تاریخ : 1400,سه شنبه 17 فروردين19:55
کد خبر : 81614 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت وگو با بانوی جانباز ۷۰درصد قطع عضو

بانوی جانباز ترور منافقین


 بانوی جانباز ترور منافقین

از زمانی که منافقین خود را "سازمان مجاهدین خلق" نامیدند، بیشترین نقش را در عملیات‌ های تروریستی علیه مردم عادی کوچه و بازار داشتند...

فاش نیوز - از زمانی که منافقین خود را «سازمان مجاهدین خلق» نامیدند، بیشترین نقش را در عملیات‌‌های تروریستی علیه مردم عادی کوچه و بازار داشتند. گروهی که با دم زدن از "خلق" به دشمن درجه یک خلق تبدیل شده و  علاوه بر به شهادت رساندن بسیاری از چهره‌‌های انقلابی، به عناوین مختلف، مردم بی‌دفاع را نیز مورد ترور وحشیانه خود قرار دادند که طبق آمار قربانیان ترور آنان بیش از 17000 نفر اعلام شده است.

  متاسفانه هنوز هم کم نیستند مردان، زنان و دخترانی که روزگاری نه چندان دور، به بهانه‌های مختلف مورد یورش ناجوانمردانه‌ی منافقین کوردل در بمب گذاری‌ها و ترورهای مردم در کوچه و بازار قرار گرفتند و پیامدها و عوارض روحی و روانی آن هنوز مشهود است.

زنان بسیار موفقی که امروز به ندرت کسی نام و نشانی از آنان می‌گیرد و شرمسارانه باید گفت اگر چه در میان ما زندگی می‌کنند اما هیچگاه دیده نمی‌شوند.

 بانو منیژه صفی‌یاری، جانباز قطع عضو را به طور اتفاقی در اردوی سفر جانبازان به بندر زیبای انزلی و در مسابقات پرتاب دارت جانبازان کشف کردم. شاید کلمه‌ی کشف کمی عجیب باشد اما این اردو جزء معدود برنامه‌هایی بود که در آن از این بانوان نیز دعوت به عمل آمده بود. همین اتفاق نادر باعث شد تا به لایه‌های پنهان زندگی این دست از بانوان پی ببرم.

بانوی موفقی که علاوه بر ورزشکار بودن، یک فعال اجتماعی نیز محسوب می‌شود. وی که خود یکی از قربانیان ترور است، با آشنایی به زبان انگلیسی، سال‌هاست در عرصه‌ی بین‌المللی به دفاع از کودکان بی‌دفاع قربانی ترور می‌پردازد و بارها با قرائت بیانیه‌هایی در سازمان ملل به دنبال مطالبه‌‌ی حقوق حقه‌ی این قشر بوده است.

 در مسابقه دارت جانبازان که در خلال اردوی بندر انزلی برگزار شد، بانوان جانبازان قطع عضو نیز در ردیف دیگر جانبازان نخاعی و غیرنخاعی قرار داشتند. همسر خانم صفی‌یاری خیلی زود با برادران جانبازان گرم می‌گرفت. او که شانه به شانه‌ی همسرش قدم برمی‌داشت، در تمامی ساعات برگزاری مسابقات با صدای بلند در حال تشویق همسر جانبازش بود و هوای همسرش را داشت.

بانو صفی‌یاری بسیار حرفه ای و با آرامش، تیر دارت‌ها را به سیبل می‌کوبید. او در نهایت، با تشویق همسر و دیگر دوستانش، با اختلاف اندکی از دیگر بانوی جانباز قطع عضو، رتبه‌ی سوم را به خود اختصاص داد.

با این که این اردو یک اردوی تفریحی و هدف آن استفاده‌ی حداکثری از شرایط مناسب مکانی و آب و هوایی برای تمدد اعصاب و تفریح بود، اما این بانوی جانباز، بسیار دوستانه و صمیمی دعوت ما را برای گفت و گو پذیرفت. کلامش بوی امید می‌داد و اعتقادات بسیار محکمش نه تنها او را کوهی از امید ساخته، بلکه برای دیگران نیز امیدآفرین است.

ما نیز با این امید که سال پیش رو، سالی مملو از خبرهای خوش و اتفاقات خوب برای جانبازان و خانواده بزرگ ایثارگران باشد، اولین گفت وگوی خود را با این بانوی جانباز قطع عضو در سال 1400 پی می‌گیریم:


فاش نیوز: در ابتدا لطفاً خودتان را معرفی کنید.
- منیژه صفی‌یاری جانباز 70درصد هستم. پدرم اصالتا شمیرانی و چیذری و مادرم آذری، و آخرین فرزند خانواده و در منطقه‌ی شرق تهران ساکن هستم.

 

فاش نیوز: مجروحیت‌تان در چه سنی اتفاق افتاد؟
- در سن 17 سالگی و در آن دوران دانش آموز دبیرستان بودم. در مسابقات دوی مدرسه همیشه نفر اول بودم. اما زمانی که این اتفاق افتاد، موقع امتحانات خرداد ماه بود. فقط یکی از امتحاناتم را داده بودم و با این حادثه، مابقی امتحاناتم غیبت خورده بود اما شهریورماه درس‌هایم را خواندم و تمامی امتحانات را مجدد دادم و همه را قبول شدم.

