تاریخ : 1400,یکشنبه 08 فروردين13:03
کد خبر : 81634 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

با رنج امواج دریای زندگی را کنار زدیم و اکنون...!


با رنج امواج دریای زندگی را کنار زدیم و اکنون...!

پدر بزرگوارم در این زمان نیز در جبهه بود. البته بسیجی، بابا شهید شد و من هم بعد از یک سال حضور در منطقه به طور متناوب، به اسارت در آمدم. چقدر در اسارت به حقیر خوش می‌گذشت که مصداق همان «ما رأیت الا جمیلا» بود...

علیرضا ضابطی

فاش‌نیوز -  ضمن تبریک سال نو و همچنین ولادت با سعادت حضرت حجت ابن الحسن (عج) و آرزوی تعجیل در فرجش و آرزوی طول عمر با عزت برای مقتدایم، امام خامنه ای (حفظه الله )
 

 من در سیستان زندگی می‌کنم، در سال‌های نه چندان دور، برحسب تکلیف با آنکه سن و جثه‌ی کوچکی داشتم (14ساله) عازم جبهه شدم، حالا بگذریم از اینکه با چه مشقتی خود را به منطقه رساندم (از دستکاری شناسنامه و گریه و زاری و التماس تا پنهان شدن زیر پای بچه‌ها در اتوبوس )، پدر بزرگوارم در این زمان نیز در جبهه بود. البته بسیجی، خب، بابا شهید شد و من هم بعد از یک سال حضور در منطقه به طور متناوب، به اسارت در آمدم. حالا باز هم بگذریم که چقدر در اسارت به حقیر خوش می‌گذشت که مصداق همان «ما رأیت الا جمیلا» بود.

 با تنی زخمی وارد ایران شدم، و باز هم بگذریم که غیر از دو خواهر و یک برادر کوچک، کسی منتظر من نبود. البته از خانواده‌ی خودم. چون مادر هم بعد از مدتی دق کرد و به بابا پیوست. به هر حال تمام هم و غم من، درس‌هایی بود که در دانشگاه اسارت تلمذ کرده بودم. آن هم در محضر اساتیدی چون شهید حاج محب فارسی، و آن درس‌ها، عدم انتظار از جامعه و دولت، تواضع بیش از پیش و عدم سوءاستفاده از عناوین ایثارگری. عدم وابستگی به ظواهر پرفریب مادی، تحصیل و تلاش برای ارتقاء سطح علمی و خدمت به جامعه با همان روحیه‌ی بسیجی، ازدواج و ... و ثمره‌ی آن 3 فرزند!

 دردها با خنده‌ی بچه‌ها و فداکاری همسرم برایم قابل تحمل بود. هر چند می‌شد رنج و غم درد کشیدن خودم را در پس چهره‌ی خندانشان ببینم. کم‌کم بچه‌ها بزرگ شدند و بالطبع نیازهایشان هم بیشتر شده بود.، چه باید می‌کردم؟ برخی، نسخه پیچیدند که برو از ایثارگری ات استفاده کن، کاری که برخی‌ها دارند می‌کنند، برایم مثال هم می‌زدند. گفتم معامله ما با خداست و بس. روزی جنگی بود و ما وظیفه داشتیم به ندای « یا للمسلمین » حضرت امام (ره) لبیک بگوئیم، همین و بس، آن هم برگرفته از حدیث نبوی (ص) :

««  وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم‏، و کسی که صدای مردی بشنود که فریاد کمک خواهی از مسلمانان را سر دهد و پاسخش را ندهد مسلمان نیست. »»  

 خب! حالا مشکلات رو چه کنم؟ حقوق دریافتی من از اداره خیلی اندک بود، آن هم در شهرداری که غیردولتی است، و بهترین گزینه بهره گیری از توانایی‌های خودم بود. به همین منظور تصمیم گرفتم جهت ارتقای سطح معیشت خانواده، ادامه تحصیل بدهم. پس عزم خود را جزم نموده و شروع به درس خواندن کردم، (( تصور کنید یک جانباز نخاعی با تمامی محدودیت‌های جسمی و حرکتی، حتی یک جلسه هم غیبت نداشته باشد))

 بحمدالله توانستم در شش ترم تحصیلی با معدل بالا کارشناسی را اخذ نمایم. اما کافی نبود، چون حقوق دیگر در ردیف سوم قرار گرفته بود، و باز شروع کردم به ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد، این بار هدف اول تنوع و تحرک و روحیه‌ی مضاعف خودم، دوم ایجاد انگیزه برای جوانان و سوم ارتقای حکم کارگزینی، مدرک ارشد را تحویل اداره دادم که می شد معادل دکتری، اما متأسفانه باز هم هدف سوم محقق نشده بود. به هرحال من دیگر بر روی ریل افتاده بودم و باید به یاری خداوند دکتری خود را نیز اخذ می‌نمودم،

