تاریخ : 1400,یکشنبه 01 فروردين21:16
کد خبر : 81514 - سرویس خبری : متن ادبی

تو از تبار بهاری


تو از تبار بهاری

دکتر عباس حبیب اللهی

به یوسف پنهان دل  که اسیر اویم

یا رب

  شعفی دارد در سکوت نشستن و همه تن گوش به نجوای غمناک غنچه‌ها خیره ماندن که در کار شکفتن‌اند

وقتی زمین با ما مهربان‌تر باشد و آفتاب از پشت ابرها نتابد و باران طراوت تکرارش را چون سیاه مشق هزارتوی نستعلیق بر چهره زمین سخاوتمندانه ببخشد و " تو " باشی.

 تو از تبار بهاری که آمدنت را ایمان دارم. مثل ایمان به بهار. تو از سلاله غنچه هایی که دوباره پرده می دری و جهانی به جمال خویشتن می آرایی 

می دانم که می آیی   

می دانم که باز می گردی مثل بهار از پشت کوه های یخی و زمین به جنبش می آید و دل ها یک جور غریبی می تپد و تیک تاک ساعت ها ...

آه پس کی می آیی مهربان من که صاف صاف بر ما بتابی بی منت ابرها.

لذتی دارد نشستن و به تیک تاک بهار گوش سپردن. لذتی دارد نشستن و به پیشواز آمدنت در کار شکفتن بودن. لذتی دارد همه تن چشم شدن خیره بدنبال تو گشتن.

 

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی 


دکتر عباس حبیب اللهی