حماسه هویزه دی ماه سال ۱۳۵۹ را جمعی از دانشجویان پیرو خط امام رقم زدند که با کمترین امکانات و علیرغم وعده برخی از مسوولین برای همراهی و کمک به دل دشمن زدند و دشتی در نزدیک شهر هویزه محل معراج حدود ۱۰۰ تن از این جوانان شد.
حماسه هویزه دی ماه سال ۱۳۵۹ را جمعی از دانشجویان پیرو خط امام رقم زدند که با کمترین امکانات و علیرغم وعده برخی از مسوولین برای همراهی و کمک به دل دشمن زدند و دشتی در نزدیک شهر هویزه محل معراج حدود ۱۰۰ تن از این جوانان شد.
اکثر آنها دانشجویانی از شهرهای مختلف بودند که پیش از این در جریان فعالیتهای پیش از انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب از جمله تصرف لانه جاسوسی شرکت داشتند.
شهدایی که پس از به شهادت رسیدن، پیکر آنان در محل فعلی زیارتگاه هویزه به خاک سپرده شده جمعی از دانشجویان، پاسداران و برادران جهادی بودند که در نبردی تن به تن در عملیاتی به منظور مقابله با پیشروی بیشتر دشمن بعثی و به عقب راندن آنان به شهادت رسیدند و امروز محل دفن آنان به میعادگاه عاشقان و دلدادگان شهدا بدل شده است که هر ساله جمعیت زیادی از نقاط مختلف کشور برای زیارت آنان به این محل میآیند.
شهید «جمال دهشور» متولد اسفند سال ۱۳۳۸ در اهواز و دانشجوی رشته شیمی در دانشگاه تهران بود که به همراه دانشجویان پیرو خط امام برای دفاع از کشور به جبهههای دفاع مقدس رفت و سرانجام در ۱۶ دی سال ۱۳۵۹ در کنار همرزمانش در کربلای هویزه به شهادت رسید.
خواهر این شهید روایت کرده است: صدای قرآنش که بلند میشد، حال و هوای خانه تغییر می کرد. عادت هر صبحش بود. جمال هم خوب این عادت بابا را بلد شده شده بود. پنج سالش بود که بابا دستش را میگرفت و میبرد مسجد. چند وقت بعد در مسابقات قرآن بچههای مسجد، اول شد. هیچ چیز این قدر بابا را راضی نمیکرد که ببیند پسرش در خط خدا و قرآن و نماز است.
قبل از اینکه بخوابم، سری به بچهها میزدم تا خیالم راحت شود. بیشتر شبها جمال در رختخوابش نبود. میرفت اتاق پایین، توی تاریکی زار میزد و راز و نیاز میکرد.
شهید «علی حاتمی» نیز متولد بهمن سال ۱۳۳۷ در تهران و دانشجوی سال سوم دامپزشکی دانشگاه تهران بود که عضو دانشجویان پیرو خط امام شد و در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا حضور داشت. در پی حمله عراق به خاک ایران راهی جبهههای نبرد شد و سرانجام در ۱۶ دی سال ۱۳۵۹ در کربلای هویزه به شهادت رسید.
برادر شهید حاتمی درباره برادرش گفت: معدل دیپلمش، ۱۸/۳۶ بود. سربازی نرفت. در کتابخانه عمومی پارک شهر درس میخواند برای دانشگاه. کنکورش را که داد، دانشگاه تهران قبول شد. رتبه اش شده بود ۲۹.
میتوانست هر رشتهای برود. زبان و ریاضی و شیمیاش حرف نداشت. استخاره کرد، رفت دامپزشکی. فقط درس نمیخواند. نانوایی هم کار میکرد. نان میداد دست مردم تا کمک خرج دانشگاهش هم باشد.
پول خرید مجله نو نداشتیم. میرفتیم سراغ دست دومها که ارزانتر بودند. کیهان بچهها، توفیق و... دلمان، اما خوش بود. موقع شهادت هم از مال دنیا هیچ نداشت. درست مثل همان روزها. دلش، اما خوش بود. خوش به حالش بود.