تاریخ : 1399,دوشنبه 22 دي12:45
کد خبر : 79290 - سرویس خبری : زنگ خاطره

لب‌های خونین و خندان "رشید"


لب‌های خونین و خندان

اکبر کاشانی حصاری

اکبر کاشانی حصاری - باسلام ودرود بی پایان برشهدا ایران زمین و شهیدفخری زاده و نور چشمی همه شهدا. خداوند این شهید بزرگوار وتمام شهدای اسلام و مسلمین را با شهدای کربلا محشور گرداند. باشد تا در روزقیامت این بزرگواران شفیع ما گناه کاران باشند. ان شاالله.امین.

 خاطره ای از همرزم خودم برادر رشید که به فیض شهادت نایل گشت. شب عملیات در منطقه "تک درخت" فکه، گردان ما خط شکن بود. بعد از رسیدن به کانال اولی نیروها پخش شدن در کانال گروهان ما. پیشتر کانال ها را پاک سازی می کردیم و گروهان و نیروها پشت سر ما میامدند. چندین کانال که رفتیم رسیدیم به دشت نه خاکریز و نه سنگری حدود دویست متر جلوتر عراقی ها پشت خاکریز و سنگرها با دوشکا و خمپاره شصت اتش سنگین بر سرما می ریختند.

 تنها ارتباط برای پیشروی کانال باریکی بود که از این کانال ده متری فاصله داشت.و فقط یک دوشکا روی این کانال آتش می ریخت که حتی جرات اینکه سرمان را بالا بیاریم نداشتیم. تیربار چی ما اقا رشید خودش را رساند به کانال ما وبا دوتا از ارپی جی زنان صحبت کرد که یکی از چپ کانال ودیگری از راست کانال با فاصله ای که اتش بر سر بچه ها کمتر شود، هماهنگ شد و گفت با هم شلیک نکنید . تک تک که سرش به شما گرم شود که مابقی بچه ها خودشان را به کانال برسانند.وهمه اماده منتظر علامت او بودیم  وخودش هم با تیر بار کمی باما فاصله داشت.

 با علامت او از سمت چپ کانال بسمت دوشکا ارپی جی شلیک شد وبعد از سمت راست و آتش آرپی جی ها پی در پی شد حدود ده نفری توانستیم خودمان را به کانال بعدی برسانیم. شهید و مجروح هم زیاد داشتیم که ناگهان صدای ول وله عراقی ها درآمد و منطقه عملیات مثل روز روشن شد .منوری که به اسمان پرتاب میشد. و مابقی بچه ها خودشان را رساندن به ما که شاید بالای بیست نفر شهید و مجروح در همان یک تیکه راه داشتیم.

 چندتا کانال دیگر پیشروی کردیم.که یکی از بچه ها داد زد: بکشید عقب عراقیها از کانال های مجاور میخواهند مارا قیچی کنند. همه به هم نگاه کردیم وبا ذکر یا علی و الله واکبر گویان کشیدیم عقب پیش دیگر بچه ها.

آتش به قدری سنگین بود که فقط نفس ما گاز باروت وخاک بود. ناگهان آتش عراقیها کم شد .همهمه ای میان بچه های ما شد که بیسیم چی به بچه ها رسانده بود. طاقت بیارید نیروی کمکی دارن میایند.

این خبر گویی چنان قوتی به همه داد و دوباره همه با صدای بلند الله اکبرگویان چندتا کانالی که عقب کشیده بودیم گرفتیم. نیروی کمکی رسید تازه نفس. کانال ها را یکی بعد از دیگری پاکسازی کردن و اسیران رابه عقب وبعد مجروحان وشهدا.

سپیده صبح زد ونیروها جابجا شدند. پاتک عراقی ها یکی بعد از دیگری شروع شد. همه آماده بودیم که یک هلیکوپتر از پشت خاکریزی بالا آمد و با شلیک موشک و تیربار کانال ها را زیر آتش گرفته بود و تعدادی از بچه ها را شهید و مجروح کرده بود. رفت چنددقیقه بعد یکی دیگر آمد و آتش برر سر همه می ریخت. رشید تیربارچی خودش رساند به کانال مجاور تا سرش را آورد بالا به سمت او شلیک کردن. آرپی جی زن از کانال پشت سرما به سمت هلیکوپتر شلیک کرد هلیکوپتر بالا کشید تا کانال آنها را با موشک بزند. رشید پرید بالای کانال وبه سمت هلیکوپتر شلیک کرد و عقب هلیکوپتر را زد که ناگهان به سمت او شلیک شد و کتف او کنده و چند تیکه شد. روی زانو نشست و تیربار رامیان پاها گذاشت و به سمت آن شلیک کرد و زد هلیکوپتر را صدای الله اکبر همه بلند شد.

وقتی رسیدم بالای سر رشید با لبان خون آلود ولی خندان به آرامی سرش را تکان داد واحساس ارامش می کرد. امدادگر جلوی خونریزی را نمی توانست بگیرد سرش توی بغل من بود و من اشک مجالم نمی داد که جان به جان افرین داد و به شهدای همرزم خود پیوست.

نیروی پشتیبان رسید که جای ما و پشتیبان خط شکن را بگیرد. همین حین دهانم خشک شده بود. قمقمه آب را آوردم آب بخورم. یک لحظه دیدم روی هوا معلقم و دیگر هیچ نفهمیدم. چند روز بعد در پایگاه وحدتیه دزفول به هوش آمدم. دست و پاهایم را به تخت بسته بودند و سرم به دستم. روزی چند بار شوک های عصبی و ناخوداگاه های های گریه می کردم بی اختیار. گاهی موقع خودم بودم و بیشتر ساعت ها هیچ نمی فهمیدم.

حالا هم که دارم بازگو می کنم اشک مجالم نمی دهد. اری ای کسانی که مارا قضاوت می کنید. من وامثال من این دردها و فراق یاران را در سینه داریم .

خداوندا تورا به بزرگی خودت قسم .خون پاک شهدا را شفیع ما قرار بده امین..

ای مسئولین بزرگوار ما با خدای خود معامله کردیم.امااین حق این شیر مردان نیست که عذاب دنیای وشرمنده خانواده باشند.حق یار ویاورتان  .