیانوسی صید نمی شود!

... حکایت این روزهای گروه جهادی حاج احمد متوسلیان... اسطوره های عشق و ایثار، جانبازان... و به ویژه جانبازان باشگاه ستارگان ایثار شهرک شاهد تهرانپارس و جانبازان باشگاه مخابرات غرب تهران و ... حکایت همان دُر نایافته است که باید در این عصر و زمانه غفلت و کم معرفتی به دنبالش گشت و به سختی چنین گوهرهایی را یافت.

در این روزها که همه در دغدغه کرونا گم شده اند و کرونازدگی، حال اکثر دل هاست... دل هایی هست که برای غصه های دل هایی غریب می تپد و کسانی هستند که با عشق و خلوص تمام دختر یا پسربچه بیماری را از گوشه ای از خانه ای محقر در یک روستا در یک شهر دور به شانه عشق و توجه می گیرند و تا شهر رویایی رساندن به امید و آرزوهایش می کشانند...

شانه های خودشان را آماده خستگی ها و فشارها می کنند و ترس بیمار شدن یا زحمت یا حتی دیده نشدن توسط دیگران را از دل بیرون می کنند و تنها و تنها خود را مکلف به وظیفه ای می دانند که وظیفه انسانی و اخلاقی وجدان بیدار آنهاست!

درمان این روزهای بچه های بلوچستانی که تحت برنامه درمانی گروه جهادی شهید عشق متوسلیان قرار گرفته اند... با سختی های کمی همراه نیست و اگر از نزدیک داخل برنامه هایشان باشی، شاید تصور نکنی برای رساندن یک دختر معلول به اتاق عمل... چه راه هایی رفته نشده  و چه تلاش هایی که نشده و چه فکرها و ذکرهایی که درگیر نبوده و خواب هایی از چشم ها ربوده شده و چه خستگی ها و گرسنگی هایی به جان خریده شده!

... وقتی مسئول اجرایی گروه، حاج اکبر حسین زاده را می بینی که با توجه و دلسوزی ای بی بدیل به عنوان امانت دار برکت دست مردم و جانبازان چطور تمام ماه رمضان را یا دیر افطار می کند و یا افطار نکرده به دنبال کارها و پیگیری امور این عزیزان است... از خستگی هویدا در چهره و گاهی صدایش... از دویدن ها و عدم اظهارخستگی های ناتمامش... از روحیه هایی که پدرانه به این بچه های محروم می دهد تا تمام دوندگی های مالی و هماهنگی و ویزیت ها و تشخیص ها و ......صدها کار دیده و نادیده دیگر.... عرق شرم بر پیشانی ات می نشیند و از خود می پرسی: آیا من هم برای خدمت به مردم کاری کرده ام؟!.... آیا اگر خدمت به کارهایی ست که من انجام می دهم، پس خالصانه عشق ورزیدن های امثال او چیست؟!

چشم هایمان این روزها توفیق مند تر از قبل شده بود در دیدن صحنه هایی که از باشگاه ایثار گرفته تا کنار تخت بیمارستان توسط جانباز حسین زاده رقم خورد که همه از جنس مهربانی بود و دلسوزی و خدمت و عشق به هموطن و احساس وظیفه در برابر محرومین نیازمند و بسیاری خدمات ناگفتنی که در واژه ها جا نمی گیرند و باید دید که این مسئول اجرایی دلداده، چگونه هم خودش و هم، هم قدم هایش در این مسیر را چگونه با زبان روزه برای خدمت می دواند تا آنجایی که دیگر در پاهای توانمندش رمقی باقی نمانده باشد!

... و نه تنها حاج اکبر حسین زاده که این روزها همچون کارهای جهادی دیگرش ، خستگی ناپذیر و با انگیزه ای بی بدیل پیگیر و مصمم در انجام امور درمانی چهار فرزند بلوچ است، تمامی اعضای گروه و باشگاه و خیرین جانباز و غیر جانباز، این روزها را به عشق درمان شدن و دیدن لبخند بر روی صورت آفتاب سوخته یک فرزند وطن سخت می کوشند و سختی روزه داری، کم خوابی و یا هر خستی ای آنها را از پا نمی نشاند.

از مسئول مهربان و دلسوز بخش ایثارگران گروه جهادی، جانباز نخاعی حاج حسین اسرافیلی گرفته که بر روی چرخ ساعت ها بار این مسئولیت ها را پابه پای حاج اکبر حسین زاده به دوش می کشد تا تمامی جانبازانی که مال دنیا را به بهای خوشبختی آینده این عزیزان بخشیده اند و همه آدم های سفید رنگی که در پشت پرده این مسیر خدمت درحل عشقبازی با خدای خود هستند.

واژگان در پیش پای چنین مردان و مردمانی زانوی ادب می زند و کم می آورد در پیشگاه وصف چنین روایت ها و حکایت هایی!

شاید تا نبینی درک نمی کنی چه حالی دارد زنده کردن نور امید در دل دختری که سال ها خود را روی زمین می کشانده است!... چه حالی دارد دیدن راه رفتن پسربچه ای که پدرش تا به حال راه رفتن کودکش را ندیده است!... چه حالی دارد وقتی قهرمانان وطنت را می بینی که برای خوشحال کردن یک فرزند بلوچ با لباس هایی ساده و ارزان قیمت و از روستایی دورافتاده، از هیچ کار و کمکی فروگذار نمی کنند و تا حتی غذا گذاشتن در دهان آن کودک هم دریغ ندارند!

دیدن چنین صحنه هایی حال دلت را دگرگون می سازد و دلت را کوه می کند برای کمر همت بستن برای خدمت!... سینه ات را دریا می کند برای تحمل رنج های دیگران ... و جانت را جلا می دهد به نگاه چشمانی سیاه که از مهر دستان تو برق می زند و نورباران می شود!

... همچون شاگردی کوچک و نوپا در برابر عظمت عشق استاد گونه تان زانو می زنیم و فرشتگان را به دعای تمام قد خیرمان گسیل می کنیم تا هم بر دستان توانگرتان و هم بر خاک پاهای مقاومتان بوسه بزنند و هم مرهمی باشند بر زخم های این مسیر سخت اما شیرین!... هر چند بعضی هایتان بر چرخ و برخی بدون پا اما ایستاده بر دوش فرشتگان در این مسیر قدم برمی دارید....

و با صدای بلند می گوییم که خدا عشق را در دستان شما می بیند...

باشد که دعای خیر و نفس بابرکت دعای خالصانه این مردم محروم و نیازمند، برکت راه و زندگی تمامی این گروه باشد که دل از تجملات دنیایی بریده اند  و با دلدادگی، عشق را در در وجود هموطن خود رقم می زنند.

به امید به ثمر نشستن تمام برکت هایتان!....

ما را هم دعا کنید

 

شهید گمنام