 

فاش نیوز: چگونگی این واقعه و نحوه‌ی مجروحیت خود را برای ما شرح می‌دهید؟

- در 22 اردیبهشت ماه سال 1364 برای اولین بار بود که به همراه مادرم برای خرید به بازار بزرگ تهران رفته بودم و خاطرم هست ساعت هشت و نیم صبح بود. در موقع عبور از خیابان ناصرخسرو که منافقین درون یک اتومبیل پیکان بمبی را جاسازی کرده بودند، انفجار مهیبی صورت گرفت. یک لحظه احساس کردم یک کامیون خیلی بزرگ و قوی به من اصابت کرده است. اما بعد متوجه شدم بر اثر موج انفجار این حالت به من دست داده است. بر اثر موج انفجار مسافت زیادی بر روی زمین پرتاب شده بودم و پاهایم داغون شده بود.

اگر چه به هوش بودم اما چشمانم چیزی را نمی‌دید و فقط به دنبال مادرم می‌گشتم. از پشت سر ترکش‌های زیادی به او اصابت کرده و آنچه از رو مشخص بود، تمام چادرش تکه و پاره شده بود. او مدام فریاد می زد بچه ام، بچه ام... همه فکر می‌کردند منظور مادرم یک نوزاد است!

 با صدایی که از حنجره ام بیرون نمی‌آمد و فقط تکان دادن لب‌هایم از مادرم پرسیدم چه شده است؟ که مادرم گفت بمب بود. پاهای درب و داغون مرا که دید، روی زمین نشست. بسیاری از مردم در آتش انفجار سوختند و تعدادی مجروح شدند. با این حال نیم ساعتی روی زمین ماندیم تا مردم ما را از جا بلند کردند و به بیمارستان رساندند. به غیر از ما مجروحین زیادی را هم به بیمارستان آوردند که خیلی از آنها هم در همانجا شهید شدند. مادرم بعدها برایم تعریف می‌کرد همین که در بیمارستان متوجه شدند مادر و دختر هستیم، ما را از هم جدا کردند و مرا به بیمارستان امام خمینی و مادرم را به بیمارستان سینا انتقال دادند.
 

فاش نیوز: وضعیت مادرتان چگونه بود؟

- کلا پاشنه پایشان از بین رفته بود و گوشت‌های پنجه پایشان هم ریخته و فقط استخوان آن باقی مانده بود.
 

فاش نیوز: وضعیت خودتان چگونه بود؟

- پای خودم هم داغون و متلاشی شده و خون زیادی رفته بود. از کمبود خون سفید شده بودم. به طوری که خاطرم هست در بیمارستان 37 کیسه خون به من تزریق کردند. متاسفانه بر اثر عفونت شدید مدام تب بالای 40درجه داشتم.  همانجا به پزشکان گفتم که پایم را قطع کنید اما آنها تصمیم گرفتند که از رگ دیگر پایم آن را پیوند بزنند که البته پس از هفت روز پیوند پایم با موفقیت انجام نشد و قرار شد که پایم را قطع کنند.
 

فاش نیوز: با شنیدن این خبر چه حسی به شما دست داد؟

- شاید باورتان نشود اما من در طی 53سال زندگی ام، فقط همان یک ساعتی که قرار شد پایم را قطع کنند، فقط گریه کردم.
زمانی که دکتر گفت باید پایت را قطع کنیم پرسیدم چرا همان موقع که احتمال می دادید باید قطع شود، قطع نکردید؟ همه‌ی اطرافیانم نگران و مضطرب در کنارم بودند اما من بسیار ریلکس و آرام بودم.


فاش نیوز: لطفاً خاطره‌ی آن روز را برای ما شرح دهید؟

- ساعت 8 یا 8و نیم صبح بود که پزشک معالجم آمد و گفت اگر تا ساعت 9 یا 9 و نیم پایت را قطع نکنیم، عفونت به قلب وارد می‌شود. خاطرم هست از ساعت8تا 9 گریه می‌کردم. ساعت 9 دیگر گریه‌ام بند آمد، با خدا راز و نیاز کردم و گفتم من می‌توانم بدون پا زندگی کنم. همانجا پرستار را صدا کردم و گفتم به پزشکم اطلاع بدهید که بیاید و پایم را قطع کند.

 دکتر فکر کرد من دچار شوک عصبی شده ام اما همین که مرا برای اطاق عمل آماده کردند، شروع به معذرت خواهی کردم که شما باید مرا ببخشید که با صدای بلند با شما صحبت کردم. ایشان هم گفت ما در جبهه از این حوادث و اتفاقات زیاد دیده‌ایم اما من هم تا به حال پای یک دختر در این سن را قطع نکرده ام و خیلی از این موضوع ناراحت هستم.

گفتم من از این اتفاق ناراحت نیستم. فقط می‌خواهم بدانم بعد از این می توانم به فعالیت ورزشی و شنا و درسم ادامه بدهم؟ او گفت مشکلی نیست و همان موقع پایم را قطع کردند.
 

