تاریخ : 1399,شنبه 10 خرداد14:52
کد خبر : 75156 - سرویس خبری : اخبار

اقدام جهادی مردم دزفول برای روحیه‌دهی به رزمنده‌ها



در دفاع مقدس، شهر‌ها تنها، شاهد آوارگی ساکنان و ویرانی‌های حملات دشمن نبودند، گاهی مقاومت‌های مردمی آنقدر پررنگ و اثرگذار بود که چهره‌ای متفاوت از شهر را نشان می‌داد. در طول جنگ تحمیلی شهر‌های زیادی صحنه نمایش مقاومت‌های مردمی بودند، از خرمشهر قهرمان تا تهران پایتخت و شهر‌های مرزی، چون مهران و سوسنگرد و دزفول و دیگر شهر‌هایی که در تیررس دشمن قرار داشتند، صحنه بی‌نظیری از غیرت و مردانگی مردمانش را به نمایش گذاشتند.

مردم در این شهر‌ها علاوه بر مقابله با دشمن در خط‌های مرزی، مرکزی از پشتیبانی و مقاومت را تشکیل داده بودند. روایت‌های شنیدنی و خواندنی از مردم این شهر‌ها فرصتی است برای آشنایی با فضای آن دوران و الگوگیری برای اتفاقات و حوادث پیش روی کشور. چنانچه در بحث شیوع ویروس کرونا دیدیم که با الگوگیری از فرهنگ مقاومت و پشتیبانی مردمی از جبهه‌های جنگ، چگونه نیاز‌های مردم برای تولیدات بهداشتی تامین شد.

«منصوره صاحبی» از جمله زنانی است که در دوران دفاع مقدس در کنار خانواده خود فعالیت‌های پشتیبانی در شهر انجام می‌داد و علی‌رغم وجود ناامنی، خانواده وی حاضر به ترک شهر نشدند. در ادامه روایت این زن فعال دزفولی را که خانواده‌اش در موشک‌باران دزفول به شهادت رسیده‌اند، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس می‌خوانید.

من منصوره صاحبی، متولد شهر دزفول هستم که در سال ۵۹ زمانی که جنگ شروع شد ۱۳ سالم بود. آن ایام مرد‌ها در جبهه بودند. شهر در نزدیکی جبهه قرار داشت و ارتش صدام تا نزدیکی شوش آمده بود و شوش هم تا دزفول فاصله زیادی نداشت، خانم‌ها و دختران از ابتدای جنگ برای کار با اسلحه آموزش می‌دیدند. هر چند که محدودیت سنی داشت و تنها به دختران بالای ۱۸ سال آموزش می‌دادند، اما من با خواهش و التماس به جمع خانم‌های تحت آموزش راه پیدا می‌کردم.

ماجرای یک شهر مقاوم از زبان دختر ۱۳ ساله/ رزمنده‌ها از ماندن ما در شهر روحیه می‌گرفتند

بسیج یک شهر برای کمک به رزمنده‌ها

مدارس تعطیل شده بود و آرام آرام ستاد‌های پشتیبانی جبهه و ستاد‌های مردمی شکل گرفت. برخی مساجد و خانه‌ها به مراکزی تبدیل شدند که خانم‌ها می‌توانستند کمک‌رسانی انجام دهند. در بیمارستان‌ها هرکس که به نوعی سررشته داشت و به نیرو احتیاج داشت برای کمک رسانی به مجروحین به عنوان کادر درمان مشغول خدمت می‌شد. من هم نوجوان بودم و به تبعیت از مادرم کار انجام می‌دادم. برخی خانه‌ها به ستاد پشتیبانی تبدیل شده بودند. خانم‌‎ها برنج و حبوبات تمیز کرده و سبزی پاک می‌کردند تا مایحتاج غذایی رزمنده‌ها را تامین کنند، برخی ملحفه‌های مجروحین را می‌شستند و یا لباس رزمنده‌ها را رفو کرده و ترمیم می‌کردند. منزل همسایه ما ستاد پشتیبانی بود و خانم‌ها از صبح تا شب به آنجا می‌رفتند و کمک می‌کردند. برخی هم اقلامی مثل حبوبات را برای پاک کردن به خانه خودشان می‌بردند. در حقیقت همه شهر بسیج شده بود.

