تاریخ : 1400,چهارشنبه 18 اسفند17:00
کد خبر : 88574 - سرویس خبری : گزارش و گفت و گو

گفت‌وگو با بانو «زهره هنرکار»، همسر جانباز نخاعی «کامران مویدی»(بخش پایانی)

روی خط دو همراه اول و آخر!/عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی!


روی خط دو همراه اول و آخر!/عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی!

اگر به گذشته هم برگردم خیلی از اتفاقات را شاید در زندگی‌ام تغییر بدهم‌؛ اما انتخابم برای ازدواج و زندگی با یک جانباز همان انتخاب اولم خواهد بود...

فاش نیوز - متنی که پیش روی شماست دومین و آخرین بخش از گفت‌وگو با همسر یک جانباز نخاعی است که بخش نخست آن را که با عنوان «دختر من نباید با یک جانباز ازدواج کند» در بر دارنده توصیف شرایط جنگی، فعالیت‌های دوران پیش از ازدواج و اوان آشنایی با همسر جانبازش بود، ملاحظه کردید.

اینک با بخش دوم و مقطع ازدواج و شروع زندگی مشترک این دو یار همدل تا بهشت عدن الهی، در کنار شما خوانندگان گرامی با این سالکان الی‌الله همراه می‌شویم. باشد که زندگی فداکارانه‌ی این دو عزیز، چراغ راه ما و دیگران گردد.

 

فاش نیوز: اولین دیدارتان با جانباز مویدی کی و چگونه رقم خورد و چه حرف‌هایی میان شما رد و بدل شد؟

- خاطرم هست زمستان سال 1369 بود که ما اولین قرار ملاقات را در منزل عمه خانم گذاشتیم. حس خاصی داشتم. نمی‌دانم‌ ترسیده بودم و خجالت می‌کشیدم یا خوشحال بودم. هرچه بود در آن شرایط نمی‌توانستم تشخیص بدهم چه حسی بوده است. در آن شرایط نه حرفی برای گفتن داشتم و نه روی صحبت کردن. فقط سکوت کرده بودم و به حرف های‌ ایشان گوش می‌کردم.

ایشان از دوره جوانی‌ و انتخاب راهشان -که جبهه بود و بعد هم جانباز شد- گفتند و‌ اینکه در‌ این راه ثابت قدم هستند. بحمدالله همین طور هم هست. بارها گفته است که‌ امیدواریم جنگی پیش نیاید‌؛ اما اگر اتفاق افتاد من در خانه نمی‌مانم و باز هم حاضرم بروم. به شوخی می‌گوید خط مقدم نمی‌توانم بروم؛ اما در آشپزخانه که می‌توانم سیب زمینی پوست بکنم.

اما آنچه باعث شد که من برای یک لحظه سرم را بالا بیاورم و‌ ایشان را ببینم زمانی بود که یک لحظه‌ روی پاهای خودش زد و گفت:‌ این وضعیت من است. این پاهای من است و خوب شدنی هم نیست. نمی‌گویم با من ازدواج کن. برو فکرهایت را بکن. نه یک روز، نه دو روز، نه یک ماه، یک سال فکرکن. اگر بر سر تصمیمت بودی، آن وقت ما با هم ازدواج می‌کنیم؛ که البته به هفته نرسیده‌ ایشان تماس گرفت و جواب خواست؛ اما مادرم گفت اجازه بدهید که پدرش برگردد.

همان طور که قبلا عرض کردم، پدرم راننده بیابان بود و بعد از جنگ تحمیلی، با ماشین به بندر و شهرهای مختلف بار می‌برد. آن زمان هم که خبری از موبایل و تلفن نبود که موضوع را به پدر اطلاع بدهیم. بنابراین جلسه اول که با اطلاع پدر‌ اما بدون حضور‌ ایشان برگزار شد. ولی برای جلسه دوم اجازه خواستیم که با حضور‌ ایشان برگزار شود. بنابر این منتظر‌ ماندیم تا از سفر برگردد که اتفاقا پدر در راه مسموم شده بودند که ماجرایی برای خود دارد.