 فاش نیوز: این روحیه چگونه در شما ایجاد شده بود؟

- نمی دانم اما محکم و استوار بودم. حتی زمانی که درحال قطع کردن پایم بودند با آن که داروی بیهوشی تزریق کرده بودند اما من به هوش بودم و مدام از پزشک ها می‌پرسیدم کار تمام شد؟! پزشکان متعجب بودند که من چرا بیهوش نمی‌شوم. البته آنها معتقد بودند عدم بیهوشی بر اثر شوک شدیدی است که به من وارد شده بود. من تا قبل از آن حادثه  حتی یک سرم معمولی هم تزریق نکرده بودم.
البته آن زمان حمله‌های هوایی دشمن به شهرها ادامه داشت بنابراین ما را به وسط بیمارستان منتقل کردند تا با احتمال خرد شدن شیشه‌ها آسیب نبینیم. من چون این اتفاق را به چشم دیده بودم، مدام دعا می‌کردم که اتفاقی برای کسی نیفتد. از هر فرصتی که داشتم برای خواندن قرآن و زیارت عاشورا استفاده می‌کردم و همین مرا آرام  کرد، راضی به رضای خدا شدم و خود را به او سپردم.  

 

فاش نیوز: ارتباط شما با خدا در آن سن و سال چگونه بود؟

- من از همان ابتدا هم با خدا رابطه‌ی خوبی داشتم، بخصوص که با مادربزرگم (مادرپدرم) که زن مومنی بود، با هم به مسجد محل سکونت می‌رفتم. ایشان سوره‌های کوچک قرآن را به من یاد داده بود و من همه‌ی آنها را از حفظ بودم.

 البته خشک مقدس هم نبودم و بنا به سن و سالم شطینت‌هایی هم داشتم و حتی در کوچه دوچرخه سواری هم می‌کردم. زمانی که پایم قطع شد، فردای آن روز معلم دینی‌ام در بیمارستان به دیدنم آمد. من که قادر به نشستن نبودم و طاق باز خوابیده بودم، به ایشان گفتم من می‌خواهم نماز بخوانم اما رو به قبله نیستم چگونه نمازم را بخوانم؟ ایشان گفت اشکالی ندارد. همینطور هم خوب است. مهر به پیشانی بگذار و نمازت را بخوان. من هم موقع نماز ملافه را به سرم می‌کشیدم، آستین لباس را تا جای ممکن پایین می‌کشیدم و نمازم را می خواندم. دکترها وقتی می‌آمدند و می‌دیدند من مشغول نمازهستم می گفتند بلندشو خودت را جمع کن!! می‌گفتم مگر من آزاری به شما دارم.  
به طور معمول هر شب جمعه برای دعای کمیل به مهدیه تهران می‌رفتم و یا اگر احیاتا نمی‌رفتم حتما از طریق رادیو مراسم را گوش می‌کردم. بعد از قطع پایم، در یکی از شب‌ها که در بیمارستان با رادیو دعای کمیل را می‌خواندم و با فرازهای آن گریه می‌کردم، گویا به مددکاری خبر می‌رسد و آنها فکر می‌کنند که روحیه‌ام خراب است. بنابراین خانمی از مددکاری بالای سرم آمده و پس از احوالپرسی گفت: خیلی دوست داشتم شما را از نزدیک ببینم. بعد از کلی صحبت به ایشان گفتم من معمولا با دعای کمیل گریه ام می‌گیرد و این ربطی به پایم ندارد. بالاخره هرکسی یک روزی از دنیا می‌رود و اینجا پای من زودتر از خودم مرده است.

 البته این مطلب را هم باید اضافه کنم که سال‌ها بعد متاسفانه خواهرم که بسیار هم زن با ایمانی بود، بر اثر سرطان فوت کرد. زمانی که حال بسیار بدی داشت، دائم به او روحیه می دادم. ایشان بر اثر شیمی درمانی موهایش را از دست داده بود. من برای حفظ روحیه‌ی او، موهایم را کاملا کوتاه کردم. مرتب به او روحیه می‌دادم و کنارش بودم. وقتی پزشکش گفت یک ساعت بیشتر زنده نیست، با وجودی که وابستگی زیادی نسبت به هم داشتیم اما باز هم روحیه ام را از دست ندادم و به او هم چیزی نگفتم. بارها و بارها او را بوسیدم و با این که مویی نداشت اما روسری‌اش را محکم سر کرده بود تا با هم عکس بگیریم.

 من همان شب 40بار زیارت عاشورا را برایش خواندم. با این که قادر به صحبت نبود اما از من خواست که قرآن را روی سرش قرار بدهم که بعد گفت قرآن سنگین است. قرآن را روی قلبش قرار دادم. مادرم که آمد گریه‌هایش شروع شد. این بار به مادرم روحیه می‌دادم و می‌گفتم حالش خوب است. مگر نمی بینید مشغول خواندن دعاست؟ ثانیه‌های آخر که چشمانش نیمه باز بود، آن وقت بود که دانستم جسمش اینجاست و روحش پرواز کرده، بنابراین آن لحظه بود که از عمق وجودم برایش گریه کردم.
 

