تاریخ : 1399,شنبه 29 آذر15:20
کد خبر : 79566 - سرویس خبری : زنگ خاطره

این بوسه حکایتی دیگر دارد!


این بوسه حکایتی دیگر دارد!

جنگ که تمام شد فکر می‌کردم پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته حواهد شد، مثل همان فکری که بعد از پیروزی انقلاب کردم، چون آن موقع هم فکر می کردم شهدایی رفتند تا انقلاب پیروز شود و دیگر شهید شدن تمام شد!

فاش نیوز - "صفر آزادی‌نژاد"، غسالی است که در طول ۳۰ سال خدمت پیکر افراد زیادی را غسل داده است شهدای زیادی از اول انقلاب و دوران جنگ از جمله شهید چمران ره شهید رجایی ره و شهید صیاد شیرازی ره

۳۰ سال خدمت «صفر آزادی نژاد» در غسالخانه بهشت‌زهرا آن قدر خاطره برایش به جا گذاشته که اگر ساعت‌ها همنشین او شوی باز هم حرف برای گفتن دارد. اما حال دلش با بعضی خاطره‌ها خوش‌تر است مثل روزی که بوی عطر گلاب از پیکر شهید پلارک در غسالخانه پیچید!

 غسال شهدا خاطره آن روز را روایت می‌کند:

در غسالخانه مشغول تطهیر بودیمکه نوبت به غسل و کفن کردن یک شهید رسید. هنوز زیپ کاور را باز نکرده بودیم که بوی گلاب همه جا پیچید !

 به کمک غسال‌ها گفتم چرا به کاور گلاب زدید؟ بگذارید غسل بدهیم آن وقت گلاب می‌زنیم.
کمک غسال‌ها با تعجب نگاه کردند و گفتند: ما گلاب نزدیم.

 اسم شهید را خواندم " منوچهر پلارک " (البته معروف به سید احمد پلارک)

زیپ کاور را که باز کردم و پیکر را بیرون آوردیم بوی گلاب مشام مان را پر کرد! فکر کردم قبلاً غسلش داده‌اند و اشتباهی شده، ولی وقتی دقت کردم دیدم نه، هنوز خاکی است!

 این شهید «غسیل الملائکه» بود، انگار ملائک قبل از ما غسلش داده بودند، گریه کردم و او را شستم.
 حال همه آن روز عوض شده بود!
ما پیکر شهدا را با گلاب می‌شستیم، چون پیکر خیلی از آن ها چند وقت بعد از شهید شدن غسل داده می‌شد و بو می‌گرفت، اما این شهید خودش بوی عطر گلاب می‌داد.
نشان به آن نشان که هنوز هم محل دفنش در قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا با عطر گلاب شهید پلارک عطرآگین است!

این آقای غسال ادامه داد : در این مدت چیزهای عجیب و غریب از شهیدان زیاد دیده بودم، مثل جوانی که چند ماه از شهادتش می‌گذشت اما بدنش هیچ آسیبی ندیده و تازه بود! شهیدانی که وقتی آن ها را می‌شستم محو لبخند روی چهره شان می‌شدم، اما شهید پلارک چیز دیگری بود!

 یک هفته بعد از تشییع پیکرش، یک شب به خوابم آمد و گفت شما برای من زحمت زیادی کشیدی، می‌خواهم برایت جبران کنم اما نمی‌دانم چه می‌خواهی!؟

 من در عالم خواب گفتم آرزوی دیرینه‌ام رفتن به کربلاست.

 باورکنید چند روز بعد از بلندگو اسمم را صدا زدند و گفتند صفرآزادی نژاد، مدارکت را برای رفتن به کربلا به مسئول سالن تطهیر تحویل بده.

 هاج و واج مانده بودم و اشکم بند نمی‌آمد. آخر این شهید مرا حاجت روا کرده بود. همان روز سر مزارش رفتم و یک دل سیر با او درد دل کردم. «من مفتخرم به تطهیر شهدا»
جنگ که تمام شد فکر می‌کردم پرونده غسل و کفن کردن شهدا هم بسته حواهد شد، مثل همان فکری که بعد از پیروزی انقلاب در ذهن داشتم، چون آن موقع هم فکر می کردم شهدایی رفتند تا انقلاب پیروز شود و دیگر شهید شدن تمام شد!

 اما وقتی مأمور غسل و کفن کردن شهید صیاد شیرازی شدم فهمیدم هنوز هم برای سربلندی و حفظ این آب و خاک باید شهید بدهیم، چهره بعضی شهیدان در زمان تطهیر تا عمر دارم از یادم نمی‌رود، مثل صورت شهید صیاد شیرازی که غرق در نور و آرامش بود. آن قدر آرام که وقتی غسلش تمام شدو پیشانی‌ اش را بوسیدم دور و بری‌هایم گفتند مگر مرده را می‌بوسند؟!

 گفتم: این بوسه بر پیشانی، حکایتی دیگر دارد ...