پدرم در راه بندر به تهران تن ماهی خورده بود و مسمومیت بسیار شدیدی گرفته بود. اما همین قدر توانسته بود بین مسیر با ما تماس بگیرد. خاطرم هست که من گوشی را برداشتم.‌ پدرم گفت من از جاده بندر- تهران حرکت کرده‌ام؛ اما به مادرت بگو اگر تا سه روز دیگر به خانه نرسیدم در‌ این جاده سراغ مرا بگیرد.

من به قدری گریه کردم که حد و اندازه ندارد. پسر عمه‌ها و پسر عموهایم را در جریان گذاشتیم و چون من از مسیری که پدرم گفته بود مطمئن نبودم، آنها چند نفری در جاده‌ها پخش شدند که از‌ او خبری بگیرند. از آن طرف هم خودم (آن زمان تلفن‌های راه دور بود که سکه می‌خورد) یک مشت سکه برداشتم و رفتم با تلفن‌های راه دور میدان اعدام، با 118 و پلیس راه های بین مسیر بندر تا تهران، یک به یک زنگ زدم و می‌گفتم یک کامیون با‌ این شماره پلاک، حال راننده اش بد است؛ آیا از‌ این جاده عبور کرده یا نه؟ (هنوز هم که هنوز است با نقل‌ این خاطره گریه‌ام می‌گیرد). که همگی گفتند از‌ اینجا عبور کرده‌؛ ولی آخرین‌ ایستگاه گفت هنوز از‌ اینجا رد نشده است.
گریه‌ام بند نمی‌آمد. زمانی که به خانه رسیدم، تازه به پسر عمه‌ها و پسرعموها زنگ زدیم آمدند و با چند ماشین به دنبال پدر رفتند؛ که شکر خدا پدر به سلامت به خانه رسید.‌ اما با وضعیتی که دیگر نتوانست روی پاهای خودش بایستد. من که در را به روی‌ ایشان بازکردم، به معنی واقعی به آغوشم افتاد.

 

فاش نیوز: بالاخره سرنوشت جلسه خواستگاری چطور شد؟

- با وجود بازگشت پدر، جلسه دوم هم مجددا در خانه عمه برگزار شد. در حقیقت من حرفی برای گفتن نداشتم. چرا که فردی را می‌خواستم صادق باشد؛ که‌ ایشان عین صداقت بود. وفادار باشد که‌ ایشان در عمل‌ این وفاداری را نشان داده بود؛ چرا که جوانی اش را در راه مملکت و کشور گذاشته بود. او به قیمت جان و خونش وفادار بود و بی شک نسبت به خانواده هم همینطور. بنابراین دیگر چه شرطی می‌توانستم برایش بگذارم.

فاش نیوز: آفرین برشما! دوران عقد هم داشتید؟

- بله‌ این دوران سه ماه بیشتر نبود؛ چون پدرم دوست نداشت که دختر نامزد باقی بماند. بنابراین بیشتر دور از هم بودیم. هم به خاطر وضعیت‌ ایشان و هم‌ اینکه ماشینی نداشتیم و از طرفی نامحرم بودیم و پدر اجازه نمی‌داد.‌ اما بعد از عقد که مدت دو ماهی طول کشید شرایط کمی‌ بهتر شد. هم‌ ایشان به منزل ما می‌آمد و هم من به منزل‌شان می‌رفتم.

 

فاش نیوز: خاطره‌ای هم دارید بیان کنید؟

- بله؛ یک شب که من در منزل‌ ایشان بودم.‌ همسرم در اتاق خودش خوابیده بود. صبح مادر همسرم به من که در اطاق دیگر خوابیده بودم گفت بلندشو برو کامران را برای نماز صبح بیدار کن که خواب نماند. اطاق کاملا تاریک بود و من هم خیلی خجالت می‌کشیدم. بنابراین با احتیاط، قدم اول را که برداشتم، تا آمدم قدم دوم را بردارم، پایم به پارچ آبی که در آنجا بود خورد و آب آن تماما به سر و صورت‌ همسرم پاشیده شد.

بنده خدا ناگهان سرجایش نیم‌خیز شد! من با دستپاچگی گفتم: بیدار شدید؟ گفت بله شما دست و صورت مرا هم شستید! گفتم خواستم بگویم وقت نماز صبح است؛ که‌ ایشان گفت ممنون. من هم فوری از اطاق بیرون آمدم و در را هم پشت سرم بستم.

