تاریخ : 1400,سه شنبه 22 تير21:55
کد خبر : 84051 - سرویس خبری : زنگ خاطره

برادرها، نماز فراموش نشود!


 برادرها، نماز فراموش نشود!

ستون گردان حبیب، لحظه‌به‌لحظه به ارتفاعات «علی گره‌زد» نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

برادر محسن [وزوایی] هم‌چنان‌که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه‌ای کوچک، ناگهان متوقف شد.

نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.»

با این نهیب، ستون حبیب می‌رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را به‌دورو می‌خوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را به‌دورو بخوانید.» 

همان‌طور که داشتم به جلو می‌رفتم، مشغول به نماز شدم.

عجب نمازی بود! به‌راستی نجوای عشق بود...

 

 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
 ص ۱۱۶
 نویسنده: #گل‌علی_بابایی