«یونس مظهر صفاری» ۲۰ شهریور سال ۱۳۴۲ در ارومیه دیده به جهان گشود و دوم شهریور ۱۳۶۱ بعد از تحمل شکنجههای زیاد به دست عناصر ضد انقلاب شهید شد.
از ارومیه، «یونس مظهر صفاری» یکی از حماسه آفرینان دیار آذربایجان است که تا قیامت نام او در تاریخ زرین این انقلاب جاودانه خواهد ماند چراکه او با خار و ذلیل کرد دشمن و با سن کم خود عشق به رهبر و مقتدای خویش را ثابت کرد و حاضر نشد کوچکترین اهانتی در تاریخ از سرباز کوچک امام در برابر مزدوران استکبار جهانی ثبت شود.
«یونس مظهرصفاری»، ۲۰ شهریور ۱۳۴۲ در یک خانواده متوسط و مذهبی در شهر ارومیه متولد شد.
او در سال ۱۳۵۰ وارد دبستان ابتدائی سعدی شد و در سال ۱۳۵۵ دوره راهنمایی را در مدرسه راه نور شروع کرد و تا دوم راهنمائی تحصیل نمود.
یونس علاقه زیادی به انجام فرائض داشت. در نمازجماعت مسجد عربباغی و مسجد رضاآباد شرکت میکرد و در ایام تابستان در مغازه پوشاک پدر واقع در بازار سرپوشیده ارومیه کار میکرد.
از سال ۱۳۵۶ در جلسات تفسیر قرآن خانوادگی که توسط عمویش تدریس میشد؛ حضور فعال داشت.
در تظاهرات و راهپیمائیهای سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ ارومیه و تجمعات مسجد اعظم و درگیری با نیروهای شهربانی شرکت میکرد. در دوران انقلاب با آن که بیش از ۱۵ سال نداشت در تظاهرات حضوری فعال داشت. در جریان حمله مزدوران شاه به مسجد اعظم ارومیه (دوم بهمن ۱۳۵۷) و خیابانها، از اولین کسانی بود که در ایجاد راهبندان به مردم کمک کرد.
یونس وقتی شرارت گروههای تجزیهطلب و ضدانقلاب را در ارومیه و حومه را دید؛ از ۱۳۵۹ به صورت عضو نیمه فعال، ولی در واقع تمام وقت، جذب واحد عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه شد و همراه پاسداران آن واحد در نگهبانی، کمین و مأموریتها شرکت فعال داشت.
سرانجام یونس در تاریخ ۲۹ آذر ۵۹ همراه سایر نیروهای جذبشده در دوره ۲۱ آموزش پاسداری در پادگان مالک اشتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه شرکت کرد و پس از یکماه جهت خدمت به واحد عملیات آن سپاه معرفی شد.
یونس در آن واحد یکی از افراد فعال عملیات بود. تابستان ۱۳۶۰ ش در عملیات پاکسازی مناطق هشتیان تا آزادسازی شهر اشنویه (۱۹ شهریور ۱۳۶۰ ش) از لوث وجود اشرار ضدانقلاب به فرماندهی شهید مهدی باکری (۳۰ فروردین ۱۳۳۳- ۲۵ اسفند ۱۳۶۳) شرکت کرد و در حین حرکت به سمت مرز در جاده هَشتیان مورد کمین ضدانقلاب قرار گرفت؛ ولی با زبردستی راننده تویوتا وانت، با سرعت از کمین دشمن در حال عبور بودند که یونس و بقیه رزمندگان به طرف دشمن تیراندازی کردند و از کمین دشمن جان سالم بدر بردند. در این درگیری یونس مظهرصفاری از ناحیه کتف مورد اصابت سطحی گلوله قرار گرفت که خیلی آسیب نرسید.
پس از آن صفاری اول شهریور ۱۳۶۱ به همراه بچههای واحد تبلیغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه و سایر رزمندگان گروهان ویژه واحد عملیات آن سپاه، برای مقابله با اشرار ضدانقلاب عازم روستای حَکّی (واقع در دهستان تَرگَوَر از بخش سیلوانا در ۳۹ کیلومتری غرب شهرستان ارومیه) میشوند. برابر اخبار موثق عناصری از ضدانقلاب در آن منطقه حضور داشتند؛ به همین جهت طرحریزی عملیات برای مقابله با آنها در دستور فرماندهی سپاه پاسداران ارومیه بود. به محض ورود نیروها به منطقه، روستای حَکّی از سه محور به محاصره نیروهای سپاه در میآید. نیروهای یکی از محورها با مشاهده عناصر ضدانقلاب در اطراف روستا با آر. پی. چی و تیربار به سمت آنها تیراندازی میکنند و تلفاتی از دشمن میگیرند و دشمن مجبور به عقبنشینی میشود؛ ولی محور دوم که بچههای تبلیغات و تعدادی از نیروهای گروهان ویژه از جمله یونس بودند؛ قبلاز اینکه جناح چپ و راست به هم الحاق شوند و ارتباط بگیرند، آنها به روستا نزدیک میشوند و بیخبر از کمین دشمن در اطراف روستا، به محاصره نیروهای ضدانقلاب در میآیند. تبادل آتش اتفاق میافتد، ولی ضدانقلاب مسلط بر آنها بود؛ به همین جهت هر چهارده نیرو را اسیر کرده و داخل روستا میبرند. از سران حزب منحله دمکرات و کومله در روستا به همراه نیروهایشان مستقر بودند. با انواع روشها از قبیل میخکوبکردن بدن به زمین، ریختن آبجوش به سر و بدن و فرو بردن میلگرد داغ به چشم و بدن، آنها را شکنجهها کردند.
کوچکترین عضو گروه، یونس مظهرصفاری همان شب اقدام به فرار از دست آنها میکند؛ ولی موقع رسیدن به جاده اول روستای حکّی دوباره دستگیرش کرده و با شکنجه به روستا میآورند. یونس جوانی خوشسیما و چهره روحانی داشت؛ در آن مدت به قدری او را زده بودند که در بدنش جای سالمی پیدا نبود. ساق پاهایش چنان ورم کرده بود که آدم نمیتوانست یک لحظه نگاه کند. ولی یونس با اینکه تمام دوستانش را در کنارش شهید کردهبودند؛ قیافهای مصمم و حالتی متین و مقاوم داشت. احمد بندی (فرمانده نیروهای ضدانقلاب) به طرف یونس آمد و گفت: تو سن و سال کمی داری مخصوصاً که جوان جسوری هستی، میخواهم تو را با یک شرط آزاد کنم. یونس با سر و صورت خونآلود، با سر میخواهد که شرطش را بگوید؛ احمد بندی از جیب خود عکس حضرت امام خمینی (ره) را که متعلق به یکی از شهدا بود در میآورد و از یونس میخواهد که به عکس امام (ره) توهین کند. یونس با سرش احمد را به جلو میخواند. احمد نزدیک میشود، به ناگاه یونس به روی احمد بندی تُف انداخته و تبسم میکند. احمد همیشه با خودش تبر تیزی را حمل میکرد. وقتی این توهین را در جمع افراد حزب و حاضرین میبیند؛ با تبر سر یونس را دو نیم میکند. یونس به خیل شهداء میپیوندد.
یونس حماسهایی آفرید که تا قیامت جاودانه خواهد بود. او دشمن را خار و ذلیل کرد و با سن کم خود عشق به رهبر و مقتدای خویش را ثابت کرد و حاضر نشد کوچکترین اهانتی در تاریخ از سرباز کوچک امام در برابر مزدوران استکبار جهانی ثبت شود.