 

فاش نیوز:‌ ایشان با خانواده زندگی می‌کردند؟

- بله؛ با پدر و مادرش زندگی می‌کرد و منزل هم همین منزلی است که سی سال است در آن ساکن هستیم.

 

فاش نیوز: مراسم ازدواج هم داشتید؟

- بله مراسم خوبی داشتیم. طبقه پایین سالنی که برای‌ این منظور تدارک دیده بودیم، رستوران غذاخوری بود. با آنکه 130 نفر میهمان دعوت شده داشتیم، ولی 380 میهمان غیردعوتی در عروسی ما حضور داشتند؛ به طوری که  مسوول رستورانی که ما آن را رزرو کرده بودیم،  قسمت رستوران را کاملا برای عموم تعطیل کرد و حتی مجبور شد از یک رستوران دیگر هم غذا تهیه کند. البته خوبی مراسم‌ این بود که چون عروسی یک جانباز بود، تمایل داشتند که در مراسم باشند. با آن که سالن شلوغ بود‌، اما مراسم خوبی بود. همسرم اجازه فیلمبرداری نداد‌؛ اما عکس‌هایی از مراسم ازدواج‌مان به یادگار داریم.

 

فاش نیوز: خرید عروسی هم داشتید؟

- بله؛ خرید مختصری داشتیم. زمانی هم که ازدواج کردیم، در منزل پدر و مادر‌ ایشان زندگی‌مان را شروع کردیم؛ که تا به‌ امروز، مدت 30 سال است که همچنان در کنار آنها زندگی می‌کنیم. البته پدر همسرم به رحمت خدا رفته است؛ اما شکر خدا سایه حاج خانم بر سر ما مستدام است.

 

فاش نیوز: اگرتمایل دارید میزان مهریه‌تان را هم بفرمایید؟

- پدرم با 14سکه بهارآزادی موافق بودند؛ اما پدر همسرم به نیت 124000 پیغمبر، تعداد 124سکه را مطرح کردند که خود همسرم هم یک سکه به عنوان هدیه به آن اضافه کردند و به 125 سکه بهار آزادی رسید.

 

فاش نیوز: پس از ازدواج، زندگی با یک جانباز را چگونه دیدید؟

- اگر مطلع باشید، بیشتر جانبازان نخاعی دردهای عصبی بسیار شدید و اسپاسم‌های شدیدتری دارند. روزهای ابتدای زندگی، بخاطر عدم آشنایی با‌ این مسائل خیلی می‌ترسیدم و حتی به جرأت می‌توانم عنوان کنم که تا همین ده سال گذشته، با دردی که‌ ایشان می‌کشیدند، من هم پا به پای‌ ایشان گریه می‌کردم.

 

فاش نیوز:‌ آیا این همه درد طبیعی است؟

- شاید نه؛ ولی همسر بنده به علت‌ اینکه یک‌ ترکش در کنار نخاع کمر‌ دارد که نمی‌شود آن را جراحی کرد، باعث شده که گره‌های عصبی را بوجود بیاورد. دردی که به رگ های پا می‌زند و حرکات غیر ارادی و اسپاسم را ایجاد می کند و تحملش را ناممکن می‌ کند.

 

فاش نیوز: اگر تمایل دارید از فرزندانتان هم بگویید.

- ما سه فرزند پسر داریم، پسر بزرگم متولد 1371، دومی72 و سومی‌متولد 1376 هستند.

فاش نیوز: نوه هم دارید؟

- بله؛ یک نوه بسیار شیرین زبان یک سال و دو ماهه هم داریم.

 

فاش نیوز: همسرتان اهل سفر هم هستند؟

- بله؛ اتفاقا آخرین سفرمان با قطار به مشهد رفتیم که سفر بسیار خوبی هم بود و کلی هم خوش گذشت. چند وقت پیش هم که صحبت می‌کردیم، پیشنهاد دادم اگر دوباره سفر مشهد پیش بیاید می آید؟ که سریع و با‌ اشتیاق قبول کرد.

 

فاش نیوز: جانباز مویدی زمان ازدواج در چه شرایطی بود؟

- ایشان یک جانباز نخاعی بودند که 5 سال از مجروحیتش می‌گذشت و در مخابرات سپاه مشغول به کار بود؛ اما بعد از چند سال بخاطر مشکلات جسمانی‌ و عدم مناسب سازی محل خدمت، از سپاه بیرون آمدند.

