فاش نیوز - بازی ایران و عراق همیشه از حساسیت زیادی برخوردار بوده است. دوکشوری که سال ها به خاطر جنگ تحمیل شده از طرف دشمن خارجی، با هم جنگیده بودند، و امروز در زمین ورزش که نماد صلح بین ملت ها است به میدان می رفتند.
با این پیروزی، ایران به جام جهانی صعود می کرد و برای من که به خاطر علاقه زیاد به سفر و دیدن آداب و رسوم و فرهنگ دیگر کشورها، با صرفه جویی های بسیار و با کمک دوستان عزیز و همیشه همراهم، به سختی هزینه های چنین سفرهایی را فراهم کرده و به عنوان یک جانباز ویلچری، تجربه حضور و تشویق تیم ملی کشورم در دو جام جهانی آلمان و روسیه را داشتم و رویای حضور در جام جهانی قطر را در سر می پروراندم، این بازی از هیجان زیادی برخوردار بود.
با ذهنیتی که از تجربه حضور در ورزشگاه های دوکشور آلمان و روسیه، و با ارائه سرویس های "وی آی پی" آنان، برای ناتوانان جسمی و افراد ویلچری از هنگام تهیه بلیت تا استقرار در جایگاه مخصوص برای تماشای بازی را داشتم، تصمیم گرفتم این بار برای تشویق تیم ملی کشورم به ورزشگاه آزادی بروم، و با این تصور که حتما در کشور خودم به عنوان یک جانباز سال های دفاع مقدس یا به اصطلاح خارجی آن "یک کهنه سرباز جنگ و وطن"، مورد استقبال قرار می گیرم، در یک روز سرد، حتی خطر روزهای کرونایی را به جان خریدم و با همراهی برادرم، عازم ورزشگاه شدم.
پس از طی مسافت بین تهران تا ورزشگاه و عبور از ترافیک سنگین خیابان و ورودی غربی، به جلوی درب ورزشگاه رسیدم. آنجا از هر مامور و افسر و فرمانده ای سوال کردم که آیا مسیر و مکان و راهی را برای ورود معلولین و ناتوانان و جانبازان می شناسید، اظهار بی اطلاعی می کردند.
بالاخره با صحبت و استفاده از تجربه های قبلی و مقداری شانس و خلوت بودن ورزشگاه، موفق به ورود شدیم. مسیر ابتدای ورود تا رسیدن به زمین، مسیری طولانی بود و طی کردن چنین مسیری در آن هوای سرد، کار راحتی نبود، هیچ امکانات و وسیله نقلیه ای هم برای انتقال به سمت زمین دیده نمی شد.
به کمک همراهم خود را به آخرین ورودی های زمین رساندیم. آنجا باز هم از هر مسوول ورودی و ماموری سوال کردیم که آیا راهی برای ورود ویلچر می شناسید؛ اظهار بی اطلاعی می کردند و با عجله و بی حوصله گی به جای دیگری پاس می دادند، این بار هم با همان تجربه های قبلی زندگی چهل ساله بعد از جانبازی در سیستم اداری ایران و با استفاده از حس عاطفی مامور ورودی، خود را به داخل زمین رساندیم، ولی باز هم هیچ مامور راهنما و هیچ جایگاهی را برای استقرار ویلچر پیدا نکردیم! جایگاهی شیشه ای روبرویم بود؛ از سرباز جوانی که جلوی درِ آن ایستاده بود و برخی از ما بهتران را به داخل راه می داد سوال کردیم که آیا می توانیم به آنجا وارد شویم.
با اکراه و کمی تامل قبول کرد که فقط من بدون همراه وارد آنجا که نیمی از صندلی هایش توسط افرادی تقریبا جوان پر شده بود و نیمی دیگر خالی مانده بود شوم و بازی را از آنجا ببینم و همراهم در آن وانفسا، برود برای خود جایی دیگر پیدا کند.
در همه این لحظات روزهای حضور در ورزشگاه های دو کشور آلمان و روسیه و امکانات و رفتار و شرایط خوبی که آنها برای ناتوانان جسمی خود و دیگر کشورها فراهم کرده بودند، در ذهنم رژه می رفت و افسوسم را صد چندان می کرد که چرا در کشور خودم از حداقل امکانات برای حضور در چنین مکان هایی که برای روحیه ما و چنین افرادی بسیار مفید می باشد برخوردار نیستیم!
و از همه مهمتر و جالبتر اینکه در آخر بازی، و پس از صعود تیم ملی به جام جهانی، مسوولین مختلف حضور یافته در زمین، که طبق معمول فقط برای شعار و تبلیغ حضور پیدا کرده بودند، این پیروزی را مثل همیشه تقدیم به خانواده های شهدا و جانبازان کردند؛ بدون اینکه کوچکترین قدم عملی را برای شادی و نشاط آنان برداشته باشند.
۱۴۰۰/۱۱/۷
| رضا کریمی، جانباز نخاعی هفتاد درصد