تاریخ : 1399,یکشنبه 02 آذر16:23
کد خبر : 78990 - سرویس خبری : دفاع مقدس

ستاره باران!


ستاره باران!

اکبر کاشانی حصاری

اکبر کاشانی حصاری - دهلران و فکه و اورژانس مادر. سوله های از ستون آهنی و پلیت های فلزی و خروارها خاک رملی و آمبولانس های که پشت هم میامدن. کارهای مقدماتی به روی مجروحان توسط سپیدپوشان جان برکف انجام می شود یا با آمبولانس و بدحالان توسط هلی کوپتر شونوک و یا کوچکتر به عقب بیمارستان انتقال داده میشد.

 یک روز وقتی شونوک با چهل مجروح پرواز کرد. من هم امداگر داخل هلکوپتر بودم. که خلبان اعلام کد کرد چندتا هواپیما عراقی از بالای سر ما رد شدند. خلبان گفت آیه وجعلنا برای کوری دشمنان را زمزمه کن. پدافندها شلیک به سمت هواپیماها که مبادا به سمت مابیاید. نمی دانم چند تا عزیزان رزمنده با کلاش به سوی هواپیماها شلیک می کردند و خودشان را سپر ما قرار دادند. چندتا شهیدشدند.

الله اکبر. الان بعد ازسی سال وقتی یادم میاید ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری می شود. خلبان سریع به پایگاه وحدتیه رساند. فردای آن روز برای وضو پای منبع آب بودم که دیدم از آسمان ستاره. به زمین می ریزد.

من گفتم بچه ها اینها چی است از آسمان می ریزد که یکی از بچه ها داد زد بمب خوشه ای. از سنگر دور بودیم و جان پناهی نداشتم. چند قدم دویدم. و زیر هلیکوپر چسبیدم به زمین. به فاصله صدمتری قوطی هایی مثل قوطی کمپوت کمی درازتر، سرخ به زمین می خورد و منفجر میشد.

او چند دقیقه بعد ازجا برخواستم گویا داخل پوتین من پر آب شده بود. چون داغ بود نفهمیدم اما چنددقیقه بعد. درد تامغز سرم کشیده شد ترکش از پشت پاشنه پایم خورده بود لنگ لنگ خودم را رساندم به اورژانس. پوتین را پاره و با جراحی ترکش را درآوردن. گفتن باید. بروی عقب استراحت کنی. خنده ام گرفت. دکتر اصفهانی که من دستیارش بودم گفت اگر همه بروند اون نمی رود.

  وقتی دوستان رزمنده که دست و پای قطع شده می آوردند، شرمم میشد به روی خودم بیاورم. خدا با این چشمان کوچک چه دنیای بزرگی ازاین عزیزان می دیدم. التماس می کردن مارا نفرستید عقب. بچه ها تنها هستند. کو آن گذشت و ایثار؟ به خدا نمی شود به تصویر کشید.

اجرشان باخدا به فکر خود نبودند.

الله اکبر حق یارتان