تاریخ : 1399,سه شنبه 07 مرداد18:29
کد خبر : 76669 - سرویس خبری : بدون ویرایش از شما

جایگاهمان را در دنیا گم کرده ایم!



رضاامیریان

رضا امیریان - شهدا در قهقه مستانه‌شان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند.

وقتی جایگاه انسان‌ها عوض می‌شود و برخی جایگاه دار می شوند. در نتیجه کار، خلاف واقع، شرع و عرف می شود و این می شود که به واقعیت ها دیگر توجه نمی شود بنابراین ارزش‌ها کمرنگ می‌شود.

هنگامی که ارزش‌ها کمرنگ شد، جلوه و رخ واقعی کار نمایان نمی‌شود. و وقتی بر روی زیبائی‌ها یک هاله بد رنگ قرار گرفت، دیده‌ها فقط هاله بد رنگ را می‌بیند و هر آنچه زیبائی است در زیر این هاله پنهان می‌شود که دقیقا حال و روز امروز داستان پر درد و رنج ایثارگران ما است.

 روزگاری برای این کشور مشکلات جدی به‌وجود آمد که نمی‌خواهم جزئیات آن را تشریح کنم و بگویم عاملین که بودند هدف چه بود مکملین چه کسانی بودند و ما چه کردیم و چه شد اما یک جای کار لنگ می زند و ایراد دارد. آن جائی که ایراد دارد و نظریه‌های زیادی را سمت خودش کشیده را باید باز کرد و مانند یک زخم کهنه پانسمانش کرد. بله باید آن را توضیح داد تا موضوع در جهت تفهیم برای نسل دوم، سوم و چهارم انقلاب جا بیفتد و قابل هضم بشود.

 امروز اگر در یک جمعی قرار بگیرید و اعضای آن جمع در ارتباط با آینده و حال معیشت عمومی جامعه حرف بزنند، قطعا" شما به عنوان عضوی از جامعه ایثار نمی توانید در این بحث نظری بدهید یا سخن بگوئید چرا؟ چون متاسفانه عده ای آنقدر بحث ایثار و شهادت و فرهنگ غنی آن را کمرنگ و بد رنگ جلوه داده اند که در جامعه این قضیه رنگ و رخسار واقعی‌اش در زیر همان هاله که گفته شد پنهان شده است.

شما گاهی می‌بینید یک مشکل مالی در یک نقطه و جایی پیش می‌آید و اتفاقا" فاعل این موضوع به‌ نوعی با جامعه ایثار سنخیت پیدا نموده و مدت زمانی را در کنار شهدا و رزمندگان سپری کرده است، (که مبنای اصلی حضور هم شهدایی و خدایی نبوده است) و بر حسب موقعیت پای در این عرصه نهاده چرا که اگر خدایی و شهدایی بود قطعا" با شهدا پر می‌کشید.

حال سمت و سوی نگاهشان بر روی موضوع پیش آمده متمرکز و خواهند گفت: خب فلانی که خیلی سرمایه دار یا زمین دار یا میراث بر نبوده است و گنجینه و زیر خاکی هم نداشته، پس چگونه این همه سرمایه را بهم زده است؟

پاسخ این سئوال این می شود که اینها که قانون و مملکت متعلق به خودشان است. قانونگذار هم راه را برای آنها باز گذاشته است  و حاصل این موضوع می شود این سرمایه و این رفاهیات. که همه به‌نوعی بااین موضوع یکی دوباربرخوردنموده ایم.

اما واقعیت امر این نیست، واقعیت همان نقش زیبا و ماندگاری است که زیر این هاله قرارگرفته است و رخش نمایان نیست. حال آنکه این عدم نمایش هم خودش داستانی جدا ازاین موضوغ داردکه به آن هم خیلی کم پرداخته شده است. لیکن نیاز ضروری است که به صورت کوتاه و مفید در این خصوص توضیح داده شود.

البته ایثارگران واقعی و حقیقی جدای از ایثارگران یدک کش هستند. مثلا "علی بربا" جانبازی که در مجاورت ما زندگی می کرد و خیلی های دیگر از این عزیزان که در چندین عملیات شرکت داشتند و از نواحی مختلف بدن مجروح شده اند و همه ازحضور آنها درعرصه دفاع مقدس مطلع هستند.