فاش نیوز: این اتفاق چه تاثیری بر روحیه‌ی شما گذاشت؟

- احساس تنهایی بیشتری کردم اما با این وجود حتی یک بار هم به خدا "چرا" نگفتم. زیرا در سفری که با هم به مشهد رفته بودیم 14گوسفند برای سلامتی‌اش نذر کرده بودم. در حرم امام رضا(ع) به ایشان عرض کردم، به مادرم خیلی رحم کن. اگر چه سه روز بعد از این اتفاق خواهرم فوت کرد اما این را به یقین می‌دانم که این واقعه هم نوعی شفا بوده است.

فاش نیوز: عکس العمل و واکنش خانواده از اتفاقی که برای شما افتاد، چگونه بود؟

- روحیه‌ی آنها بسته به روحیه من داشت. بنابراین سعی می‌کردم همه را به لحاظ روحی ساپورت کنم. برادر، پدر، خواهرها و مادرم زار زار گریه می‌کردند و مادرم از وضعیت من بسیار ناراحت بود. به آنها می‌گفتم من به شما ثابت می‌کنم که نداشتن پا برای من مهم نیست و برای شما هم نباید مهم باشد.

اقوام و آشنایان، زمستان و تابستان مدام به ملاقاتم می‌آمدند و به نوعی می خواستند تنها نباشم و غصه نخورم. اما من به آنها می‌گفتم خودتان را اذیت نکنید و نیایید اما قبول نمی‌کردند. زمانی هم که کسی نبود، از فرصت استفاده می‌کردم و مدام قرآن، زیارت عاشورا و کتاب می‌خواندم.
 

فاش نیوز: چه مدت بعد از مجروحیت از پروتز استفاده کردید؟

- جالب است بدانید همه پس از دو یا سه ماه با تمرین، پای مصنوعیشان را تحویل می گرفتند اما من 7ماه طول کشید تا به این کار رضایت بدهم.
 

فاش نیوز: در این 7 ماه بر شما چه گذشت؟

- ابتدا این که وزنم خیلی بالا رفت زیرا به توصیه پزشکان که خون زیادی از بدنم رفته بود، باید تقویت می‌شدم. البته زخم پایم در عرض سه ماه خوب شده بود و هیچ عفونتی نداشت که خود این موضوع باعث تعجب پزشکم شده بود. اما ایشان معتقد بود برای استفاده از پروتز باید 4 ماه دیگر هم صبرکنم.

بنابراین چون دانش آموز بودم برای ادامه‌ی کلاس‌هایم ثبت نام کردم. ابتدا با عصا به مدرسه می‌رفتم اما چون زمستان بود و در هوای برفی زمین می‌خوردم، خانواده برای رفتن به مدرسه نهایت همکاری را می‌کردند. اما من دلم نمی‌خواست برای خانواده زحمتی داشته باشم، بنابراین پیشنهاد کردم مدرسه نروم و در خانه درسم را بخوانم و متفرقه امتحان بدهم. بنابراین سوم و چهارم دبیرستان را با این که رشته ام تجربی بود، در منزل درس خواندم و متفرقه امتحان دادم و قبول شدم.
 

فاش نیوز: آیا دانش آموز درس خوانی بودید؟

- بله، الان همینطور است. عاشق مطالعه هستم و شب‌ها تا چند صفحه‌ای کتاب نخوانم، خوابم نمی‌برد. گاهی اوقات از دوستان و اطرافیان می‌شنوم که می‌گویند حوصله ام سر می‌رود، واقعا برایم عجیب است.
 

فاش نیوز: ماجرای پای مصنوعی چیست؟

- زمانی که برای تحویل گرفتن پای مصنوعی با مادرم به یک مرکز ارتوپدی رفتیم خیلی از افراد مثل کودک، زن و یک سری هم جانباز همانند من مراجعه کرده بودند. مادرم با دیدن وضعیت آنان مدام خدا را شکر می‌کرد که چه خوب شد که پای تو  از بالاتر قطع نشده است. یا اینکه من آن زمان هم عینکی بودم، تعجب‌آور بود که موج انفجار، شیشه‌ی عینکم را نشکسته بود و یا ترکش انفجار به نخاعم آسیب نزده بود که واقعا هم جای شکر داشت.
زمانی هم که پایم را تحویل گرفتم طی 14 روز تمرین در آن مرکز، مثل فرفره‌ی بدون استفاده از کمربند و عصا توانستم با پای مصنوعی راه بروم و همه‌ی خانم‌ها و آقایانی که آنجا بودند برای من کف می‌زدند.
البته آن زمان پروتز به شکل امروزی نبود. پاهای چوبی سنگینی که با تراش تنه درختان آن را به صورت پا آماده می‌کردند که راه رفتن با آن بسیار سخت و سنگین بود و اصلا خم و راست نمی‌شد به طوری که قادر نبودم با آن روی زمین بنشینم.

