فاشنیوز - در آستانهی چهلمین سالگرد جنگ تحمیلی و آغاز هفته دفاع مقدس برآن شدیم تا با یکی از سلحشوران و دلاورمردانی که در این رویدادمهم به درجهی جانبازی نائل شده به گفت وگو بنشینیم.
جانباز نخاعی محمدحسین دانشور، یکی از صدها هزار دلاورمرد غیور کشورمان و جزو اولین نفراتی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پیوستن به نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی راه خود را در خدمت به نظام انتخاب و پس از یک سال حضور در میادین جنگ و دفاع مقدس، به افتخار جانبازی نخاعی نائل شده است.
این جانباز خستگیناپذیر علاوه بر ادامهی تحصیل باوجود شرایط ویلچرنشینی، با خانم «شهربانو شاهد» (همسر دو شهید والامقام) شیرینی زندگی را حلاوتی دیگر بخشیده و با به سروسامان رساندن فرزندان این شهدای بزرگوار هم اکنون دارای 5نوه و یک نتیجه هستند که درکنار مسوولیتهای زندگی و فعالیت اجتماعی در واحد فرهنگی بنیادشهید به خدمت مشغول است.
اگرچه بسیار زیباتر بود که دیداری رودررو با این جانباز نخاعی و همسر بزرگوارشان داشته باشیم اما به لحاظ شرایط کرونایی کشور، این گفتوگو به شکل تلفنی انجام گرفت که البته با وجود این نیز حکایت زندگی این عزیزان در آستانهی هفتهی گرامیداشت دفاع مقدس، خواندنی و درس گرفتنی است.
با این مقدمهی کوتاه، باهم وارد اصل مطلب میشویم:
فاشنیوز: آقای دانشور در ابتدای گفتوگو لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید.
- با سلام و درود به امام راحل، رهبری معظم و با تبریک هفته دفاع مقدس، بنده «محمدحسین دانشور»، جانباز دوران دفاع مقدس و تولد یافته در شهرستان طبس هستم.
آن زمان طبس یکی از شهرستانهای استان پهناور خراسان محسوب میشد که امروز با تقسیمات کشوری زیرمجموعهی استان خراسان جنوبی است. درسال 1341 با انقلاب سفید(شاه و ملت) پدر من از شغلی که داشت، بیکار شد. برای همین تصمیم گرفت که برای کار کارگری به تهران بیاید. ایشان چندین نوبت برای کار به تنهایی به تهران می آمد و دوباره برمیگشت. بنده آن زمان سه یا چهار ساله بودم که پدرم تصمیم گرفت برای همیشه با خانواده به تهران مهاجرت کند و از آن زمان، خانوادهی ما در تهران ساکن شدند.
فاشنیوز: چطور شد که به ارتش جمهوری اسلامی محلق شدید و جانبازیتان چگونه اتفاق افتاد؟
- در کلاس سوم راهنمایی مشغول تحصیل بودم که در سال 1359 با پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیم گرفتم به مردم خدمت کنم و در دفاع از نظام بکوشم. با همان تحصیلات سوم راهنمایی به عنوان گروهبان در اولین گروه، جذب نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی شدم. یک سال پس از حضورم در ارتش در سال 1360 در عملیات شکست حصر آبادان در یک عملیات ایزایی در منطقه دهلاویه مجروح و دچار ضایعه نخاعی شدم.
فاشنیوز: تا آن زمان به مجروحیت، به این شکل فکر کرده بودید؟
- البته هر فردی که وارد نظام میشد، به خصوص در زمان جنگ، قطعاً به مجروحیت و یا اسارت فکر کرده بود اما حقیقتاً من به نخاعی شدن فکر هم نکرده بودم.
فاشنیوز: زمانی که این اتفاق افتاد، چه حسی داشتید؟
- ابتدا حس خاصی نداشتم چرا که آگاهیم نسبت به نخاعی بودن کم بود. حتی پزشکان هم میگفتند که احتمال بهبود وجود دارد. یک سالی از این اتفاق گذشت و پزشکان هم مطمئن شدند که دیگر این امکان وجود ندارد؛ بنابراین گفتند که باید خود را با شرایط وفق بدهید.
فاشنیوز: در زمان مجروحیت چندساله بودید؟
- 18-19 ساله.
فاشنیوز: قبول شرایط برایتان سخت نبود؟
- ابتدا سخت بود چرا که در آن سن و سال تحرک را دوست داشتم و دلم میخواست این طرف و آن طرف بروم و فعال باشم؛ اما با توکل به خدا کمکم به شرایط عادت کردم و خداوند هم صبر و تحمل این وضعیت را عطا کرد.