و اما بعضاً بودند کسانی که، ما چند نفر خانواده شهید و جانباز رو که می‌دیدند با هم به مراسمات شهدا می‌رویم و گاهاً تریبونی داریم و به تبیین جایگاه شهید و شهادت و ارزش‌های انقلاب و دفاع مقدس می‌پردازیم، را برنمی‌تابیدند. حتی نفس کشیدن ما نیز آنان را آزرده می‌کرد، که اگر دست خودمان بود، برای راحتی آنان نفس را قطع می‌کردیم، اما و اما، در مقابل سوء استفاده از جایگاه جامعه‌ی هدف و یا عدم توجه قانونی به عزیزان شاهد و ایثارگر، می‌ایستیم و ایستادیم که تقابل آن، توهین و تهمت و افترا بود، تا جائی که اگر نامی از یکی از اعضای هدف، در جایی برده می‌شود، برخی‌ها خیلی آزرده خاطر می‌گرداند.

 همه خوب می‌دانند که خیلی‌هامان به دنبال شهرت و اسم و رسم نبوده‌ایم و نیستیم. مدعای این ادعا آن است که همه‌ی آبروی ما از شهداست و بس، چرا که نسل جوان و نوجوان، ما را همرزم شهدا می‌داند، و اگر خدای ناکرده خطایی کرده، و یا در راستای اهداف شهدا، گام برنداشتیم، قطعا، به آن رسالت واقعی خود عمل ننموده‌ایم. پس اگر از شهدا و رزم رزمندگان می‌گوییم و در جامعه می‌چرخیم، اول به توصیه‌ی رهبری معظم (حفظه الله) که فرمودند شما جانبازان باید در جامعه رفت و آمد داشته باشید تا دفاع مقدس فراموش نشود، و دوم  خود را در آن جایگاه ارزشی می‌بینیم تا بهتر، برای مخاطب قابل فهم باشد، و اگر خدای ناکرده، خود انسانی ظاهرفریب باشیم و از باطن باطلمان، اطلاع یابند، جفای بزرگی به شهدا و همرزمانمان کرده‌ایم.

 به خدا سوگند همواره گفته‌ام، من با توجه به نشستن بر روی ویلچر، تابلو شده ام، اما آن جانباز خندان همراه با سرفه و تاول  شیمیایی، آن جانباز قطع عضو بر زیر پوشش لباس، آن عزیز دو چشم نابینا، آن دلاور ناشنوا، آن عزیزی که شیمی درمانی می‌گردد، خودشان را که هیچ، خانواده‌هایشان را نیز داغون کرده، که کسی نمی‌داند که جانباز است.


 آری این است روزگار این واژه‌های عاشقی که بحمدالله امیدواریم در آینده، حداقل حرمت نامشان و خانواده‌هایشان مورد توجه قرار گیرد.

خانواده‌های معظم شهدا
جانبازان
رزمندگان که خود قصه‌ی مظلومیت دیگری دارند
و...
خطاب به برخی از مسئولین ظاهرفریب ....
:
در همین مرقومه از آنانی که نام ما، حرکت و انسجام ما، می‌آزاردشان، البته نام ما که هیچ، اما حرکت و راه و انسجام ما، همه و همه در راستای خط سرخ شهدا بوده، طلب حلالیت داریم.
و در پایان درود می‌فرستیم بر همه‌ی عزیزان غیرتمند، برادران ولایی از هم‌لباس خاکی‌های دوران طلایی دفاع مقدس و زردپوشان دوران اسارت و آبی جامگان تخت‌ها و سفیدپوشان بیمارستان،
سبز قامتان دلاور سپاه و رزم آوران ارتش قهرمان و شیردلان امنیت و غیرت، انتظامی سرفراز،  
سربازان گمنام امام زمان عج که این روز متعلق و مزین به نامشان هست
و ملت قهرمان ایران اسلامی بالأخص مرزداران و نگاهبانان تنگه احد میهن اسلامی ایران

خدایا ما
خود را عاشق و فدایی ولایت می‌دانیم
یاریمان کن که در عمل نیز محافظ و سِپَر سنگر ولایت باشیم.
ان‌شاءالله با قلب و ضمیری روشن ولایت را درک کرده باشیم و در راهش، آرمانش مقتدرانه بصیرت افزایی و روشنگری کنیم همچون حضرت عمار یاسر رضوان الله تعالی علیه و مقتدرانه با دشمنانش مبارزه نمائیم همچون حضرت مالک اشتر قدس الله نفسه الزکیه،
آنگاه هست که می‌توانیم، ادعای ولایت مداری و ولایت پذیری نمائیم.
و البته باید در این راه از شهدا مَدد بگیریم.
درود بر شما عاشقان ولایت

یا حق

-

عاشق ولایت سیستانی

علیرضا ضابطی