 

فاش نیوز: از وضعیت جدید راضی بودید؟

- بله، اگرچه با تحویل پای مصنوعی وضعیت بهتر شده بود اما با اتمام مدرسه برای ورود به دانشگاه شرکت کردم و در رشته‌ی بهداشت دهان و دندان دانشگاه تهران پذیرفته شدم. کلاس‌های ما طبقه سوم بود بنابراین با پای مصنوعی باید این طبقات را طی می‌کردم. این برای همکلاسی‌هایم بسیار عجیب بود. گاهی کلاس‌ها را دیر می‌رسیدم اما اساتیدم ایرادی نمی‌گرفتند.

پس از گذراندن طرحم، در رشته‌ی بهداشت محیط کارشناسی گرفتم. مدتی به عنوان دستیار پزشک جرم گیری دندان ها را انجام و کار می‌کردم، پزشکی که در کنارش کار می‌کردم از کارم بسیار راضی بود.
 

فاش نیوز: عکس العمل دوستانتان در آن محیط‌ها چگونه بود؟

- زمانی که خود متوجه می‌شدند و یا من برایشان تعریف می‌کردم که این اتفاق افتاده و پایم مصنوعی است. ابتدا خجالت می‌کشیدند و فکر می‌کردند که با پرسششان مرا رنجانده‌اند و خیلی زود و با دستپاچگی عذرخواهی می‌کردند و می‌گفتند ما فکر می‌کردیم مادرزادی است.

من می‌گفتم اشکالی ندارد. امروز روز هم زمانی که به استخر می‌روم و پایم را درمی‌آوردم تا شنا می‌کنم همه با تعجب نگاهم می‌کنند.
 

فاش نیوز: ارتباط شما با مردم چگونه است؟

- عالی است. به طوری که هرجا می‌روم، کلی دوست پیدا می‌کنم. البته به عقاید و افکار دیگران کاری ندارم و هرکاری که از دستم بربیاید برایشان انجام می‌دهم.

فاش نیوز: آیا هیچ وقت شده در تنهایی خود، بابت این اتفاق از خداوند گله کنید؟

- من هیچگاه به خدا "چرا" نگفته‌ام. چون من کسی نیستم که به خدا چرا بگویم.

 

فاش نیوز: می دانید نظر آقایان جانبازان نخاعی در مورد افرادی همچون شما چیست؟

- اتفاقا در همین اردو با یکی دو تا از جانبازان نخاعی که صحبت می‌کردم، آنها روحیه‌ی ما را تحسین می‌کردند. آنها می‌گفتند ما به دلخواه و انتخاب خود به جنگ رفتیم و از این اتفاق هم ناراضی نیستیم اما شما ناخواسته این اتفاق برایتان رقم خورده است.
 

فاش نیوز: لطفا از فعالیت های اجتماعی حال حاضر خود برای مان بگویید:
 

- در حال حاضر عضو فعال انجمن قربانیان ترور هستم. به طوری که سالی 2 بار در ژنو (سازمان ملل) به من به عنوان عضوی از جامعه‌ی کودکان ترور (به لحاظ این که زیر18سال بودم که این اتفاق برایم افتاد) حضور پیدا می‌کنم و بیانیه می‌خوانم.

بیانیه‌ای که می‌نویسم برای کودکان است زیرا ما کودکان زیادی هم در تهران داشتیم که بر اثر بمب و نارنجک‌های خیابانی مظلومانه از بین رفته اند. از دیگر فعالیت‌هایم درحال حاضر، گذراندن دوره مجدد زبان به صورت آنلاین است. بسیار اهل ورزش هستم به طوری که در چندین رشته فعال بودم و هم اینک در رشته دارت مقام آور هستم. ورزش یوگا و پیاده روی را هم انجام می‌دهم و بسیار اهل مطالعه هستم. همچنن در خانواده و در میان اقوام به خاطر پشتکارم الگوی خوبی هستم.
 

فاش نیوز: عکس العمل ها در سازمان ملل چگونه است؟

- اتفاقا زمانی که در سازمان ملل بر روی ویلچر حاضر می‌شوم، منافقین هم حضور دارند و ما آنها را می‌بینیم. در آنجا دوستانی که با ما هستند مرتب تاکید می‌کنند در این مدت تنها به سرویس بهداشتی و یا جای خلوت نرو. چرا که منافقین هنوز هم دلشان از شما و امثال شما پر است و دلشان می‌خواهد تو را خفه کنند.

آنها از این که می‌بییند من و امثال من از این درگیری‌ها و بمب گذاری‌ها جان سالم به در برده ایم، هنوز ناراحتند بخصوص که ما را این گونه بشاش می‌بینند.
خارجی هایی هم که در آنجا به شکل خبرنگار و یا افراد مرتبط حضور دارند، زمانی که برایشان از اتفاقاتی که افتاده تعریف می‌کنم برایشان خیلی تعجب آور است و مدام سوال می‌پرسند. اما جالب است فردای همان روز رفتارشان کاملا برعکس می‌شود و ما خیلی زود پی می‌بریم که از سوی همان منافقین مورد تهدید قرار گرفته اند و این نشان از کینه و حب و بغضی است که نسبت به ما و ملت ایران دارند.