فاشنیوز: در آسایشگاه هم بودهاید؟
- بله. پس از مجروحیت و اقدامات اولیهی پزشکی که در اهواز انجام شد، برای خارج کردن گلولهای که به نخاعم وارد شده بود، به شیراز اعزام شدم. در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفتم و گلوله را خارج کردند. پس از مدتی که در بیمارستان شیراز بستری بودم، مرا به تهران و به آسایشگاه امام خمینی(ره) معرفی کردند که پس از مدتی بهبودی نسبی، داوطلبانه به منزل برگشتم و فعالیتهای اجتماعی خود را آغاز کردم.
فاشنیوز: در مورد این فعالیتها بیشتر توضیح بفرمایید.
- دورهی اولیه مجروحیت را که یکسالواندی به طول انجامید را که گذراندم و قدری بهبود یافتم. در نزدیکی محل زندگی ما یک شرکت تعاونی بود که برای نوشتن فاکتورها در آنجا مشغول به کار شدم؛ پس از مدتی که با دیگر دوستان جانباز نظیر آقای «اسدزاده» آشنا شدم، ایشان پیشنهاد ادامه تحصیل دادند. بنابراین با کلاسهای غیرحضوری که از سوی آموزش و پرورش، معلمین به منزلمان میآمدند و تدریس میکردند، امتحانات را دادم و دیپلم خود را گرفتم. پس از آن در سال 1372 در رشتهی علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی پذیرفته و با مدرک کارشناسی فارغ التحصیل شدم. در سال 1376 وارد واحد فرهنگی بنیاد شهید شدم و از آن زمان تا کنون در واحد فرهنگی ایثارگران بنیاد شهید مشغول فعالیت هستم.
فاشنیوز: از حال و هوای روزهای جنگ برایمان بگویید.
- به طور کلی حضور بسیجیها و مردم در صحنههای جنگ و وحدت کلمهای که حضرت امام خمینی(ره) بر آن تاکید فراوان داشتند، قشنگترین روزهایی بود که در خاطرم به یادگار مانده است.
فاشنیوز: خانم شاهد لطفاً شما از خودتان برایمان بگویید.
- در ابتدا باید عرض کنم، زمانی که در شرف ازدواج با حاج آقا دانشور بودم، در حین درس خواندن و کلاس سوم راهنمایی بودم. بنده قبلًا دو بار ازدواج کرده بودم که هر دو همسرم هم به شهادت رسیده بودند و از اولین شهید هم دو دختر به یادگار داشتم. دومین شهید نیز پسر عموی من بودند. ایشان 5 سال از من کوچکتر بودند و به همراه خانواده در شهر دامغان زندگی میکردند. ایشان بسیار راغب بودند که با همسر شهید ازدواج کنند. من هم به همراه دخترانم در تهران و در خانهی پدری ساکن بودیم. گویا ایشان به خواهرشان گفته بودند که من تصمیم دارم با همسر یک شهید ازدواج کنم و دلم میخواهد تا زمانی که خدا به من عمر بدهد، دستی بر سر فرزندان شهدا بکشم و در حد توانم در حق آنان پدری کنم. حالا شما اگر میتوانید بگردید و در شهر خودمان یک همسر شهید برای من در نظر بگیرید. تعداد فرزندانش هم هر چه بیشتر بهتر؛ چرا که بهتر بتوانم نسبت به آن شهید ادای دین کرده باشم. با این اوصاف خانوادهی ایشان توصیه کرده بودند حالا که شما چنین تصمیمی دارید، چرا با دختر عمویتان ازدواج نمیکنید؟ ایشان هم گفته بودند که فکر نمیکنم ایشان بپذیرد.(چرا که در صحبت ضمنی قرار بود که ایشان با خواهر کوچکتر من(فاطمه) که مجرد هم بود، ازدواج کنند) بنابراین فکر میکرد که من ایشان را بپذیرم تا اینکه دختر عمویم با من تماس گرفت و موضوع را مطرح کرد. من هم گفتم: نه اینکه نخواهم ازدواج کنم، چرا که ازدواج سنت پیامبر(ص) است و تعصبی هم روی این مسئله ندارم؛ اما ایشان 5سال از من کوچکتر هستند و... . البته آن زمان ایشان مدام به جبهه میرفتند و برمیگشتند.
