تاریخ : 1399,یکشنبه 30 شهريور13:15
کد خبر : 77660 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

ویلچری ها می روند و ما نمی فهمیم!


ویلچری ها می روند و ما نمی فهمیم!

وقتی به چهره های مظلوم و درد کشیده جانبازان و اسطوره های مقاومت و ایثار نگاه می کنی، بی اختیار ذهنت به سمت و سوی روزهای دفاع مقدس می رود.

رضا امیریان

فاش نیوز- وقتی به چهره های مظلوم و درد کشیده جانبازان این اسطوره های مقاومت و ایثار نگاه می‌کنی ذهنت به سمت روزهای دفاع مقدس می‌رود که این رادمردان چه زحماتی کشیده و چه زجرهایی را متحمل شدند.

 راز پنهانی خود چون بگفتم با شمع / آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

سال 95 بود که متنی در همین سایت مطلبی گذاشتم و در آن به کلمه (جان باز) نیم نگاهی انداختیم. چرا که هر کسی از آن برداشتی متفات دارد اما آنچه زیرنویس دلنوشته ما بود، همه ماجرا نبود.

در دهه شصت با جان بازان واقعی جنگ روبرو بودیم و فضای بنیاد جان بازان با فضای امروزی بنیاد شهید و امور ایثارگران کاملا" متفاوت بود. آن روزها به دلیل اینکه گود مرد آزمایی باز بود، کسی به سمت جان بازان واقعی و دستگاه متولی آنها نمی‌رفت. چون هم واقعیت برقرار بود و هم اینکه صداقت ها بیشتر و عالی تر از امروز بود.

 در آن روزها وقتی چشمت به فضای حاکم بر بنیاد می افتاد، انسان بدون اراده منقلب می‌شد. چرا که لباس های همه خاکی و خلق و خوی همه روستایی بود. نمی دانم چگونه بود ولی هر چه بود، بوی عشق واقعی و بوی عطر حقیقی می داد. کسی بر کسی ارجحیت نداشت. القاب سردار و سرتیپ و سرلشگر مانند امروز رایج نبودو به جای آن کلماتی مانند اخوی، برادر و حاجی متداول و بوی عطر خدا در فضا قابل استنشاق بود.

اذان که زده می‌شد حال و هوای بنیاد کاملا دگرگون می‌شد. وقتی جلوی درب وضو خانه ویلچری ها را می دیدی که متواضعانه و با سختی وضو می‌گیرند صادقانه احساس حقارت می‌کردی. حقارتی عجیب که خودت را در مقابل شان ناچیز می‌شمردی. چرا که آنها اعضای بدن خود را به خدا اهدا و به نوعی شهید زنده بودند. حقیقت هم همین بود و بوی شهادت از ابدان مطهرشان منتشر می‌شد.

یادم به حاج محمد قبادی جان بازی که سال گذشته ناباورانه از میان ما رفت و همه را غافلگیر کرد افتاد. سال 94 بود که من با سایت وزین و ارزشی فاش نیوز آشنا شدم.

من از شهدا، از جنگ و بچه های جنگ می نوشتم و هدفم ساده نویسی بود تا از کلماتی که معمولا" یا رایج نیستند و یا کمتر رواج داشتند استفاده نکنم. همچنین تقدس سازی نکنم و از شهدا الیعاذ بالله خدا نسازم. هر آنچه بود را بنویسم. روزی حاج محمدقبادی به من زنگ زد و مرا به تهران دعوت کرد.

 حاج محمد اهل تهران نبود و او هم روستایی بود و خلق و خوی روستایی داشت. نمی‌خواهم خدایی ناکرده به عزیزان تهرانی اساعه ادب کرده باشم. ولی بیشتر مصداق های کلامی‌برایم حائز اهمیت است و به قول حاج صادق آهنگران خلق و خوی روستایی داشتیم. این خلق و خو منحصر به جان بازان و رزمندگان حقیقی بود و به آنهایی تعلق داشت که در سنگرهای جنگ خوابیده و بیدار شده بودند.

بنابراین لقب جان باز به هرکسی تعلق نداشت، اگر چه ما قدردان آنها نیستیم چرا که با شهادت هر جان باز ویلچری، می‌بایستی عزای عمومی اعلام کنیم چون تکرارشدنی نیستند.

از مادر روزگار یک بار دیگر حاج محمد قبادی زائیده نمی‌شود تا بعد از دوران کودکیش در روستا زیر نظر پدری رعیت و اهل بیت بگذرد. آنچنان که مادرش وقتی به او شیر می دهد با عشق به فاطمه زهرا باشد.

محمد بزرگ و بزرگتر می‌شود و امام راحل به وطن می آید و دوران استبدادی شاهنشاه را بر زمین می زند و از صفر تا صد امور را به مردم واگذار می‌کند. حاج محمد پاسدار و پاکباز و جنگ آغاز می‌شود.

عضوی از همان یک دهمی‌که قبلا شرح دادم می‌شود و به وسط گود مرد آزمایی (میدان مین) رفته و دچار ضایعه نخاعی می‌شود. سی سال روی ویلچر و در کنار ما زندگی می‌کند اما ما قدردانش نبودیم. بعد که به خیل یاران شهیدش پیوست تازه متوجه شدیم که عجب گلدان پر از گلی و عجب زیر خاکی نادری را از دست دادیم.

ما لیاقت نداریم و ارزشی عمل نمی‌کنیم والا جان بازان حقیقی جنگ عارفانی بی بدیل هستند که دیگر تکرار نخواهند شد. داستان جنگ را همه می دانند. همه می دانند که سخن از کالیبر 50 و سوت خمپاره صد و بیست و ترکش سرخی که از گدازه آتش به جسم می‌خورد و غرق در خونت می‌کرد بود.

همه می دانیم که آنجا هتل ستاره دار نبود و فقط نان خشک و پنیری خوراک رزمندگان بود و باید در مقابل یک دشمن تا به دندان مسلح ایستادگی کرد.

آری وقتی به عمق ماجرا فکر می‌کنی، حالت جنون به خود می‌گیری که خدایا چرا ما در مقابل آنهایی که بی ادعا جانشان را در طبق اخلاص نهادند و نگذاشتند به ما تعرضی شود، این همه کم لطفی می‌کنیم؟

به خدای احد و واحد قسم، اگر شخص بی دینی که خدا را قبول ندارد و انسانیت را از زاویه مادیات نگاه می‌کند، بفهمد که جان باز هفتاد درصد برای امرار معاش مشکل دارد، آن وقت در مقابل به راحتی هزینه چند سال کشور در یک پرونده اختلاس گنجانده می‌شود تا آخرین لحظه عمرش به ما ناسزا خواهد گفت و ما را در همه ابعاد جهانی مورد ماخذه قرار خواهد داد.

این درد بزرگی است که ما به سادگی از آن سخن می‌گوئیم، امیدوارم خدای سبحان عنایتی بفرمایند تا مسئولین ما از این غفلت فوق العاده بزرگ و نابخشودنی رهایی یابند و در مسیر خدمات رسانی به این عزیزان جدی تر عمل کنند.

از خدای محمد عاجرانه تقاضا داریم کمک و مساعدت کند تا مسئولین دلسوزی که اخیرا سکان هدایت بنیاد را در اختیار گرفته اند تا فضا را یک بار دیگر به سال های دهه شصت برگردانند. تا ایثارگران حقیقی در آن فضای معنوی یک بار دیگر با همان خلوص حاکم وضوی عشق بگیرند و نمازی با ولایت برپا دارند.    

رضا امیری فارسانی     

والسلام من اتبع الهدی