 

فاش نیوز: نگاه سازمان ملل به افرادی چون شما چگونه است؟

- خاطرم هست یک بار در صلیب سرخ عنوان کردیم که تصمیم داریم برای کودکان قربانی ترور و حتی خانواده‌هایشان که هنوز با این مسئله کنار نیامده اند و نیازمند برنامه‌های روان درمانی هستند، کلاس بگذاریم. اتفاقا صلیب سرخ عنوان کرد که به موضوع خوبی اشاره کردید و حتی عنوان کردند این خانم با آگاهی تمام این موضوع را مطرح کردند و این کودکان نیاز به روان درمانی دارند. زیرا بسیاری از کودکان شخصیت وابسته و سرخورده ای دارند و خانواده‌های آنان هم همینطور هستند. برای خود من هنوز هم که هنوز هست زمانی که جلوی مادرم راه می‌روم، گریه اش می‌گیرد. آن وقت است که من او را بغل می‌کنم و می‌گویم من اصلا از این موضوع نارحت نیستم.
 

فاش نیوز: ماجرای ازدواجتان هم باید شنیدنی باشد، درست است؟

- بله، زمانی که پایم اینطور شد ما با یکی از همکلاسی‌هایم همسایه بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. خانواده شان برای ملاقات و دیدار من به بیمارستان می آمدند. ایشان هم برادر دوستم بود و دائم برایم کتاب و مجله می آورد.

زمانی که خواهرش برای دیدنم به خانه‌مان می‌آمد، ایشان هم به بهانه خواهرش می‌آمد و در این راستا با پدر و شوهرخواهرم دوست شده بود. البته در همین شرایط  هم خواستگاران متعددی داشتم که مقیم خارج از کشور بودند. اما من علاقمند بودم کسی باشد که در کنار همفکر بودن و درک شرایط من، اهل مطالعه و در ضمن اینکه عاشق وطن باشد و در ایران زندگی کنیم.

یک بار که اتفاقی با هم صحبت می‌کردیم، ایشان به من گفت شما باید با کسی ازدواج کنید که بتواند به شما کمک نماید. من هم چون دختری خود ساخته بودم گفتم من نیازی به کمک کسی ندارم و ایشان مدام می گفت در آینده نیاز خواهید داشت.

و...  ناگفته نماند که این رفت و آمدها 6ماه طول کشید و سماجت‌ها ادامه داشت. البته ایشان آن موقع اصلا اهل نماز و این مسائل نبود و خانواده کاملا بی‌حجاب و متفاوتی از خانواده‌ی ما داشتند بنابراین به ایشان گفتم من نمی‌توانم با کسی زندگی کنم که ایمان نداشته باشد!

ایشان گفت شما از کجا می‌دانید که من ایمان ندارم؟ چون نماز نمی‌خوانم؟ گفتم فقط نماز نه و... ایشان از همان زمان شروع به نماز خواندن کرد که بعدها برایم می‌گفت من تازه متوجه شدم نمازخواندن چه لذتی دارد و من غافل بودم.

سال 1375 ازدواج کردیم، البته سفرهای کربلا و سوریه که پیش آمد، ایشان همراه من نبودند اما در سفر به مکه چون نیاز به کمک و همراهی داشتم، ایشان آمد. اما گفت شاید من محرم نشوم که گفتم هر طول که مایل هستید و یک شبانه روز در مسجد مدینه ماند اما از آن زمان متحول شد.

 

فاش نیوز: چه تحول مثبتی!

- بله، ایشان می‌گوید من در ده سال اواخر عمرم لذت بیشتری از زندگی می‌برم. البته اواخر اختلافات اعتقادی خانوادگی بیشتری داشتیم اما ایشان در مقابل خانواده اش ایستادگی می‌کرد و می گفت شما با روسری سرکردن خانم من کاری نداشته باشید.

 با هم به کربلا مشرف شدیم. این تحول به قدری در ایشان زیاد بود که در همین سفر انزلی که همه به فکر استراحت وتفریح هستند ایشان برای نماز صبح به مسجد می‌رود. از این انتخابم بینهایت از خداوند سپاسگزارم به طوری که وقتی من دعاهای مفاتیح را می‌خوانم به من می گوید دعاهای مفاتیح خوب است اما قرآن را با معنی بخوان و آن را درک کن.
سال‌هاست که سه شب احیای ماه مبارک رمضان را با همسرم به کربلا مشرف می‌شویم. سال گذشته که به علت کرونا این سفر محقق نشد، هر دو بسیار ناراحت شدیم. البته همسرم هر اربعین در پیاده روی شرکت می‌کند. اما من به علت هجوم جمعیت و وضعیت فیزیکی که دارم این ایام نمی توانم بروم. اما سه شب احیای ماه مبارک رمضان و ضربت خوردن حضرت امیر را واقعا احساس می‌کنم.

فاش نیوز: فرزند هم دارید؟

- خیر، با وجودی که هر دو بسیار بچه دوست داریم اما خواست خدا نبود. آن هم به دلیل اضطرابی بود که همان اوایل بر من وارد شد اما خوشبختانه من و همسرم خیلی خوب با این مسئله کنار آمده ایم که حتی برای خیلی‌ها باورپذیر نیست. البته شکرگزار خداوند هم هستم چرا که تربیت این روز بچه‌ها با حضور تکنولوژی و فضای مجازی و گوشی‌های مختلف واقعا کار سختی است که شاید از توان ما خارج بوده است.

