تاریخ : 1399,چهارشنبه 24 دي19:00
کد خبر : 79956 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

ماجرای شهیدی که از آمریکا به جبهه شتافت


 ماجرای شهیدی که از آمریکا به جبهه شتافت

زمانی که ۲۰۰ نفر از منافقین به سفارت جمهوری اسلامی ایران در آمریکا حمله کردند، بعد از درگیری‌ای که با آن‌ها داشت...

فاش نیوز - شهید نوجه‌دهی یک خواهر و پنج برادر داشت. خانه‌ی پدری‌اش در کوی نصر (گیشای سابق) خیابان سی و ششم (شهید اکبر ملی) قرار داشت. مسجد محل‌شان نیز مسجد امام صادق (ع) بود و از بچگی آنجا زندگی می‌کرد.

برادر بزرگش که به آمریکا رفته بود، اکبر را نیز با خود برده بود. او در حین درس خواندن، در سفارت نیز انجام وظیفه می‌کرد.

او دارای مدرک کارشناسی کامپیوتر بود؛ آن هم در زمانی که در ایران هیچ کامپیوتری وجود نداشت و کسی از این رشته اطلاع چندانی نداشت؛ اما او مهندس "آیتی "بود.

زمانی که 200 نفر از منافقین به سفارت جمهوری اسلامی ایران در آمریکا حمله کردند، بعد از درگیری‌ای که با آن‌ها داشت دچار آسیب و صدماتی شد. اما خودش را سینه خیز به اسلحه‌‌ی کمری‌اش که برای مواقع ضروری و مورد نیاز تهیه و در سفارتخانه مخفی کرده بود رسانده و برای دفاع از خود، یکی از منافقین را به گلوله بسته بود؛ به همین علت پلیس آمریکا مجبور به دخالت شده و او را بازداشت کرده بود. اکبر 10 روز در زندان ماند و خلاصه با گذاشتن وثیقه 27 هزار و پانصد دلاری از سوی سفارت ایران، آزاد شد.

شهید نوجه‌دهی به غیر از اینکه در آمریکا درس خوانده بود، فعالیت‌های دیگری نیز انجام می‌داد. زمانی که در آمریکا درس می‌خواند یک استاد آمریکایی داشت که فلسفه درس می‌داد که بعدها به‌خاطر ارتباط با این شهید، توسط اکبر آقا مسلمان شد و به ایران مهاجرت کرد. اکنون بیست سال است که در شهر قم زندگی می‌کند.

او با اینکه در آمریکا زندگی کرده بود، بسیار مومن و معتقد به اسلام و نظام بود؛ به طوری که دعای کمیل را از حفظ بود. زمانی که جنگ آغاز شد، آرام و قرار نداشت.

حاج‌یوسف پدر اکبرآقا بود که به رحمت خدا رفته است. خاطرم هست که در دوران جنگ به او پیشنهاد داد که برایش خانه و ماشین می‌خرد و زن هم می‌گیرد؛ به شرطی که پیش آنان بماند و جبهه نرود. اما اکبرآقا گفت: من به جبهه می‌روم؛ اگر زنده برگشتم در خدمت شما خواهم بود. بعد از این ماجرا خود را سریع به تهران رساند و از طریق بسیج وارد سپاه شد.

(عکس را هم که ملاحظه می‌کنید، متعلق به شهید است که کلت کمری بسته و در پادگان امام حسین (زمانی که بسیجی بود) انداخته است.)

شهید اکبر ملکی نوجه‌دهی، تخریب‌چی بود و در پادگان قدیم امام حسین آموزش دیده بود. زمانی هم که در پادگان امام حسین داشت دوره‌ی آموزشی را طی می‌کرد، هر چه از او خواهش کردند که شما همین جا بمانید و با توجه به تحصیلات‌تان، نیازمند شما هستیم؛ همین‌جا خدمت بکنید، موافقت نکرد.

او سرانجام نیز به جبهه شتافت و در عملیات بیت‌المقدس، در حین خنثی کردن مین به شهادت رسید.

 

داستان پیدا شدن پیکر شهید

خاطره‌ی پیداکردن پیکر شهید نوجه‌دهی نیز داستانی جدا دارد. به خاطر دارم در آن زمان من مربی تاکتیک‌های نظامی و از اردو آمده بودم. داشتیم سلاح‌ها را تحویل می‌دادم و ماشین‌ها را خالی می‌کردم که دیدم دو نفر در پادگان با هم صحبت می‌کنند. یکی از آن‌ها مربی تخریب بود و دیگری نیز از شاگردان همین مربی تخریب و جانباز هم بود؛ ولی همچنان با عصا مشغول خدمت بود و با اکبرآقا دوست بودند. این بنده‌ی خدا داشت برای مربی تعریف می‌کرد که در عملیات اکبر ملکی هم شهید شد.

من که بی‌خبر از همه جا بودم تا اسم شهید را شنیدم منقلب شدم. سلاح‌ها را زمین گذاشته و نزد آن‌ها آمدم گفتم آیا این اکبر ملکی که می‌گوید شهید شده است فامیلش پسوند و پیشوندی هم دارد؟

آن رزمنده جواب داد: بله فامیلی او اکبر ملکی نوجه‌دهی بود. با شنیدن این خبر، من بسیار متاثر شدم. از پیکرش مدتی خبری نبود و ما دنبال جنازه بودیم که بعد از 16 روز در سردخانه‌ی بهشت زهرا(س) آن را پیدا کردیم.

چند بار جنازه تشیع شده بود و یک بار هم به خاطر اشتباه اسمی (فامیل ایشان را «توجهی» نوشته بودند) پیکر مطهرش را به مشهد برده بودند و کسی هم متوجه نشده بود که این نوجه‌دهی است.

در وصیت‌نامه‌اش آمده است: «من ناامید نیستم و به فضل خدا امیدوارم».

راوی: منصور عظیم‌زادگان (برادر همسر شهید)

گفت و گو از سیدمحمد جوزی