 

فاش نیوز: یعنی خانه نشین شدند؟

- خیر.‌ ایشان پس از مجروحیت، توسط یکی از همسایگان‌ -که استاد معرق‌کاری بود- در منزل کار معرق را یاد گرفت. یک میز کار و چوب های مورد نیاز را برایشان فراهم کردیم. البته‌ استاد ایشان به رحمت خدا رفته اند و از آن زمان به بعد، همسرم به طور مستقل شروع به کار کرد.

 

فاش نیوز: کیفیت کارشان چگونه است؟

- ایشان هنرمند معرق‌کار است و به کارش هم فوق‌العاده علاقه دارد. کارگاهش در منزل است و از ترکیب چوب‌های میوه تابلوهایی خلق می‌کنند که زیبایی خاصی دارد و واقعا دیدنی‌ست.

 

فاش نیوز:‌ این فعالیت همچنان استمرار دارد؟

- بله؛ خوشبختانه‌ ایشان در‌ این کار مهارت فوق‌العاده‌ای دارد و به نوعی استادکار است.

 

فاش نیوز: کارآموز هم دارند؟

- بله؛ چندین نوبت کارآموز هم گرفتند‌؛ اما در حال حاضر دیگر حوصله شلوغی و سر و صدای کارگاهی را ندارد و به تنهایی کار می‌کند.

 

فاش نیوز: اختلاف سنی‌تان چقدر است؟

- 4 سال اختلاف سنی داشتیم.

 

فاش نیوز: پس‌ ایشان پس از مجروحیت ادامه تحصیل ندادند؟

- خیر.

 

فاش نیوز: خودتان چطور؟

- من در آستانه گرفتن دیپلم بودم که ازدواج کردیم و تحصیل را ادامه ندادم.

 

فاش نیوز: پس چطور در مرکز ضایعات نخاعی مشغول به فعالیت هستید؟

- این کار به خاطر ارادت به جانبازان و به خصوص جانبازان نخاعی است؛ بنابراین "بسیجی‌وار" در مرکز ضایعات نخاعی فعالیت می‌کنم.

 

فاش نیوز: با چه انگیزه‌ای وارد‌ این عرصه شدید؟

- همین انگیزه که حس می‌کنم اگر بتوانم مشکلی از یک جانباز را رفع کنم و بتوانم سوالی را پاسخ بدهم، برای من کافی است.

 

فاش نیوز:‌ این فعالیت خللی به زندگی شخصی‌تان وارد نمی‌کند؟

- نه خدا را شکر. البته‌ این کار و فعالیت من محدود است و هر روز و پشت سر هم نیست. از طرفی زمانی که من در منزل نیستم، پسرانم هوای پدرشان را دارند؛ و از طرف دیگر، همسرم برای ادامه همکاری با مرکز ضایعات نخاعی مشوق خوبی برای من است و خدا را شکر پشتیبان خوبی هم در‌ این زمینه است و همه جوره مراعات حال مرا می‌کند.

فاش نیوز: با توجه به‌ اینکه اکثر زوج‌های جوان تمایل دارند که از همان ابتدا زندگی مستقل داشته باشند، شما مدت طولانی را در کنار خانواده همسرتان زندگی کرده‌اید؛ این کار دلیل خاصی داشته است؟

- این را ابتدا بگویم که من نیمی‌ از صبوری‌ام را مدیون مادر همسرم هستم.‌ ایشان واقعا صبورهستند؛ به طوری که من گاهی به‌ ایشان می‌گویم اگر من صبوری شما را داشتم، خیلی خوب بود؛ البته من خودم کم صبر نیستم‌؛ اما‌ ایشان واقعا صبوراند. برای مثال پسر بزرگم کلاس پنجم دبستان بود که در مدرسه ضربه مغزی شد. ما بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. من بسیار‌ ترسیده بودم و حال بسیار بدی داشتم. فقط یک نگاه و‌ اشاره چشم ایشان برای من کافی بود! مدام "آیةالکرسی، دعای‌ امن یجیب و..."را با خود می‌خواند و می‌گفت مادر توکلت به خدا باشد. خودش آرام بود و‌ این آرامش را به من هم انتقال می‌داد. شکر خدا‌ این حادثه به خیر گذشت. بنابراین زمانی که به‌ این اتفاق فکر می‌کنم، آرامشم را مدیون مادر همسرم می دانم.