تلفن مجانی

هرکس توان کاری را داشت، انجام می‌داد. از این مهمتر اینکه خانواده‌هایی که در پشتیبانی مشغول بودند همان‌هایی بودند که پسران و پدران و برادرانشان در جبهه حضور داشتند و اتفاق می‌افتاد حین کار خبر شهادت عزیزانشان به گوششان می‌رسید. خانواده علی‌رغم اینکه درگیر بودند از ایمان و عقیده و روشی که برای پشتیبانی در پیش گرفته بودند، کوتاه نمی‌آمدند.

نکته مهم در مقاومت مردم دزفول ترک نکردن شهر بود تا به این وسیله مردم به رزمنده‌ها روحیه بدهند. پدر من بزازی داشت و وضع مالی خوبی داشتیم به راحتی می‌توانستیم در شهر‌های بزرگ خانه بگیریم، ولی پدرم مقید بود که در دزفول بمانیم، می‌گفت بچه رزمنده‌هایی که از شهر‌های دیگر به جبهه می‌آیند وقتی ما را در شهر می‌بینند که در مغازه‌ها هستیم روحیه می‌گیرند. روز‌هایی که شهر شلوغ می‌شد و صدام بمباران می‌‎کرد میز تلفن پدر من مجانی در اختیار رزمنده‌ها و مردم قرار می‌گرفت تا با خانواده‌های خود تماس بگیرند، مخابرات چند تلفن بیشتر نداشت و تعداد نیرو‌ها زیاد بود و مردم باید در نوبت می‌ماندند. بسیاری از مغازه‌ها این کار را می‌کردند تا امکانی فراهم شود رزمنده‌ها بتوانند آرامش و قوت قلب بیشتری بگیرند.

فعالیت‌های نظامی بانوان در آن ایام محدود به همان آموزش‌ها شد. بعد از عملیات فتح‌المبین چند روز بعد از عید، خانواده‌های شهدا و برخی از خانواده‌های فعال شهر را برای آموزش به کرخه‌کور بردند، اما فعالیت نظامی مستقیم نداشتند. آبادان و خرمشهر به دلیل اضطرار خالی شد، ولی دزفول خالی نشد و تا سال ۶۷ که جنگ تمام شد بمباران ادامه داشت. هر سال از زمستان تا بهار موشک‌باران‌ها می‌شد. آخر جنگ، سال ۶۷ مثل این روز‌های تهران رعد و برق‌های شدیدی در دزفول می‌زد. نور موشک‌باران را در جبهه شوش می‌دیدیم. نور موشک و خمپاره با رعد و برق قاطی می‌شد و ما تشخیص نمی‌دادیم رعد و برق است یا موشک‌های صدام. هرچند موشک‌های نزدیک صدایش زیاد بود، ولی خیلی از موشک‌ها را تشخیص نمی‌دادیم.

ماجرای یک شهر مقاوم از زبان دختر ۱۳ ساله/ رزمنده‌ها از ماندن ما در شهر روحیه می‌گرفتند

لطف خدا در مقاومت مردم شهر

فرهنگ مقاومت باعث می‌شد مردم شهر را ترک نکنند. از آن مهمتر اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بود که باعث شد مردم در شهر بمانند.

صدام با مردم دزفول لج کرده بود. از این مقاومت عصبانی بود. از اول بهمن شروع به بمباران می‌کرد. در رادیو به صراحت می‌گفت که اولین جایی که می‌زنیم دزفول است و با عنوان «الف دزفول» از آن یاد می‌کرد. بیشترین بمباران‌ها در شهر دزفول اتفاق افتاد و این خواست خدا بود که مردم بمانند. گاهی سیر انقلاب را با خودم مرور می‌کنم و می‌بینم کار خدا زمین نمی‌ماند، ولی در این بین هر بنده‌ای کمی حواسش جمع باشد می‌فهمد اگر کار خیری انجام می‌دهد آنهم از طرف خداست. مثل قضیه دوخت ماسک و لباس بیمارستانی که امروز می‌بینیم، آن زمان هم بود و این از الطاف خداست که این هوشیاری را به برخی انسان‌ها می‌دهد


منبع : دفاع پرس