شهید گمنام - انقلابم سلام
چقدر بزرگ!... وسیع و عالمگیر و اما چقدر مظلوم شده ای!
42 سالت شده و از قدیم میگویند سن بالا حرمت دارد، قدر و ارزش دارد، تجربه علمیست که فقط از راه گذشت سالها قابل کسب است... اما برخی نادانان حرمت سن و سالتو را نگه نمیدارند!
به سختی رشد کردی و به بالندگی رسیدی! آنقدر که خیلیها که حسود نبودند، به قد و بالایت غبطه خوردند ... فراز و نشیبهای زندگی را بسیار سخت از سر گذراندی.
وقتی به دنیا آمدی، من هنوز به دنیا نیامده بودم... ما تقریبا با هم به دنیا آمدیم. تو چند سالی از من بزرگتری. ما با هم در مسیر زندگی رشد کردیم و جلو رفتیم و من به چشمم قد کشیدنت را دیدم. سختیهایت را... گاهی که حسودان و معاندان چشم نداشتند جلو رفتنت را در مسیر زندگی ببینند، به چشمم دیدم... گاهی برخی در داخل به تو پشت پا میزدند که زمین بخوری، گاهی زیر پایت را خالی کردند...
از بیرون هم که الی ماشاء الله حسودان و نادانان و کینه توزان ایستادند و هر چقدر توانستند برای خوبیهایت، حرف درآوردند تا از چشم بیندازند تو را... هرچقدر توانستند از هر طرف سنگت زدند و برایت نقشه کشیدند تا زمین بخوری و آنها به تو بخندند...
تک تک اینها را من دیدهام. از قدیم میگفتند چهل سالگی اوج بالندگی و بلوغ است. عقل کامل میشود و اوج رشد و درک زندگی و عشق است... پس چرا برخی بدبینان و بدخواهان در اوج رشد و بالندگی تو، تبریکت نمیگویند و اینگونه مظلوم و غریبت کردهاند؟! ... انگار تو سراپا اشکال بودهای یا برخی بی چشم و رو شدهاند یا قدرت تمیز حق از باطل را ندارند که تو را سراسر بدی و اشکال دیدهاند؟!.... یا مثل همیشه پای حسادت به خوبی درمیان است و آنها که برنمیتابند شیرینیها و موفقیتهایت را... مثل همیشهی زندگیِ سخیفشان، سنگ به دست ایستادهاند تا تو را بزنند و بلور دستاوردهایت را خرد کنند؟!
انقلاب مظلومم!
تو با عشق امام شروع شدی... هیچ کس نمی تواند ادعا کند امام آنهمه زجر، تلاش و صبر و تبعید و سختی را برای قدرت طلبی متحمل شد.... پس زادنت مبارک بود و با نیت مردم خواهانه و انسانه دوستانه و خدادوستانه.
با عاشقانه های مردم در دوران جنگ، شهدا و رزمندگان و مسئولین دلسوز برای حفظ مملکت بزرگ شدی... من از تو کوچکتر بودم ولی خانهی ما هم نزدیک خانهات بود و دیدم برای بزرگ شدن در کوچهها چطور میدویدی و چقدر زمین میخوردی و زخمی میشدی اما بلند شدی و به راهت ادامه دادی...
من هم با تو بزرگ میشدم. من کمکم عقلم رسید که تو چقدر از سن به دنیا آمدنت، بزرگتر و وسیعتر و عمیقتر هستی.... مثل پسربچهی شیرین و زیبا و باهوش و موفقی بودی که هرچه بزرگتر شدی، بیشتر به چشم آمدی و حسودها و بخیلان هم بیشتر با خشم دندان قروچه کردند که چرا آنچه تو کسب کرده ای، آنها ندارند!
کم کم جوان رعنایی شدی باهوش و با درایت... با دستاوردهای منحصربه فرد در هر انقلابی... وضع را دگرگون کردی... نه فقط در ایران بلکه آثارت به همه جا منتشر شد و همه از خوبی ها و قدرت و هوشت تقلید هم کردند... الگو شدی... بالاخره نگاه خدا با نیت های خوب تو بود و دعای امام زمان عج و مادران و پدران شهدا هم پشت سرت...
هرچند در طول عمر چهل و دو ساله ات گاهی هم برخی از درون لرزیدند و مثل یک نخ دررفته داخل یک کت برند باارزش به چشم آمدند! ... اما اساس ارزش و برند بودن تو که خدشه دار نمیشود!... کامل مطلق فقط خداست و تو هم تمام تلاشت را کردی که این نخهای دررفته کوچک، خیلی پیش نروند و آسیب به کل وجههات نزنند اما گاهی هم به چشم آمدند و... مایه تمسخر و سوءاستفادهی حسودهایی شدند که دنبال ضعف میگشتند و دنبال حرف و سخن و تمسخر و اذیت بودند! اما من که سرد و گرم روزگار تو را دیده ام می گویم که تو بخودی خود با وجودت، حضورت و تاثیرت آبرو داری و برگشت برخی مسئولین بیجنبه از آرمانهای تو، نشانهی تمامیت تو نیست!
رعنا شدی و پیش رفتی... سنگ بر سر راهت زیاد گذاشتند... از درون هم جاهلان بعضاً به تو زخم هایی زدند... گاهی رنجیدی، گاهی زخمی شدی و گاهی هم خون از صورتت جاری شد از آنچه از درون و بیرون بر سرت آمد... اما از پا نیفتادی!... قوی بودی و باانگیزه و عزمت برای رفتن راسخ بود.
از وقتی آمدی... خیلی کارها برای مردم کردی... پس چرا بعد از 42 سال نفس نفس زدن برای خدمت و حفظ میهن و مرام و مردم، اینگونه برخی شماتت می کنند و تمام خوبی هایت را آنگونه نادیده میگیرند که گویی هرگز نداشته ای!...
میدانم گاهی گوشهایت را می گیری که حرف هایی که دربارهات از ابتدا تا کنون میزنند را نشنوی و بیش از این دلت نشکند!... من هم دلم میگیرد!... چون با تو بزرگ شدم. تمام قدم های موثرت را دیدم. تمام خوش قلبی ها و آرزوهای خوبت را برای مردم... تمام سختی کشیدنها و تلاشهایت را برای به ثمر رسیدن این کشور و بالنده شدنش و رشد کردنش و عقب مانده نماندنش... و دلم میسوزد وقتی برخی به جهل! یا به قهر! تمام کارهای خوب و تاثیرگذار و منحصربه فرد تو را انکار میکنند.
حالا که چهل و دو ساله شده ای! با تمام سختیها و خوبیها و حتی گاهی ضعفهایی کوچک، من به احترام تو میایستم!... به احترام تویی که بزرگ تر شدهای و مظلومتر و غریبتر!
دلت از سرزنش ها نگیرد... تو همه کار برای مردمات کردی... این را آنهایی که قدرت تشخیص سره از ناسره را دارند، خوب میفهمند... به بقیه هم خرده نگیر. همان مردمی هستند که برایشان خون دل خوردی، عیبی ندارد. تو به دل نگیر. سختی ها اذیتشان کرده!...تو به بزرگی خودت ببخش و محکم تر از همیشه به مسیرت ادامه بده که برخی نمیدانند اگر تو نباشی، چه بلاها بر سر این مردم نازل خواهد شد.
عیبی ندارد... تو پدریات را بکن... پدر که برای گرفتن هدیه و شنیدن تشکر، پدری نمیکند... پدری میکند چون... پدر است!
انقلابم!
تولدت مبارک!