تاریخ : 1399,شنبه 28 تير15:30
کد خبر : 76444 - سرویس خبری : اخبار

تا چشم باز کردم وسط میدان مین بودم!


تا چشم باز کردم وسط میدان مین بودم!

خدارو شکر می کنم که رو سفید ماندم و مینی بلاتکلیف جا نگذاشتم. پایم به تله انفجاری گرفت و فقط خودم آسیب دیدم. اطرافم کسی نبود. اون زمان ۱۷ سال داشتم و شدم جانباز ۷۰ درصد.

مرتضی قنبری وفا

فاش نیوز - وقتی صحبت از جوانی می شود، لحظه ای انگار فیلمی از گذشته برایم به تصویر در می آید. خب آدم های به سن و سال من یعنی حدود 52 سال، جوانی را تجربه کرده اند و خاطرات خوب و بد زیادی دارند.

 من اما جوانی را از 16 سالگی تجربه کردم، در سنی که هم سن های من در دوره دبیرستان محصل بودند و حتی دو سال با سن قانونی فاصله داشتم. نمی دانم از چی و از کجا شروع شد، فقط یک لحظه چشم باز کردم و دیدم که وسط میدان مین هستم، در خط و خاکریز اول منطقه در جنگ تحمیلی!

  جبهه و جنگ ما رو یک شبه مرد کرده بود، چون مسئولیت بسیار خطیری داشتم. تخریبچی لشکر 25 کربلا بودم و باید از وسط میدان مین معبر می زدم تا گردان ها به سلامت از آن رد می شدند و جان اون همه آدم بسته به کار من بود. خدارو شکر می کنم که رو سفید ماندم و مینی بلاتکلیف جا نگذاشتم تا جان کسی را بگیرد، پای کسی قطع شود و رزمنده ای قطع نخاع یا نابینا شود.

 خودم اما پایم به تله انفجاری گرفت و فقط خودم آسیب دیدم. اطرافم کسی نبود. اون زمان 17 سال داشتم و شدم جانباز 70 درصد. با اتکا به قدرت جوانی توانستم معلولیت خودم را محدود و مانده سلامتی از دست داده ام را ارتقاء دهم.

 بگذریم. چند سال گذشت و جنگ تمام شد من اما تمام نشده بودم، تمنای زندگی داشتم. وقتی در 21 سالگی رفتم سر کار، از خانواده جدا شدم و یک اتاق مجردی گرفتم و رفتم تو لاک تنهائیم. در آن زمان به دنبال استقلال کامل و اعتماد به نفس بودم. تنهائی آدم ها را بزرگ می کرد. من اما کوچک که نبودم، با کوله بار تجربه و خاطرات گذشته هویت پیدا کردم.

از استعدادهایم به نحو احسن استفاده می کردم. دیگر جائی برای هرز رفتن نداشتم. در محیط کار بالا رفتم و از استعدادی که در کامپیوتر داشتم بهره بردم. در 23 سالگی یک ازدواج موفق کردم و زندگی را از منظری دیگر می دیدم.

 اما یک جای کار می لنگید، پس از 20 سال ترک تحصیل، به دنبال ادامه آن رفتم و از مقطع دبیرستان ادامه داده و وارد دانشگاه شدم. تجربیات دانشگاهی در رشته "روابط عمومی" خیلی به من کمک کرد تا بتوانم با اطرافم تعامل سازنده برقرار کنم.

 حالا در سن میانسالی به آینده امیدوارم، امید من جوان های نسل امروز هستند. هر چند اندکی سرخورده و کم پشتوانه هستند، اما شرایط امروز کشور از زمان جنگ به مراتب بهتره و جوان امروز فقط باید اول هویت خود را پیدا کند، هویت پنج هزار سال تمدن ایرانی، آنچه امثال کوروش کبیر، داریوش بزرگ و تمدن 1400 ساله اسلامی برای ما رسم کردند. اشتباه نکنید آنها از هم جدا نیستند، ما امثال حافظ، سعدی و فردوسی را داریم آنها را با هم ممزوج کنید و سره را از ناسره بیرون بکشید.

 نسل امروز نیاز به پشتوانه دارد و متولیان فرهنگ کشورمان الزام به تعریف درست آن را دارند. بدون تغییر و تحریف در تاریخ و اجتناب از خرافه گرائی. این کارها به حرف نیست، دوست دارم جوانان کشورم افتخار آفرین باشند، نه در جنگ، در سرود صلح و دوستی.

 هنر دست ایرانی تاج محل هندوستان را ساخت و حالا هندی ها به آن افتخار می کنند، در ترکیه مولانا را شاعر خود می دانند، هنر ایرانی باید مایه  مباهات ایرانی باشد. از جوانان کشورم و وطنم تقاضای همدلی دارم، یکدست و یک صدا فردا را بسازند، کشور نیاز به خودسازی دارد. به امید کشوری قدرتمند و ثروتمند با جوان های با اراده پولادین و متکی به دانش روز، درود به ایران و ایرانی.

 مرتضی قنبری وفا