تاریخ : 1399,شنبه 21 تير15:20
کد خبر : 76305 - سرویس خبری : اخبار

گوشه ای از حکایت تکان دهنده‌ی زندگی جانبازان اعصاب و روان


گوشه ای از حکایت تکان دهنده‌ی زندگی جانبازان اعصاب و روان

آخ که چقدر سخت است فرزند کسی باشی که اعصاب و روان و شنوایی گوش‌هایش را در جنگ و جبهه از دست داده باشد! بارها دعا می‌کردم کاش بابام دست و پا نداشت یا شهید می‌شد ولی اینطور نمی‌شد. خانه و زندگی و پدر و مادر و خواهر و برادرهایم ازهم پاشید...

محمد  -  پدرم مرحله دومی که از جبهه آمد، من هم به دنیا آمدم پدرم موجی شده بود و زمانی که چشمانم به روی این دنیای لعنتی باز شد، فقط در خانه جنگ و کتککاری که با چوب و چاقو و شلنگ و فانسقه در جریان بود. خشم شب هایی که به سرمون می آمد چه گشنگی هایی که به ما می داد، چه بی آبرویی ها و آبرو ریزی هایی که به سرمون می آورد! نه در خانه ارامش و امنیت جانی داشتیم نه در مدرسه و نه در محله و نه مسجد. چه مانورهایی که لختمان می کرد و در چله‌ی زمستان روی برف‌ها و یخ‌ها ما را غلط می‌داد و ما هم به چه خانه‌هایی که پناه نمی‌بردیم و مورد چه سوءاستفاده‌ها که قرار نمی‌گرفتیم؛ هیچ کسی هم نبود که به داد ما برسد.‌

مادرم که همان سال‌ها جانش را برداشت و فرار کرد. من ماندم و دو خواهر و یک برادر که آن‌ها هم بسکه کتک خوردند و مورد آزار و اذیت‌های شدید قرار گرفتند از خانه فرار کردند و آن‌ها هم خیلی مورد سوءاستفاده‌ها قرار می‌گرفتند و من هم در سن ۱۴سالگی که پدرم می‌آمد و در مدرسه با فانسقه‌اش می‌زد و همکلاسی‌هایم می‌گفتند پدرت دیوانه است، او را بکش؛ و من ناچار به فرار شدم و در این شهر و دیار خیلی آزار و اذیت‌ها دیدم.

آخ که چقدر سخت است فرزند کسی باشی که اعصاب و روان و شنوایی گوش‌هایش را در جنگ و جبهه از دست داده باشد! بارها دعا می‌کردم کاش بابام دست و پا نداشت یا شهید می‌شد ولی اینطور نمی‌شد. خانه و زندگی و پدر و مادر و خواهر و برادرهایم ازهم پاشیده شد و بعد از ۳۷سال هنوز ازهم پاشیده است. ما سر ۸سال جنگ همه چیزمان را از دست دادیم بدون اینکه یک بار درخواست کمک کنیم و یا اینکه کسی حتی به ما کمکی کرده باشد. خدا فقط می‌داند چه‌ها به سرمان آمد! پدرم دست خودش نبود؛ همه‌اش مال جنگ بود. از خدا می‌خواهم خانواده‌های مثل ما را کمک کند که یا افسرده‌اند، یا مشکل اعصاب و روان پیدا کرده‌اند، یا هنور بی سر پناهند، یا بی سر و سامانند، یا بی‌کارند، یا هنوز در حال آسیب خوردن هستند. خدایا! ما که جنگ را نخواستیم، چرا ما باید تاوانش را پس بدهیم؟!

این دست‌نوشته‌ها فقط یک قسمت از صد قسمت درد و شکنجه‌هامان بود. خانواده‌هایی که پدرتان در جنگ و جبهه مشکل اعصاب و روان برایش پیش آمده و شماها آسیب‌های شدیدتری خوردید؛ من به شماها قول می‌دهم خدا برایمان جبران می‌کند؛ مطمین باشید چه در دنیا و چه در آخرت فقط لحظه ای از یا خدا غافل نباشید.