بنده تا شش ماه جواب قطعی به ایشان ندادم تا اینکه پدرم که آن زمان در قید حیات بودند، در این باره با من صحبت کردند و قرار شد که من به اتفاق پدرم از تهران و ایشان هم به همراه مادرشان به مشهد بیایند. زمان مقرر، هر دو خانواده به مشهد رسیدیم و چندین نوبت در مسیر حرم صحبت کردیم و بالاخره پذیرفتیم که باهم ازدواج کنیم.
فاشنیوز: مراسمی هم داشتید؟
بله. پس از این که توافقات انجام شد، به تهران برگشتیم. عاقدی دعوت شد و مراسم کوچکی گرفتیم. بنده و پدرم و پدر و خواهر ایشان هم بودند. مادرشان هم به لحاظ اینکه شرایطشان مهیا نبود، نتوانستند بیایند.
فاشنیوز: اگر امکان دارد، میزان مهریهی خود را هم بفرمایید.
- زمانی که صحبت از مهر شد، من گفتم: من مهر و مهرالسنه هم نمیخواهم. آینه و شمعدان را هم حذف کنید. فقط یک جلد قرآن مجید. عاقد گفتند که بی مهریه نمیشود و عقد باطل است. شما باید چیزی را به عنوان مهر تعیین کنید. گفتم: قرآن بالاترین و ارزشمندترین است. عاقد گفت: اگر اینطور است، همین الان باید ایشان قرآن را به شما هدیه کند که عقد صحیح باشد. ایشان هم قرآن کوچک جیبی را که یک شهید به ایشان هدیه داده بود و همیشه در جیب لباسش داشت، آن را به بنده هدیه کردند و این شد مهریهی من.
فاشنیوز: شما آن زمان چند سال داشتید؟
- ایشان 19ساله و بنده 24ساله بودم.
فاشنیوز: شما از این شهید فرزندی هم دارید؟
- بله. یک دختر دارم.
فاشنیوز: شهادت ایشان چه زمانی اتفاق افتاد؟
- ایشان در سال 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند و مزارشان هم در شهر دامغان است.
فاشنیوز: ادامه زندگیتان چگونه رقم خورد؟
- ابتدا این موضوع را روشن کنم که پس از شهادت همسر اولم، من تصمیم داشتم که با یک جانباز، آن هم با درصد جانبازی بالا ازدواج کنم که مادرم موافق نبودند.
فاشنیوز: دلیل مخالفت مادرتان چه بود؟
- دلیل ایشان هم این بود که شما دو دختر کوچک دارید. روحیهی آنها لطیف و حساس است؛ اگر با یک جانباز ازدواج کنید، روح آنها خدشهدار میشود.
فاشنیوز: دلیل و معیار خودتان برای ازدواج با یک جانباز، آن هم با درصد بالای جانبازی چه بود؟
- بنده اعتقاد داشته و دارم که شهدا کاری حسینی کردند؛ پس ما هم باید کاری زینبی میکردیم. با خود میاندیشیدم من که کاری از دستم برنمیآید و تنها کار این بود که در کنار یک جانباز زندگی کنم و بتوانم کنیزی ایشان را کنم. در حال حاضر هم بر سر همین هدف هستم و ذرهای تغییر در آن حاصل نشده و خداوند توفیق آن را داده که ذوق و شوق من برای ادامهی زندگی با جانباز روز به روز بیشتر شود.
فاشنیوز: ماجرای آشناییتان با جانباز، آقای دانشور هم حتماً شنیدنی است؟
- بله. همینطور است. همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، بنده علاقهی زیادی به درس خواندن داشتم و حتی پدرم در آن دوران کودکی مرا به مدرسهی اسلامی که مخارج زیادی هم به خانوادهها تحمیل میکرد، فرستاده بود؛ اما بنا به شرایط که خانوادهی پرجمعیتی بودیم، خرج و مخارج زندگی اجازهی ادامهی آن را نداد و از طرفی حجاب در مدارس ممنوع بود. خاطرم هست که من از کودکی با چادر و روبند، به همراه مادرم به مراسمات روضه و سخنرانیها میرفتیم. با آن شرایط، مدرسه رفتن برای من تمام شده بود؛ اما ادامهی تحصیل را دوست داشتم. سالها از این جریان گذشت؛ تا اینکه پس از شهادت همسرم، به شهرک فجر آمدیم و در آنجا ساکن شدیم. در آنجا بنیاد شهید مدرسهای برای بزرگسالان، اعم از مادران و همسران شهدا دایر کرده بودند؛ بنابراین من هم در کلاس دوم راهنمایی ثبت نام کردم و مشغول تحصیل شدم و همواره همسران شهدا را به ازدواج توصیه و تشویق میکردم.