 

فاش نیوز: خانم صفیاری از ابتدا درصد جانبازی شما 70 درصد بود؟

- نه، اوایل 45 درصد جانبازی داشتم اما به مرور که دچار درد گردن و دست شدم و ترکش‌هایی که در پا، ریه و کمرم جا دارد، به مرور با کمیسیون پزشکی 70درصد شدم.
 

فاش نیوز: چگونه در عرصه‌ی ورزش بانوان جانباز ورود پیدا کردید؟

- من از همان ابتدای نوجوانی و قبل از مجروحیت هم سخت علاقمند به ورزش بودم. والیبال، بسکتبال، شنا و...تا اینکه سال 1389 برای اولین بار قرار بود ما را از بنیاد شهید به مشهد مقدس ببرند. در آن کاروان با تعدادی از جانبازان خانم آشنا شدم. صحبت که کردیم گفتند ما هم ویلچررانی و ورزش دو میدانی انجام می‌دهیم که برایم بسیار جالب آمد. 

دو دختر نابینای جانباز هم بودند که دو پرستار هم برای رسیدگی و مراقبت از آنها آمده بودند که انصافا برایشان سنگ تمام می‌گذاشتند. بنابراین ورزشم را از باشگاه انقلاب شروع کردم و جالب است در ویلچررانی اول شدم.

علت اول شدنم این بود که من ویلچرران نبودم اما چون ورزش شنا می‌کردم، دستان قوی‌ای داشتم. سپس در ورزش دومیدانی با ویلچر که پرتاب دیسک، نیزه و وزنه را شامل می‌شود، هم سه بار مقام اول را کسب کردم. اما مسئولان ورزشی پیشنهاد دادند که رشته‌ی تیر و کمان و تپانچه را ادامه بدهم. تپانچه را شروع کردم و حتی یک بار هم مقام آوردم اما از لحاظ بینایی چون بینایی چشمانم کمی ضعیف هست، از آن رشته بیرون آمدم.

به ورزش تیر و کمان بسیار علاقه‌مند بودم و اولین مرحله‌ی آن را هم به خوبی سپری کردم اما برای ادامه‌ی مراحل بعدی نیازمند هزینه‌ی شخصی خودمان بود که چند سال پیش هزینه زیادی را می‌طلبید. بنابراین از آن منصرف شدم و در رشته پرتاب دارت به همراه دیگر بانوان جانباز در اردوهای تفریحی ورزشی شرکت کردیم. در مسابقات چابهار و سمنان اول شدیم و توانستیم در مسابقات تهران کاپ قهرمانی را دریافت کنیم.

فاش نیوز: چقدر عالی!

- بله، ورزش واقعا در حفظ و ارتقای روحیه‌ی ما جانبازان واقعا غوغا می‌کند و جالب است بدانید اگر مسابقه‌ی پرشی باشد، با همان یک پا شرکت می‌کنم. امسال هم بنده و دو تن دیگر از بانوان قطع عضو، به اردوی پارالمپیک دعوت شده‌ایم که قرار است به زودی تمرینات خود را شروع کنیم.
 

فاش نیوز: برای این مسابقات شرایط سنی وجود ندارد؟

- خوشبختانه شرایط سنی مطرح نیست.
 

فاش نیوز: ارتباط  شما با دیگر جانبازان هم استانی و شهرستانی چگونه است؟

- خوشبختانه از طریق واتس اب با گروه بانوان جانباز ارتباط خوبی دارم و از سویی عضو گروه سرود حماسی بانوان زینبی هم هستم که قرار است به زودی در کنگره تجلیل از 17000زن شهید اجرا شود.
 

فاش نیوز: به نظرشما چه عواملی باعث حضور کمرنگ بانوان جانباز می‌شود؟

- متاسفانه تعداد زیادی از این بانوان ازدواج نکرده‌اند که مشکلات خاص خود را دارند. از سویی تعدادی از این خانم‌ها هم که ازدواج کرده اند، به لحاظ مسئولیت پذیری به اندازه یک زن سالم پذیرش مسئولیت دارند. بنابراین وقت و زمانی برای دیده شدن خود نگذاشته اند و این دور شدن از جامعه، هر کدام به شکلی یک سری از بانوان جانباز را منزوی کرده است.
 

فاش نیوز: پیشنهاد شما به این عزیزان چیست؟

- اول اینکه باید برای زندگی خود برنامه ریزی داشته باشد وگرنه باری به هرجهت است و دیگر آن که باید خودباوری را در خود رشد بدهند چرا که اگر آنها خودشان را قبول داشته باشند، دیگران هم آنان را باور می کنند که با یک زن سالم هیچ فرقی ندارند.
 

