تاریخ : 1400,چهارشنبه 09 تير21:30
کد خبر : 83549 - سرویس خبری : متن ادبی

دختری که دوست داشتی، اکنون زنی تنهاست


دختری که دوست داشتی، اکنون زنی تنهاست

می نشینم روی این صندلی فرسوده که جوانی ما را به خود دیده است. به معصومیت مان می اندیشم. تو باز فکر جبهه ای، سرت بر شانه ی من. به گریه گفتمش آری!. پنداری جبهه زادگاه دوم ماست. ولی چه زود گذشت، خاطرات اما دور دفن می شوند.

تورج اردشیری نیا

فاش نیوز - در اندک آرامشِ آفتابگیرِ خانه، برآشفتگیِ کسوفِ ام الرصاص با من است. آنگاه که در پگاهِ غربت و در تندرِ سالِ کربلای 4، رهروِ آفتاب با تَرکِ تو از دیارت هستم. نمی توانستم به فردا بیاندیشم؛ با لرزش تنم، کوچه ی خالی از وجودت را رصد می کردم. 

در فراقتی از روزمرگی، قدم می زنم تا مرزِ آبادان. کنار اسکله و سیم خاردار، میان خرابه های سینما بهمنشیرِ آبادان؛ خاطره ی فیلمِ "با همسر در گندمزار"، درام های عاشقانه و عشاقِ رنج کشیده، به یادِ درنگ های شادمانه در گذر از یک شب.‌ می نشینم روی این صندلی فرسوده که جوانی ما را به خود دیده است. به معصومیت مان می اندیشم. تو باز فکر جبهه ای، سرت بر شانه ی من. به گریه گفتمش آری! پنداری جبهه زادگاه دوم ماست. ولی چه زود گذشت، خاطرات اما دور دفن می شوند.

آه ای ۶۱ سالگی. من که در ۶۱ سالگی جلوتر از ۱۶ سالگی نیامدم. 

قاب عکست مقابلم بر طاقچه است. چشمانت پنجره ای است به سوی نور و گیسوانت در شب، طبق طبق جاریست؛ ببند پنجره ها را که دریچه ی نگاهت کافیست.

تجمع کتاب ها و پچ پچ آن ها تا کجا؟ تا چند؟ تا خواب:

 

یک شب هوای باران

یک شب هوای گریه

امشب دلم هوای تو کرده است

گفتم بیا

به باران نگریستم نیامدی

دختری که دوست داشتی

اکنون زنی تنهاست

به ملاقاتم بیا

تا جهانم آرامش بگیرد

تشنگی را تو آموختی

آب کجاست؟

انگار صدای گریه می آید

تو که باشی شادمانی ام بی سبب نیست

پیش از دیدار تو

باید با شهادت آشنا شد

گفتی می آیی

باز می کنی پنجره ها را

تا باد همهمه گر بوزد

در اتاق های تو در تو

نیامدی

زیر بارانم

یادم باشد وقت برگشت

بیاورم لباس غواصی ات را

که تو زیبایی

چون مخمل ابر

پیش از باران

زمستان سرد 

و سطرهای دلباختگی

این یادگارهای توست

که در منظر من پیداست

زمین زیر پایم 

برای کیست

انگار بوی غربت دارد

با گردش خاطرات

در پیچ پیچ ذهن

باران طراوت هستی

بارش تو صیقل روح

در چشم اندازی از

ردیف ردیف شمشاد

عشق ما در صبحگاه

تعارف نان و پنیر بود

چه صفایی دارد

سنگر خود باشی

بنشینی به کنار همرزم

بغل دست شهید

با برادرها هم کاسه شوی

من اینک می نشینم در سینمای مخروبه ی تابستانی نفت سفید

نگاه به نخل های سوخته و بی سر 

اما سرافراز

رفتار باد و چمن

تجربه ی خاطره ی تو

تا با بی قراری ام

آواز بخوانم

رخساری مهتابی رنگ

بر پرده سینما

ما در باد می رفتیم

و در رگ هایمان عشق جاری بود

دستانت پر از مهر و جانماز

شیب تند خاطرات

در سالگرد میانسالی مبارک.

کجایی

تا بگویم

خانه من آنجاست

که بزدایم

غبار را

از در و پنجره ها

گل و گلدان ها را آب دهم

پرده ها را به کناری بکشم

نور پاشد به اتاق

روبروی تو بنشینم

و بگویم:

خانه من اینجاست

در طراوت گلبرگ

در شقاوت شلیک

و آرامش دو یار

کنار تو

کنار من.

ابرها دور می شوند

باران دور می شود

تو دور می شوی

به پشت بام خشک خانه خود می نگرم

و اروند مرا در بسیطی دور جار می زند

و تو همچنان دور می شوی

مراقب خودت باش

خیال می کردم

شعر نجات می دهد

ندانستم غرق می شوم

کاش روزی بنویسم:

ما می مانیم

غم دور می شود.

کسی در زد

کسی در زد

کسی من را میان خواب 

خنجر زد

| تورج اردشیری نیا