یک روز سر زنگ تفریح با بچهها(همسران شهدا) که صحبت میکردیم به آنها گفتم شما جوانید و باید ازدواج کنید و نباید تعصب داشته باشید و یک سری توصیههای خواهرانه، یکی از این همسران گفت: شما عالم بیعمل هستید؛ چرا خودتان ازدواج نمیکنید؟ گفتم: من هم موردی باشد ازدواج میکنم. ایشان گفت: جان من؟! گفتم: جان تو! گفت: چه موردی میخواهید؟ گفتم: روشندل و بیدست و پا! گفت: جانباز میخواهید؟ گفتم: بله اگر خدا بخواهد؛ چرا که نه. مگر همسران جانبازان نیستند که زندگی میکنند. ایشان گفت: من یک مورد سراغ دارم. گفتم: پس ایشان را بیاور. زنگ تفریح که گذشت و ما سر کلاس رفتیم، زنگ نماز، مجدد ایشان آمد و گفت: این حرفها را که زدی از ته دل بود؟ گفتم: بله. من چند سال پیش هم چنین تصمیمی داشتم؛ اما قسمت نشد؛ و زندگیام را کوتاه و مختصر برای ایشان تعریف کردم و گفتم: در حال حاضر هم منتظر یک جانباز خوب و مناسب هستم که به لحاظ اخلاقی و خانوادگی مناسب با خانواده باشد. ایشان گفت: موردی که گفتم همسایهمان است. گفتم: اشکالی ندارد. ایشان باز هم تاکید کرد که ایشان را میآورم. من هم گفتم: هرکی نیاورد؟! و...!
فردای آن روز ایشان آمد و گفت: من شرایط شما را به مادر جانباز(خانم دانشور) گفتم؛ ایشان هم گفتند: اگر قسمت باشد که خیلی هم خوب است و خود جانباز هم گفته که من از خدایم است که با همسر یک شهید ازدواج کنم. چون ایشان فرزند هم دارند، آرزوی داشتن فرزند در زندگی را هم نداریم و در حد توان برای آنان پدری میکنم.
فاشنیوز: در ادامه چه گذشت؟
- من موضوع را ابتدا با پدرم درمیان گذاشتم، سپس با مادر همسرم(مادر شهید) تماس گرفتم و موضوع را گفتم. آنها هم موافقت کردند. پدرم هم به همراه برادرم برای تحقیق از خانوادهی آقای دانشور رفتند و با دوستان و همسایگانشان صحبت کردند و نتیجه این شد که گفتند خود ایشان و خانوادهشان خوب و قابل احترام هستند. برادرم هم برای دلگرمی بیشتر من گفت که من پشت شما هستم؛ هرکسی هم حرفی زد، من جوابگو خواهم بود. خواستگاری رسمی انجام شد و ایشان به همراه خانواده به منزل ما آمدند و صحبتها انجام شد و درسال 1370 هم ازدواج کردیم.
فاشنیوز: آقای دانشور، ارتباط فرزندان با شما چگونه بوده و هست؟
- خوشبختانه همسر من بانویی بسیار روشنفکر هستند؛ بنابراین زمینه را برای این امر فراهم کرده بود و نظر موافق فرزندان را گرفته بود؛ بنابراین از ابتدا تا به حال هیچ مشکلی نداشتیم.
فاشنیوز: خانم شاهد، آن زمان شما چند ساله بودید؟
- بنده 32 ساله و حاج آقا 29 ساله بودند.
فاشنیوز: اگر تمایل داشتید، میزان مهریهتان را هم بفرمایید.
- من یک حج عمره از ایشان به عنوان مهریه درخواست کردم که دوباره گفتند: باید مبلغ معینی را تعیین کنید تا عقد درست و شرعی باشد. بنابراین مثلاً چیزی حدود 400 هزار تومان را به عنوان هدیهی سفر حج عمره نوشتند که بحمدلله حاج آقا مهریهام را دادند و بعدها با هم یک سفر حج عمره مشرف شدیم.
فاشنیوز: رابطهی فرزندان با پدرشان چگونه است؟
- الهی شکر. رابطهی بسیار خوبی با هم دارند و ایشان را «باباحسین» خطاب میکنند.
فاشنیوز: از زندگی با یک جانباز چقدر رضایت دارید؟
- بسیار. هر چه از رضایت زندگی بگویم، کم گفتهام. بهجرأت میتوانم بگویم که اگر خدا قبول کند، هر کاری که برای زندگی و یا ایشان انجام میدهم، با رضایت تک تک سلولهایم انجام دادهام.
فاشنیوز: از خصوصیات اخلاقی حاج آقا هم قدری بفرمایید.
