تاریخ : 1399,دوشنبه 13 مرداد14:20
کد خبر : 76739 - سرویس خبری : مسائل و مشکلات ایثارگران

آتشی به جان جانبازان و ایثارگران!



مرتضی ایزدخواه (جانباز و فرزند شهید) - روزگاری بود در تابستان اهواز (جنوب) از زمین و زمان آتش می بارید. آن هم در گرمای هوای 50 درجه منطقه!

از زمین توپخانه دشمن با انواع توپ و کاتیوشا زمین جنوب را شخم می زد ولی ایمان بسیجی ها  آن آتش را به بهشت ابراهیم تبدیل کرده بود.

اسماعیل ها آماده قربانی شدن بودند. همه پیشقدم  بودند برای نبرد با دشمن تا حدِ مرگ، تا به امر خدای خود لبیک گفته باشند. 

اما روزگار گذشت و همان بچه ها خانه نشین شدند و کسی سراغ آنان را نگرفت. ولی باز آنان بر عهد خود ایستادند و بعد از 35 سال روزی نیست که جانبازی با دلی خونین و جسمی خسته از این دنیای فانی به پرواز در نیاید.

به قول جانباز نخاعی شهید "محمد قبادی" عزیز، امروز به مراسم و عزای یک جانباز می رویم و فردا در عزای جانباز دیگر می نشینیم و نمی دانیم رجعت ما به سوی پروردگار در کدام مکان فرا خواهد رسید. 

آری عزیزانم؛

 آتش جنوب بهتر بود یا آتشی که امروز به خاطر مشکلاتی که بر جانبازان وارد می شود؟ مسلما آتشی که در جنوب کشور و در منطقه از زمین و آسمان می بارید، چون می دانستیم که با خدا معامله می کنیم. ولی امروز آتش زخم  زبان ها و مشکلات و زهم های بدن ما، دلمان را خون کرده اند. همه مسئولین از ما فرار می کنند و فقط به میز مقام خود چسبیدند.

 درد آتش زخم دلمان فشار می آورد تا دهان بگشاییم و صندوقچه دل خود را باز گوییم. شرایط به گونه ای شده که از خودمان بدمان می آید و فکر می کنیم هر کاری در برای کشور، انقلاب، مردم و در جبهه کرده ایم به فنا رفته است. فرزندان ما هم به همین آتش و زخم  زبان ها می سوزند، چون طی 35 سال بعد از پایان جنگ جز درد و رنج ما و مراجعه به پزشکان و درمان چیزی از ما ندیده اند و  مثل بچه های مسئولینِ "نجومی بخور"  شادی و آرامشی در زندگی ندیده اند.

فرزندان ما با این فشار ما درس خواندند، مهندس و دکترا شدند ولی الان بیکارند و در خانه نشسته اند و یا به دنبال کار هستند.

شما جای ما بودید چه کار می کردید؟

عزیزان مادر من همسر شهید بود، 20 روز پیش از دنیا رفت و غریبانه دفن شد. نه از طرف بنیاد شهید تسلیت گفتند و نه حتی یک بَنِر نوشته ای زدند!

البته لازم نیست کسی به ما تسلیت بگوید. چون مادرم از بچگی یتیم بود  و همسرش که پدر من بود در عملیات والفجر یک  به شهادت رسید و دو فرزند جانباز 65% و 35% تقدیم خدا و کشور و نظام کرد. با خودم می گویم چرا من آن زمان با شهیدان نرفتم و زنده ماندم؟

تقدیر الهی هر چه باشد همان می شود. الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک

پ