علیرضا ضابطی - سلام عزیز جان؛ ببخشید دکترجان، از آن روزی که متوجه شدم که فرزندم انتخاب نشده، با خودم گفتم، یحتمل در انجام وظایف محوله کوتاهی کرده و حقش هم همین بوده.
چه معنی دارد، کسی که رفته برای آموزش، در یادگیری کوتاهی کند؟!
در ضمن، خود حضرتعالی مستحضر هستید که خودم هم آمده بودم؛ چون نمیخواستم تنها باشد.
و البته، فرزندم عصای دست من هم بوده و هست.
و ایکاش نمیآمدم؛ چون طفلک درگیر من بود؛ علیالخصوص شب آخر که تا صبح این بچه بالای سر من، درگیر بود.
اتفاقا، گفتم بابا، خواب نشدی، مشکلی برات پیش نیاد. و او رفت،
دکتر جان، شما را به خون پاک شهدا قسم میدهم، از رئیس محل کارش بپرسید او کی وارد میشده.
بله؛ راس 7/20 داخل بوده است.
با چه شور و حالی، دانستههای روزش را پاکنویس میکرد؛ اما خاک بر سر من!
معالوصف روز آخر به هر دو نفر میگویند آموزش شما تمام شده است. بروید بعدا به شما زنگ می زنند.
غافل از اینکه، فقط میخواستند از شر فرزند من راحت شوند.
به هر حال پیگیر شدم؛ رئیس گفته بود ما یک نفر برای شهر شما و یک نفر برای شهر دیگری میخواهیم.
در تماس با من گفت: به آقای ...... گفته شده که برای ادارهی شهر شما آماده شود؛ و برای فرزند شما برای شهر دور تماس میگیرند؛ که منگفتم، من راضی نمیشوم پسرم برود شهر دور؛ چون او عصای دست من است. که رئیس گفت، این مورد را با بنیاد شهید درمیان بگذارید.
همین بود که با رئیس بنیاد تماس گرفتم؛ و متاسفانه به دوستان بنیاد مطالبی را میگوید که سخت من را عصبی کرده است.
دکتر جان، فرزندم میگوید بابا جان! فدای سرت؛ بگذار بگویند.
اما من ناراحتم. ایکاش رئیس، علت حالت آن لحظهی فرزندم را جویا میشد.
و حالا من میگویم، عزیزان بنیاد شهید و امور ایثارگران!
فرزند من زمانی سر و سامان میگیرد که من در دنیا نباشم، چون من میبینم که چه جوش و غصهای دارد.
وقتی کیسه ادرارم را با عشق تخلیه میکند،
وقتی با اشک (البته پنهانی) مرا استحمام میکند،
وقتی کیسهام نشتی پیدا میکند و خودم داغان میشوم، این تنها پسرم است که با خوشرویی، لباس هایم را با کمک مادرش تعویض میکند.
ماشاءالله گلپسر، به راحتی من را از روی ویلچر در آغوشش میگیرد و روی تخت میگذارد. بعدازظهرها با اصرار من را میبرد، هواخوری؛ آخ که چه کیفی دارد!
با افتخار من را به دوستانش نشان میدهد و میگوید، این بابای من است، این افتخار من است، این عشق من است. شما و دنیا همه؛ من و بابام فقط!
آره عزیزان!
البته میدانم که بعد از مرگ من هم مشکلات فرزندم و خانواده بیشتر میشود؛ چون آنجا حقوق پدری نیست که در سختی ها زخم فرزندان را التیام بخشد.
من خودم فرزند شهید هستم و خوب میدانم که یک فرزند شهید چه سختیهایی دارد تا بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد.
و حالا فرزندم به خاطر کوتاهی که در آموزش داشته، رد میشود.
به فرزندم به چشم تحقیر نگریسته میشود،
بخدا من خوشحالم که فرزند همرزم جانبازم استخدام شدهاست. اصلاً تمام دغدغهام اشتغال فرزندان شاهد و ایثارگر است.
اما ایکاش با فرزند من اینگونه رفتار نمیشد.
درود و بدرود
یک جانباز نخاعی