- تا دلتان بخواهد ایشان صبوری و گذشت دارند و اخلاق خوش ایشان در حد معمول و متعارف است. بهواقع از تمام صفات انسانی برخوردارند.
فاشنیوز: اهل سفر هم هستند؟
- بله. زمانی که ایشان بهلحاظ جسمی شرایط بهتری داشتند، دو سفر حج، یک سفر کربلا و سفرهای سیاحتی با هم رفتیم و با توجه به اینکه شهید ما در دامغان هستند، اوایل، هر 40 روز یکبار سر مزار ایشان میرفتیم؛ اما حدود دو سالی است که ایشان زخم بستر دارند و تنها یکبار امکان سفر به دامغان برایمان فراهم شده است و در حال حاضر سفر را تعطیل کردهایم.
فاشنیوز: اگر بخواهید به رضایتمندی از زندگی، نمرهای را اختصاص بدهید، از یک تا صد چه نمرهای میدهید؟
- نمرهی صد.
فاشنیوز: به نظرتان چه عواملی باعث استحکام زندگیتان شده است؟
- به نظر من ابتدا ایمان به خدا و اعتقاد به راه و هدفی که انتخاب کردیم، و بعد هم تفاهماتی که در زندگی پیش میآید. البته تضاد اخلاقی در همهی زندگیها وجود دارد اما با مدیریت و گذشت و البته انتقادپذیری متقابل، هیچگاه اجازه ندادیم مشکلات در زندگیمان پایدار بماند.
فاشنیوز: توصیهی شما به جوانان نسل امروز چیست؟
- به قول رهبرمان، امام خامنهای این که «زندگی کنند» و در فکر ازدیاد نسل باشند که متاسفانه این مسئله در میان جوانان امروز نادیده گرفته شده است.
فاشنیوز: آقای دانشور شما نقش همسران جانبازان را در زندگی یک جانباز چقدر موثر میبینید؟
- یک جانباز نیاز به مراقبت و بهخصوص از لحاظ عاطفی نوعی وابستگی به دیگران دارد؛ پس نقش همسران جانبازان بسیار مهم و حیاتی است که جا دارد از همینجا بنده از همسرم تشکر کنم و امیدوارم که خداوند خیر دنیا و آخرت را به ایشان و تمامی همسران جانبازان عطا بفرماید.
فاشنیوز: برخورد عامهی مردم با شما به عنوان یک جانباز دفاع مقدس چگونه است؟
- مردم ما مردم خوب و خیری هستند و اگر کاری از دستشان بربیاید، برای جانباز انجام میدهند. برای خود بنده پیش آمده که اتومبیلم پنچر شده و مردم خیلی محترمانه برای گرفتن پنچری ماشینم کمک کردهاند. البته خود جانبازان هم در این باره موثر بودهاند؛ چرا که اکثر جانبازان ادامهی تحصیل دادهاند و در اجتماع حضور دارند و به نوعی دیده شدهاند.
فاشنیوز: ارتباط شما با دیگر جانبازان در چه حدی است؟
- خوشبختانه ارتباط خوبی داریم. تا قبل از کرونا که به باشگاههای ورزشی میرفتیم و ارتباط، دیداری بود؛ اما این روزها این ارتباط کمی کمتر، و بیشتر به صورت مجازی شده است.
فاشنیوز: توصیهی شما به دیگر جانبازان نخاعی چیست؟
- بنده از سال 1376 تا همین اواخر به باشگاههای ورزشی میرفتم و در حال حاضر هم در منزل با انجام حرکات ورزشی و نرمشی سعی میکنم سلامتی خود را حفظ نمایم. همانطور هم که مقام معظم رهبری ورزش را برای عموم مردم لازم و برای جانبازان واجب میداند بنابراین ورزش، هم برای خودمان و هم خانوادهمان لازم است، بهخصوص برای ما جانبازان نخاعی که دستانمان جور پاهایمان را هم میکشند، باید با ورزش آنها راقوی نگهداریم.
فاشنیوز: آقای دانشور، صحبت پایانیتان را هم بفرمایید.
- پیام من برای مسئولان این است که خونهای بسیاری ریخته شده و حال که کرسی ریاست به دست شما رسیده، باید پاسخگوی این خونها باشید. از همگی میخواهم که خدا را فراموش نکنیم تا عاقبتبهخیر شویم.
فاشنیوز: خانم شاهد سخن پایانی شما را هم میشنویم.
- عمل به وصیت شهدا و حضرت امام(ره) و توفیق داشته باشیم که بتوانیم کاری زینبی انجام دهیم.
| گفتوگو از صنوبر محمدی