 

فاش نیوز: به نظر شما منشأ بیشتر مشکلات خانواده‌های‌ امروزی چیست؟

- به قول بعضی‌ها، ما تعمیرکار بودیم و‌ امروزی‌ها تعویض‌کار هستند. ما در زندگی اگر به مشکلی بر می‌خوردیم، به دنبال پیدا کردن راه حل بودیم و سعی می‌کردیم مشکل را ندیده بگیریم. در مواردی که نیاز به مشورت با بزرگترها داشت، از راهنمایی و تجربیات آنها استفاده می‌کردیم.‌ اما‌ امروز به محض پیش آمدن یک مشکل، ولو کوچک و بی اهمیت، آن را برای همه عنوان می‌کنند و خیلی زود هم به نتیجه می‌رسند که باید از هم جدا شوند.

به نظر من جوانان امروز به جای چشم و هم‌چشمی، صبوری و آرامش و البته بخشش را بیاموزند که برای زندگی‌شان بهتر است. گاهی سکوت مشکل را حل می‌کند. برای مثال در گفت و گوهای من با همسرم هم بحث پیش می‌آید‌؛ اما یکی از دو طرف کمی‌ سکوت می‌کند تا جو کمی‌آرام شود. بعد هم در آرامش صحبت می‌کنیم که برای مثال شما که چنین حرفی زدید اگر جای من بودی چه می‌کردید؟‌ البته ایشان هم می‌گوید بله من نباید می‌گفتم. معذرت می‌خواهم؛ و یا بالعکس‌، ایشان به من می‌گوید‌ این کار شما‌ اشتباه بود. من هم قبول می‌کنم و عذرخواهی می‌کنم.‌ اما دیگر تکرار نمی‌شود.

 

فاش نیوز: لطفا از سختی‌ها و دشواری هایی که در زندگی برای شما پیش آمده بگویید؟

- به نظرم باید جمله‌تان را‌ این گونه تصحیح کنم. شیرینی‌های زندگی یک جانباز؛ چرا که هر زندگی سختی و مشکلات خود را دارد. زمانی که با یک مرد واقعی زندگی می‌کنید، همه چیز متفاوت می‌شود. اگر بنا به شرایط جسمانی قادر نیست که بیرون از خانه کار کند، حداقل در خانه پشت و پناه شماست و هوای شما را دارد. البته مشکلات در همه خانواده‌ها هست و ما هم از‌ این قاعده مستثنی نیستیم؛ ولی مشکلی که بخواهد میان ما فاصله بیندازد نداشتیم. گاها شرایطی بوده که کمی‌ از دست هم دلخور شده‌ایم؛ ولی این دلخوری زود به آشتی کشیده شده است.
اما در کل، زندگی‌ سختی‌های خود را دارد. خواهش من از مردم‌ این است که با دلسوزی‌های بیجا و آه کشیدن‌های الکی، آن را برای ما سخت‌تر نکنند.‌ این فقط خاص جانبازان نیست؛ بلکه برای معلولین هم هست. ببنید من همسرم را روی ویلچر انتخاب کرده‌ام و حتی آن کسی که بعد از ازدواج همسرش ویلچرنشین شده و پای انتخابش‌مانده است، هر دو خواسته خود را انتخاب کرده ایم و به نظر من کسی نباید انتخاب‌های ما را به نوعی مورد تمستخر قرار دهد و یا افسوس بیجا بخورد‌. این کار درستی نیست.

 

 

فاش نیوز: تابحال پیش آمده که از انتخاب خود احساس پشیمانی کنید؟

- به هیچ عنوان. اگر به گذشته هم برگردم خیلی از اتفاقات را شاید در زندگی‌ام تغییر بدهم‌؛ اما انتخابم برای ازدواج و زندگی با یک جانباز همان انتخاب اولم خواهد بود.

 

فاش نیوز: نظر فرزندانتان نسبت به انتخاب شما چیست؟

- خوشبختانه فرزندانم همیشه پای پدرشان و انتخاب من هستند. خوشبختانه من از همان کودکی راجع به پدرشان صحبت کردم و‌ اینکه پدر در جنگ مجروح شده. خود همسرم به صورت قصه‌وار  دوران آموزشی، جبهه و مجروحیتش را برایشان تعریف می‌کرد. بخاطر همین، بچه‌ها نسبت به مسایل آگاه بودند و با آگاهی بزرگ شدند و جالب است که خود بچه‌ها هم به نوعی ادامه دهنده راه پدر هستند. مثلا در جنگ سوریه بسیار مشتاق بودند که به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شوند‌؛ اما حقیقتا به خاطر مشکلات و نگرانی‌های من منصرف شدند.

