تاریخ : 1400,دوشنبه 29 شهريور15:35
کد خبر : 85445 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

مثبت اندیشی یعنی همیشه راهی هست


مثبت اندیشی یعنی همیشه راهی هست

با پیشانی روی شاسی گاز فشار را ادامه دادم، سپس دستم را برداشتم و در واقع، پیشانی ام جای دست عمل کرد...

مرتضی قنبری وفا

مرتضی قنبری وفا - مثبت اندیشی به این معنا نیست که انسان مشکلی ندارد، بلکه می گوید: برای هر مشکلی، راهکار وجود دارد، در باب این موضوع قصد دارم تجربیاتم را بیان کنم.

 هنگامی که در سن 17 سالگی جانباز شدم، سمت چپ بدنم بخاطر اصابت ترکش در نیمکره راست جمجمه ام، دچار فلج مغزی شد و به سبب قدرت جوانی، توانستم قسمتی از سلامتی از دست داده ام را ارتقاء دهم. پس از آن زمان با ممارست و تلاش، راه رفتن برایم تسهیل شد، اما دست چپ من قابل کنترل نبود و آموختم با یک دست راستم، مستقل باشم و به کسی متکی نباشم، البته با وجود یک دست راست دیگر برای مثال، قادر به بستن بند کفش نبودم، به همین لحاظ از کفش بدون بند یا بند کشی در کفش اسپرت استفاده می کردم.

 برای داشتن استقلال شخصی و اعتماد به نفس بیشتر، پنج سال پس از جانبازی، همزمان با اشتغال در اداره برای خودم یک اتاق مجردی گرفتم و حدود دو سال تا زمان ازدواج، کاملا" مستقل و ارادی زندگی می کردم. از آن زمان یاد گرفته بودم خودم را در برابر عمل انجام شده قرار بدهم، از مشکلات فرار نکنم برای مثال: یک هفته از اداره مرخصی می گرفتم و به تنهائی به سفر مشهد می رفتم و باید خودم با این موضوع کنار می آمدم، که باید خودم و خودم باشم و چون در آن دوران مجردی مشکل مالی نداشتم، با هواپیما می رفتم مشهد، هتل با امکانات مناسب می گرفتم و بابت این تفریحات سالم و زیارت، از خودم مایه می گذاشتم.

 پس از ازدواج و تشکیل خانواده هم سعی کردم تا جای ممکن، استقلال انجام کارهای شخصی ام را حفظ کنم، هر چند اکنون به سبب میانسالی، دیگر آن قدرت جوانی را ندارم و برای قسمتی از کارهایم که قبلا" خودم توانائی انجام آن را داشتم، متکی به خانواده ام شده ام، که این موضوع دیگر عادیست و برای همگان پیش می آید.

 

فقط برای آخر این مطلب خاطره ای دارم که علاقه دارم آن را بدانید
چندین سال پیش برای شام، به خانه یکی از بستگان دعوت شدیم. من به خانواده ام گفتم: شما خودتان بروید، من خانه تنها می مانم. برای شام خودم به تنهائی، غذا باید درون فر آشپزخانه تهیه می شد. برای روشن کردن فر باید شعله فندک حدود 30 ثانیه ترموکوبل  را گرم می کرد تا فر روشن شود. یعنی روشن کردن فر با یک دست، عملا" غیر ممکن بود. همسرم پرسید: چکار می کنی ! گفتم : هنوز دو ساعت وقت دارم، چرا نگرانی! پرسید: آخر چطور! گفتم یک کاریش می کنم. همسرم نگاهی به فر انداخت و به من، چون اخلاقم را می دانست گفت: خود دانی و مطمئن رفت. زمان روشن کردن فر رفتم و با دقت براندازش کردم و راهش را یاد گرفتم. ابتدا گاز فندک را باز کردم و پس از روشن کردن فندک، با پیشانی روی شاسی گاز فشار را ادامه دادم، سپس دستم را برداشتم و در واقع، پیشانی ام جای دست عمل کرد، پس از تایم 30 ثانیه که ترموکوبل گرم شد و گاز را آزاد کرد، اجاق اصلی را روشن کردم و در فر را بستم، به همین راحتی و ابتکار عمل. جای شما خالی، آن شب پیتزا عالی در آمد.

وقتی هر انسانی بداند چه توانائی هائی دارد، به وجود خودش اعتماد و باور خواهد کرد. البته اضافه کنم حتی در موقعیت هائی پیش آمد که نیاز به کمی کمک های موردی داشتم، که غرور کاذب هم نداشتم و خیلی عادی از دیگران کمک می گرفتم، مانند زمانی که تنها بودم و ماشین پنچر می شد، به تنهائی قادر به تعویض چرخ ماشین نبودم و همیشه اشخاصی که به کمکم می آمدند، متوجه می شدند جانبازم، با جان و دل کمک می کردند و هنوز هم این روحیه در ذهن مردم وجود دارد و با عزت و احترام با ما برخورد می کنند. ما هم برای همین عزت و احترام مردم عادی، خیلی ارزش قائلیم و دلمان خوش است.
امیدوارم در همین چند خط مختصر، توانسته باشم مثبت اندیشی از نگاه خودم را، بیان کرده باشم.
والسلام