فاش نیوز: لطفا از مشکلات جسمانی حال حاضرتان هم صحبت کنید؟

- اولین مسئله افزایش سن است. چرا که به مرور باعث کج شدن لگن و کمر شده است. اسپاسم پا، دردهای زانو و کمر که از پشت گردن شروع می‌شود، هم مزید بر علت است. دوم اینکه موج انفجار روی اعصابم اثر گذاشته به طوری که اوایل در خواب شبانه چندین بار به ناگاه از خواب می‌پریدم و صحنه اتفاق افتاده هربار برایم تکرار می‌شد و این کابوس تا چندین سال ادامه داشت.

در حال حاضر هم با زنگ ناگهانی تلفن دوباره حالم بد می‌شود و دست و پایم می‌لرزد. خواب هایم بسیار کوتاه و لحظه ای شده است. چندین بار بر سر این موضوع به پزشک اعصاب و روان هم مراجعه کرده ام. به طوری که اگر شب‌ها داروی خواب نخورم، شاید تا 72 ساعت هم شده که یکسره و کامل بیدار بوده ام.

خاطرم هست سفر مکه که به همراه همسرم مشرف شدیم، درد بدنم به حدی زیاد شده بود که روزی 4قرص مسکن می‌خوردم. به طوری که زمانی که به تهران آمدیم، کبدم چرب شده بود. اینها همه از موج انفجاری است که بر من حادث شده است و دردهایی است که کسی از آن با خبر نیست.

فاش نیوز: حرف‌ها و گلایه های شما با مسئولان و متولیان امور جانبازان چیست؟

- ما خواسته‌ی زیادی نداریم فقط در بعضی از امور به درصد جانبازی بانوان توجه بیشتری داشته باشند. من با این همه مشکلات تا چند سال پیش 45درصد جانبازی داشتم که دوسال است درصد جانبازی ام افزایش یافته است. همچنین برای بعضی از خانم‌ها که واقعا مشکلات جسمانی زیادی دارند، 20درصد جانبازی زده اند و بعد از چند سال با پیگیری و مراجعات متعدد همین اواخر درصد جانبازیشان افزایش یافته است.
 مشکل اساسی دیگر ما بر سر پروتزهایمان است که بسیار زمخت است و هیچ دقت و ظرافتی در ساخت آن لحاظ نمی‌شود. مسئله بعدی موعد تعویض پروتزهای بانوان باید زودتر و در مدت کمتری انجام بشود. زیرا ما مدت زمان بیشتری در طول روز از این پروتزها استفاده می‌کنیم و همانند یک عضو ثابت دائم در کنارمان قرار دارد و به ندرت آنها را از خود جدا می‌کنیم.

 موضوع دیگر مشکل بیمه‌ای است که نسبت به سال‌های گذشته هزینه‌ی بیشتری باید بپرداریم. قبل از کرونا برای تعویض پروتز که مراجعه کردیم، 70 میلیون هزینه داشت که بیمه 60میلیون و خودمان هم باید 10 میلیون پرداخت می‌کردیم که پرداخت این هزینه هم برای ما مشکل است.

بنابراین با این شرایط، من 11سال است که پروتزی دریافت نکرده‌ام و بعد از این همه سال، زمانی که مراجعه کرده ام عنوان می‌کنند که باید 10 میلیون از جیب پرداخت کنید. با این شرایط بالا رفتن قیمت دلار گمان می‌کنم این بار مراجعه کنیم باید 50 میلیون پرداخت کنیم و یا این که ویلچربرقی به ما تعلق نمی‌گیرد.
 

فاش نیوز: مگر شما مصرف ویلچر هم دارید؟
 

- بله، در مسافرت‌ها و یا در سفر به ژنو که متاسفانه به علت هزینه‌بر بودن آن برای دولت، اجازه‌ی داشتن همراه را به ما نمی‌دهند و با هزینه‌ی شخصی هم که امکان پذیر نیست. با این حساب ویلچر برقی به شدت موردنیاز هست اما متاسفانه این امکان برای ما که قطع عضو هستیم، وجود ندارد.
 

فاش نیوز: لطفا در پایان اکر مطلب خاصی دارید بفرمائید؟

- در درجه اول از خداوند تشکر می‌کنم که در اطرافم انسان‌هایی را قرار داده است که در کنارشان آرامش را احساس می‌کنم و این نعمت کمی نیست. سپس از پدر و مادرم تشکر می‌کنم چرا که در این سال‌ها با اشک و آه و ناله در درونشان - که به ندرت آن را بروز می‌دادند- برای من بسیار زحمت کشیدند.

 همچنین بعد از ازدواج، این همسرم بوده است که علاوه بر یک همسر خوب یک دوست صمیمی و همراه نیز برای من هست. چرا که علاوه بر مشکلات جسمانی ام، کمکم کرده است تا بتوانم با غم از دست دادن خواهرم کنار بیایم. به این خاطر از ایشان هم بسیار ممنون و سپاسگزارم. 

به نوبه‌ی خود از شما هم تشکر ویژه دارم که به سراغ بانوان جانباز قطع عضو آمده‌اید تا حرف‌هایی را که تاکنون جایی بازگو نشده را منعکس نمایید.
 

فاش نیوز: ما هم متقابلاً از شما سپاسگزارم که در این گفت‌وگو حضور پیدا کردید.

 

| صنوبر محمدی