تاریخ : 1400,جمعه 23 مهر13:59
کد خبر : 85929 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

دلم را شکستند کسانی که...


دلم را شکستند کسانی که...

برای این خسته شده ام که دیگر توان دیدن اشک های پدر رو ندارم...

فاش نیوز - دلم را شکستند کسانی که راضی به دل شکستنشون نیستم،
اما نمی گذارم، قلمم را بشکنند و یا دهانم را بدوزند (که البته در یک دوره ای واقعا دهانم رو دوخته ام...)

چه فکر کردیم!
چه دیدیم!

فعلا همینو داشته باشید
از جور بدطینتان هزار چهره
از فریاد دادخواهی مظلومانه

از اینکه واقعا می بینم چگونه ظاهرفریبان، پای بر معبری گذاردن که با خون بر روی مین رفتگان باز شده!

چه بگویم؟
دلم از دست نامرادان خون است،
از اینکه اشک دختر شهیدی را می بینم که می گوید:
اگر بابام بود، نمیذاشت، برای کمک خرجی خونه ام، بر سر مزار، در قبال اخذ وجه، قرآن بخوانم

و یا آن دیگری:
به هر حال، همه پدرها، دست بجه هاشون رو می گیرند، بهشون کمک می کنند، تازه خیلی ها هم برای بچه هاشون، زن و خونه و ماشین و همه نوع امکانات و فراهم می کنند، اما من؟؟؟
نه تنها پشتیبانی پدر رو ندارم، بلکه در وانفسای زندگی دارم کم میارم.  
تازه!
بهمون می گن:
خدا شانس بده، هر چه امکانات هست، متعلق به فرزندان شهداست.  
با سهمیه وارد دانشگاه می شن،
دولت بهشون می رسه
بهترین امتیازات رو دارند،
به قول معروف:
درونش خودمون رو از بین برد،
بیرونش خلق جهان رو .
فرزند شاهد دیگری می گفت:
عمو جان!
چرا، یک عده فقط به فکر خودشون هستند؟
بنام شهدا، به کام خودخواهان
گفتم منظورت چیست عزیزم؟
گفت:
در یک سازمانی، درخواست استخدامی دادم،
روز اول چقدر بهم احترام گذاشتند،
رئیس سازمان، دستور داد،
((بسمه تعالی
مدیر محترم اداری
با سلام
با اولویت خاص و ویژه فرزندان معزز شاهد، در اولین فرصت، اقدام گردد .))

 

و من چقدر خوشحال شدم،
اما هنوز که هنوز است منتظر تماس امور اداری هستم،
پیگیر شدم، گفتند متاسفانه هنوز مجوز استخدام نداده اند،
اما !!!!
متوجه شدم در طول این مدت طولانی دو ساله، جوانان زیادی وارد همان سازمان شده اند، تازه اصلا هیچ نسبتی هم با جامعه شاهد و ایثارگر نداشته اند، فقط به خاطر اینکه، باباهاشون، انسان های بانفوذی بودند، یعنی در سازمان های بالادستی شاغل بودند، و یا همکار بازنشسته خودشون بوده که امروز، آقازاده شون رو جایگزین آقا کرده اند،
یعنی !
بابای من که شهید شده، فقط به درد تصویری بر روی یک بنر میخوره (تازه اگر یادشون باشه) و زیر تصویرش نوشته شده،
شهدا شرمنده ایم و ....
آری!
عزیزانم، بی عدالتی در حق فرزندان شهدا و ایثارگران را هر روز می بینیم،

فرزند ایثارگری می گفت:
به خدا دیگه خسته شدم،
نه از، پرستاری از پدر جانبازم
نه از حمام کردنش با عشق
نه از در آغوش گرفتتش و اشک ریختن هنگام استحمام و دیدن جای انواع و اقسام تیر و ترکش و آتیش سیگار و  کابل و باتوم و ...
نه، بخدا نه،
که همه اینها برای من عشق است.  
برای این خسته شده ام که دیگر توان دیدن اشک های پدر رو ندارم
چرا؟
چون می دانم که نگرانی اش من هستم،
چون، می بیند بی عدالتی رو،
چون می بیند افسردگی منو،
تازه

یکی از اعضای فامیل سال ها پیش به بابا گفته بود، برو از امتیازات ایثارگری ات موافقت اصولی یک طرح اقتصادی رو بگیر،
و
بابا به ایشون گفته بود،
چرا ؟
و اون فامیل گفته بود، برای آینده فرزندانت،
و بابا می گه :
نه توان اداره چنین طرح رو دارم
و نه اعتقاداتم به من این اجازه رو می ده که با توجه و امتیازات ایثارگری ام، از نظام به صورت انفرادی سهم خواهی داشته باشم،
( البته نظام اسلامی، این چنین تسهیلاتی رو در مقطعی در اختیار عزیزان شاهد و ایثارگر گذاشت که اون هم بی سر و صدا، فقط عده ای قلیل بهره مند شدند)
فرزندان من هم خدا رو دارند،
و باز اون فامیل نزدیک می گه، ای بابا!
ول کن ای حرفا رو،
خودت نمی تونی، بگیر برای من، شما رو هم یک درصدی شریک می کنم،
و بابا گفت، نه،
و حالا، همون فامیل نزدیک، اومده به بابا می گه، چند تاست حاجی!؟
و بابا گفت:
بازهم خدارو شکر،
و من می دونم که بابا چه تلاشی کرد تا منو سر و سامون بده،
کسانی بودند که به بابا قول داده بودند، مشکل اشتغال منو مرتفع کنند،
اما ؟؟؟؟

و حالا هنوز هم بابا سکوت کرده و فقط جوش می زنه،
می گم بابا، نگران من نباش،
اما !!

و
اکنون
واقعا

*دلم را کسانی شکستند که هرگز راضی به دل شکستنشان نیستم*

*و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل*

درود و بدرود

یک بنده خدا
( باور کنید دیگه خجالت می کشم، حتی اسم خودم رو هم بنویسم، چقدر بی مهری، چقدر بی عدالتی و...)