ربابه جعفری - خاطرهای از پدربزرگ شاعرم تعریف کنم. ظهر عاشورا که میشد، پدربزرگم به خانهی ما میآمد و از اشعار حسینیاش برای من و خواهرانم میخواند. کار هر سالهاش بود. محفل حسینی باصفایی میشد. صدای گریههایش را هنوز به یاد دارم. بعد عزاداری خانوادگیمان، برایش چای میآوردیم. او با یک حال خوشی چایش را در نعلبکی میریخت و جرعهجرعه مینوشید. خدا رحمتش کند! او شاعر اهلبیت بود. طبع شعرش را از جوانی داشت. من در زیر یکی از اشعارش تاریخ 1331 هم دیدم. مومن بود و چهرهای نورانی داشت. وقتی جنگ شد، پدربزرگم یک روز از شهر اهواز خارج نشد. او در آن زمان پیرمردی گوژپشت شده بود؛ اما رزمندگان را خیلی دوست داشت و بیشتر اشعارش در مدح و تجلیل از شجاعت و حماسهی آنها بود.
امروز که کربلا رفتهها میدانند فیض سفر نورانیشان را از برکت ایثار و حماسهی رزمندگان دفاع مقدس دارند، برای تجلیل از مقام همهی رزمندگان، شهدا، جانبازان، مداحان و پیرغلامان اهلبیت که دستشان از دنیا کوتاه شده، من یکی از اشعار پدربزرگم مرحوم «هدایتالله عسکری» را برایتان مینویسم.
بر مشامم می رسد از جبهه بویت یاحسین
در دلم ترسم بماند آرزویت یاحسین
آرزو دارم که سایم رخ به قبر اطهرت
تا فزاید قدر ما از خاک کویت یاحسین
پیر و برنا آرزو داریم زوارت شویم
تا ببوسیم آستان مشکبویت یاحسین
تشنه نهر فراتیم و نصیب ما نما
جرعهای را تا بنوشیم از سبویت یاحسین
یا حسین امداد کن رزمندگان جبهه را
تا کنند از مرقدت بیرون عدویت یاحسین
حال بنگر نوجوانان را میان جبههها
رزم دارند با عدوی زشتخویت یاحسین
تا که دست ما بود بر دامن پر فیض تو
میفزاید قدر ما از آبرویت یاحسین
هر کسی دارد هوای شهر و اقلیمی به سر
شد «هدایت» خوشهچین در جستجویت یا حسین
التماس دعا