 

فاش نیوز: با توجه به سن و سال اندک شما در اوایل رندگی، نگاه مردم اذیتتان نمی‌کرد؟

- اتفاقا خیلی اذیت می‌شدم  و متاسفانه هنوز هم نگاه‌ها سنگین است.‌ ای کاش مردم ما یاد بگیرند نگاهشان از سر دلسوزی و‌ ترحم نباشد. فرقی نمی‌کند؛ متاسفانه وقتی به یک فرد جانباز و یا معلول نگاه می‌کنند، با تاسف سرتکان می‌دهند و آه می‌کشند‌. این رفتارها طرف مقابل را ویران می‌کند. گاهی می‌گویند چرا "این" را انتخاب کردی؟ واقعا می‌مانم در جواب‌ این افراد چه باید بگویم.‌ این انتخاب شخصی من است و ارتباط به کس ندارد. بنده هیچ توهینی به اعتقادات کسی نمی‌کنم‌؛ اما بعضی مواقع شنیده‌ام که می‌گویند حق‌شان است؛ خودشان انتخاب کرده اند که به جبهه بروند. می‌خواستند نروند! درحالی که ما از شما چیزی نخواسته‌ایم. شما زندگی خود را دارید؛ ما هم زندگی خودمان را داریم. ما به حق و ناحق شما کاری نداریم؛ شما هم به حق بودن و یا ناحق بودن ما کاری نداشته باشید. تعیین کننده حق و ناحق ما نیستیم. متاسفانه همین نگاه ها نه تنها باعث گوشه نشینی همسرم، بلکه موجب انزوا و خانه نشینی بسیاری از جانبازان و معلولین هم شده است.

فاش نیوز: به نظر شما چگونه می‌توان دید افراد جامعه را تغییر داد؟

- بله؛ همانند تبلیغاتی که برای مارک‌ها و برندهای بی شماری که هر روزه از طریق شبکه‌های مختلف تلویزیونی به خورد مخاطب می‌دهند،  یا هر مکانی که‌ امروز بیشتر در خیابان‌ها، بیلبوردها،‌ ایستگاه‌های مترو برای مثال مسایل بهداشتی مربوط به بیماری کرونا را اطلاع رسانی می‌کنند، مسوولین فرهنگی می‌توانند با نصب تابلوهایی در‌این خصوص، یک کار زیربنایی فرهنگی را به نمایش بگذارند که از‌ امروز برای کودکان‌ این آموزش‌ها داده شود؛ تا برای نسل های بعدی‌ موضوع عادی شود.
البته دعا می‌کنم که در هیچ کشوری جنگی صورت نگیرد‌؛ اما در همه کشورها معلولیت‌های ناشی از تصادفات و بیماری‌ها به طور طبیعی وجود دارد. اما حداقل از‌ امروز نگاه‌ها را برای جامعه بهتر‌ تربیت کنیم.

 

فاش نیوز: سخن پایانی‌ اگر هست بفرمائید.

- صحبت من با خانواده‌ها ‌این است که بزرگترها برکت زندگی ما هستند. مادر بزرگ همسرم برای من یک دوست واقعی بود؛ که متاسفانه‌ ایشان را در سال 88 از دست دادیم. بعد از آن بیشتر به مادر همسرم وابسته شدم. پدر همسرم هم انسان بسیار خوبی بود که ما سال ها در کنار‌ او زندگی کردیم  و  مدتی است که به رحمت خدا رفته اند و جای خالی آنان را به واقع حس می‌کنم.

صحبت من با  زوج های جوانی که به تازگی تشکیل زندگی داده اند‌ این است که مواظب دل های همدیگر باشید. مواظب انتخاب‌هایی که می‌کنید باشید. انتخاب همسر و زندگی، انتخاب پیراهن تن نیست که بشود آن را به راحتی تعویض کرد. پس پای انتخابی که می‌کنید محکم بایستید.

| صنوبر محمدی