تاریخ : 1399,یکشنبه 12 مرداد15:25
کد خبر : 76549 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

سهم یک مادر شهید از معرفت ما چقدر است؟!


سهم یک مادر شهید از معرفت ما چقدر است؟!

شما نمی‌دانی چرا هفت سال است بنیاد شهید یک سرکشی به ما نکرده و یا چرا ما را حتی یک زیارت مشهد نبردند؟

رضا امیریان

فاش نیوز - بدون تعارف وقتی جایگاه‌ها عوض می‌شوند، جلادان جای شهدا را می‌گیرند. طبری‌ها در موقعیت شهید بهشتی‌ها قرار می‌گیرند و مجدها جایشان می‌شود جایگاهی که حاج احمد متوسلیان آنجا می نشست و برای خدا کار می‌کرد و برای خدا نفس می‌کشید.

و همینطور با سلسله مراتب از بالا تا پائین تا بنیاد شهید که مقدس‌ترین نهادی است که امام راحل این تقدس را به آن نهاد دادند. بعد می‌بینیم در یک جامعه ای به‌نام جامعه هدف که هزاران نفر تحصیل‌کرده در حد عالی در مقاطع دکترا، کارشناس و بالاتر دارد و اینها همه‌شان از جنس همین نهاد هستند صفر تا صد کارشان با همین نهاد است و در رفت و آمدهای همین نهاد بزرگ شده اند. خوب می‌دانند و می‌شناسند بنیاد را و مراجعین بنیاد را همه کودکی و نوجوانیش و جوانی اش را در همین بنیاد رفت و آمد داشته و هم‌نوعان خود را می‌شناسد.

می‌داند یتیمی یعنی چه! می‌شناسد همسر شهید را ! می‌دانند که چگونه باید با این جامعه برخورد بکنند. با این استدلال که خود نیز در همین جامعه بوده همه دردها را با جسمش کشیده؛ نه اینکه فیلمی‌ ببیند از رسانه‌ها مثل فیلم ایستاده در غبار بلکه خود چندین سال است در غبار یتیمی و درد، دست و پنجه نرم کرده. با همه این توصیفات بر اساس تفکرات بیمارگونه عده‌ای که به هر نحوی پایشان در دایره اجرائی نظام باز شده، گوشه نشین خانه و اداره شده!

در ایام جوانی که سرشار از نیرو و دارای یک تعصب خاص نسبت به ارزش‌های انقلاب بوده، آن وقت می‌بینیم جناب آقای دکتر محمدعلی شهیدی دامه برکاته می‌شود افضل بر همه اینها و سکان کشتی اینها را هادی می‌شود.

 حالا مادر شهید در سن هفتاد سالگی روی مبل قدیمی نشسته، عکسی در قاب چوبی شیشه ای روی تاقچه اتاقش با یک دنیا اقتدار و عظمت نهاده است و به تصویر نگاهی می‌کند و می‌گوید: حاج آقا شما نمی‌دانی چرا هفت سال است بنیاد شهید یک سرکشی به ما نکرده و یا چرا ما را حتی یک زیارت مشهد نبردند؟ حاجی خیلی دلم می‌خواهد یک سفر بروم پابوس امام رضا. یادت هست پسرمان کوچک بود رفتیم مشهد، توی صحن امام جواد چقدر بازی می‌کرد؟ چقدر به کبوترهای آقا گندم داد و در همین بحث‌ها بغضش می‌ترکد. اشک‌هایش جاری می‌شود و حاج آقا می‌گوید: حاجیه خانم صبور باش گریه نکن مگر یادت نیست پسرمان در اولین سطر وصیتنامه اش نوشته بود:

پدر و مادر خوبم هرگز برایم گریه نکنید و مادر با احساس مادرانه‌اش فکرش می‌رود سمت پسرش و به احترام وصیت او آهی سرد می‌کشد و پایان می‌دهد به گریه‌هایش.

جناب شهیدی کجا تشریف دارند که سکان‌دار این کشتی متلاطم است که راکبینش گریه و حسرت یک مسافرت در دل دارند. در کنار آقای روحانی نشسته و گوش جان فرا داده به پیش سخنران جلسه وزرا جناب جهانگیری که گفته بود چنان رونق اقتصادی راه بیندازیم که مردم خودشان بگویند این چهل و پنج هزار تومان یارانه را نمی خواهیم!

 در سالن کنفرانس زیر کولرهای مرکزی نشسته و جناب روحانی هم می‌فرماید: نمی‌دانم داستان چیست که من خبرهای مهم و سیصد درصدی رشدهای تورمی و گرانی های بیش از حد متعارف را صبح‌های آن واقعه می‌فهمم روی صندلی‌های چرمی نشسته‌اند و هر وزیری بشقابی پر از موز و میوه‌های لوکس جلویش نهاده و سرگرم تفکرات لیبرالیسمی هستند، غافل و فارغ از اینکه همین نشست آنها حاصلش خون پاک و مقدس سیصد هزار انسان فرهیخته و بی بدیل و تکرارنشدنی است.

نوجوانان، جوانان میانسالان و کهنسالانی که تاریخ بشریت مثلشان را هیچ‌وقت ندید. شهدایی که نان خشک شام و نهارشان بود و گلوله‌های آتشین دشمن هدیه‌شان.

 در همین حال مادر شهیدی که ابتدای روزش را با گریه و زاری در فراق فرزندش و بی‌مهری دولتمردان شروع کرده بود و با سفارشات فرزند شهیدش و یادآوری آن سفارشات توسط حاج آقایشان سکوت پیشه نموده و راهی بازار شده تا خریدی بکند و برگردد، با همان حالات روحی از منزل خارج می‌شود.

با ورودش به بازار از این و آن می‌شنود این چه مملکتی ست! مملکت را به نابودی کشیدند و مادر هر جایی می‌رود حرف‌هایی که نباید را می‌شنود که این حرف‌ها هیچ کدامشان با ارزش های انقلاب و شهدا و امام شهدا سنخیتی ندارد.

 حالا این حرف و حدیث‌های دردآور هم مضاعف می‌شود به دردهایش و این اسطوره صبر و مقاومت می‌شکند. یادش می افتد در دوران امام راحل و سخنرانی امام که فرمود: ای خاک بر سر من که شماها خون داده‌اید، من بخواهم سوءاستفاده بکنم. الله اکبر. انقلابی درون این مادر می‌شود که سراسر این تغییر درونی شعله‌ور است. شعله‌هایی که می سوزانند و مادر آهی می‌کشد که این آه سرد، ویران می‌کند درون هر انسان آزاده ای را ولی در نهایت تاسف و درد کسی توجهی نمی‌کند.

 این است داستان و حکایت وارثان انقلاب. وارثانی که حجت را بر همه تمام کردند و با اهدای خون عزیزترین افراد خانواده‌شان این آرامش را برای ما ارمغان آوردند. این درحالی‌ست که این اسطوره‌های صبر و استقامت که پیامشان را به ما داده‌اند در حال آماده شدن وصال هستند که به فرزندانشان برسند و ما هنوز در پیچ و خم کوی نامفهومی چرخ می‌زنیم.

و وای بر ماست که بالغ بر سه دهه در کنار این گوهران پاک بودیم و امروز دستمان خالی‌ست و برای رویارویی با شهدا هیچ گزینه ای نه در افکارمان داریم و نه در کوله بارمان.

اندوخته‌ای که شهدا ما را شفاعت کنند که باید یک بار دیگر بگویم.

شهدا ما باز هم شرمنده‌ایم از اینهمه شرمندگی والســــــلام من اتبع الهـــدی

رضا امیریان