اینها در دوران جنگ بطور کامل در رکاب امام راحل بوده اند و بدون هیچ چشم داشتی حتی بانداژهای سرشان هم در ذهن همه و از جمله حقیر وجود دارد. اما امروز در کشور کویت کارگری می کنند.

یعنی از صبح علی الطلوع لباس کارشان رامی پوشند و در فلکه صنایع می ایستند. تا یک خودروی کویتی بیاید و راننده آن با یک دنیا غرور و تکبر  بگوید مثلا نقاش ساختمان می خواهم. تازه شانس به این رزمنده رو کند و به همراه او برود و با حقارت به او نگاه شود تا یک اسکناس ده دیناری به دستش بدهند. تازه خیلی شانس با او یار بوده که کار گیرش آمده است چرا چون باید اجاره منزل، معیشت روزانه زن و بچه در ایران را تامین کند و این خود یک معضل است.

بنابراین چقدر باید دربدری در یک کشور بیگانه بکشد تا بتواند شکم زن و بچه اش را سیر کند. تا بلکه بعد از یکی دوسال سرمایه ای بهم بزند و پرایدی برای ایاب و ذهابشان دست و پا کنند.

این یک طرف قضیه و در طرف مقابل داستان ایثارگرانی است که فقط نام ایثارگر را یدک می کشند. چگونه میلیاردر شدند و به یکباره از صفر به هزار رسیده اند.

 بر حسب اتفاق خواسته یا ناخواسته اسباب سرکشی به یک خانواده شهید فراهم می شود. ریاست بنیاد یا فرمانده سپاه زنگ می زنند که می خواهیم برویم سرکشی فلان منزل. شما هم بیائید، خوشحال و مسرور می شوید که قرار است به دست بوسی پدر و مادر شهیدی بروید که همه دوران زندگی اش در کنار تو بوده است. بنابر این در پوست خود نمی گنجید و  خدا را شاکر می شوید که این دیدار فراهم شده است.

اما وقتی وارد صحن و سرای منزل شهید می شوید بوی غربت همه وجودت را فرا می گیرد. بوی تنهایی، بوی گریه های چندین ساله این پدر و مادر، به محض اینکه چشمانت به مبلمان رنگ و رو رفته و فرش های قدیمی لاکی بدون کرک و پشم خانه می افتد.

وقتی به تاقچه قدیمی خانه نگاه میکنی که عکس شهید بر روی آن نهاده شده است و جلوی عکس، قرآن و شمع گذاشته اند مظلومیت چهره شهید را با مظلومیت چهره پدر و مادرش حس می کنید. آنگاه بغضت گلویت رامی فشارد و می خواهی فریاد بزنی که ای اهل ایمان دروغین، این ایثارگر واقعی است.

ای دردکشیدگان و خون دل خورده آفتاب سوخته، اینها ایثارگر واقعی هستند نه آنهایی که موقعیت برایشان فراهم شده است و تا توانسته غرق دنیای کثیف مادی شده اند.

بنابراین داستان ایثارگران واقعی را در اینجا باید ببینید، اینجا که پارچه های تمیز قدیمی بوی گل محمدی می دهد و روی مبل های رنگ پریده کشیده شده است. اما ناگهان زندگی به دور از تجمل امام راحل را بیاد می آورید، عبای مبارک حضرت عشق رهبر فرزانه ات که آنقدر استفاده شده که پائین آن ریش ریش شده و  نخ هایش پیداست.

بعد نامحرمان نااهلی که در مجاورتت با رفتارهای انقلابی اسلامی برخورد می کنند و در قلبشان هزاران نفرت و کینه توزی نهفته است به یادت می آید. اگر چه همراهان فکر می کنند که از معنویت این سرکشی منقلب شده ای اما خودت می دانی که از داستان عوض شدن جایگاه ها منقلب شده اید که هر کس جایش عوض شده است.

آنگاه دست بر قلم می برید و می نویسید "خدایا ای کاش آنقدر به مردمان من شعور عنایت کنی که هرکس جایگاه خودش را بداند و خود را منتسب به همه امورات نکند".

سخن آخر اینکه اگر چه حرف زیاد است و درد دل ها بیشتر از گذشته است اما به همین شعر بسنده می کنم که

"آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای ودرخواب شدند.

والسلام من اتبــــع الهدی