تاریخ : 1400,چهارشنبه 04 فروردين12:45
کد خبر : 81554 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

اقتدار دیروز، مظلومیت امروز!

درد من را بدان!


درد من را بدان!

پدرم یک شب راحت بخوابد، بدون قرص خواب، بدون ده‌ها داروی مسکن، بدون آنکه فریاد بزند، بدون آنکه خودش را بزند، بدون آنکه قبول کند که جنگ تموم شده، قبول کند که...

فاش‌نیوز - اقتدار دیروز، مظلومیت امروز
 آه ! شما فقط خنده‌های مرا می‌بینید، اشک‌هایم را فقط بچه‌هایم می‌بینند،
آه! از این همه درد
آه ! از این همه رنج
اشتباه نکنید!

درد من
درد همرزمانم هست،

درد من
درد بی‌توجهی به همسنگرانم هست،

درد من
شکستن عصای سفیدم نیست،

درد من
 پنچری ویلچرم نیست،

درد من
تمام شدن کپسول اکسیژن من نیست،

 

درد من

شدید شدن خارش و خشکی پوست من نیست
و یا حتی
تاول‌های هدیه داده شده خَردل نیست،
اثرات گاز خردل بر سیستم ریوی، ایجاد زخم، التهاب و اسپاسم مجاری، خشونت صدا، سوزش و خشکی گلو، سرفه خشک و خونریزی از مخاط بینی
*نیست*

*درد من*
چشمان پُر اشک و بُغض همسر و فرزندانم، آن هنگامی که مرا بر روی تخت ICU می‌بینند و می‌پرسند، چه شده بابایمان را ؟ و جواب می‌گیرند، تشنج گرفته و در جوی آب افتاده، تازه کادر محترم بیمارستان فهمیدند، من، یک جانباز اعصاب و روان، یک جانباز شیمیایی، یک جانباز نخاعی هستم ....

*درد من*
آن نیست که مردم بفهمند من معتاد نیستم، خلافکار نیستم، بی‌خانمان نیستم، من فقط جانباز اعصاب و روان هستم که گاه و بیگاه موج انفجار مرا از دنیای واقعی به خاکریزهای شلمچه و قله های حلبچه پرتاب می‌کند، آنجایی که هنوز خمپاره‌های نامرد بی صدا، بدن‌های بجه ها رو تکه تکه می‌کنند

*درد من*
اختلال خواب، سرگیجه، سردرد، احساس از دست رفتن انرژی، خستگی، دردهای عضلانی مفصلی، عدم تمرکز حواس، یاس و ناامیدی، عدم احساس لذت از زندگی و افکار منفی.
مشکلات ادراری، زخم بستر، درد عضلانی، اسپاسم عضلانی، انحراف ستون فقرات،محدودیت حرکت مفاصل، مشکلات یبوست، نفخ شکم، بی اشتهایی، سوزش سردل

* نیست* !

*درد من*!

*آنست که*
*دیگر حتی خودم هم از دست خودم خسته شده ام*
از اشک‌های همسرم، پسرم که می‌بینم چه زجری می‌کشد، دخترای گلم پرستارهای عزیزم تحت مدیریت مادرشان
تا کی باید رنج بیمار داری مرا تحمل کنند؟
تا کی باید مثل پروانه دورم بگردند؟
تا کی باید رنج طعنه‌ها و زخم زبان‌های دور و اطراف را تحمل کنند؟

 

همین دیروز، یکی از دوستان دخترم بهش گفته بود، خوش به حالت، بابات جانباز هست، همه چیز در اختیارتون هست، از سهمیه دانشگاه گرفته تا امکانات مادی،
و
دخترم اینگونه پاسخ می‌دهد،

همه سهمیه ها همه امکانات ما، آنگونه که شما می گوئید، نیست، به خدا نیست. اگر هست، همه اش، مال شما!  فقط آرزویم اینست که، فقط یک بار، نه! فقط در حد چند ثانیه مرا ببیند و بهم بگوید. چه دختر قشنگی، چه لباس زیبایی،
آرزویم این ست که
 پدرم یک شب راحت بخوابد، بدون قرص خواب، بدون ده‌ها داروی مسکن، بدون آنکه فریاد بزند، بدون آنکه خودش را بزند، بدون آنکه قبول کند که جنگ تموم شده، قبول کند که...

*و درد من*

آنست که کسی مرا نمی‌شناسد .......
به خدا، ما هنوز نفس می‌کشیم
ما هنوز فسیل نشده‌ایم
ما همه، هنوز هم فدایی هستیم،
فدایی رهبرمون،
عاشق کشورمون،
عاشق مردممون.
و
آرزومون عاقبت بخیری با شهادت است و بس!  

 

*دل نوشته و زبان حالی دیگر از مظلومیت بچه‌های جنگ*
آنچه خواندید، نه قصه است و نه افسانه،
حقیقتی است که همه رزمندگان به نوعی با آن درگیرند،

 

جانباز سیستانی