سعید رضایی
دست به قلم برده بود، برای نوشتن وصیتنامه، بسم الله الرحمن الرحیم را که نوشت، دلش گرفت، به پدر و مادرش فکر میکرد، وقتی یکی از برادرها این وصیتنامه را برایشان بخواند. خیلی حرفها برای گفتن داشت اما نمیدانست، چگونه باید سد نوشتن را بشکند، چندمرتبه بسم الله الرحمن الرحیم را زیر لب زمزمه کرد، دلش آرام گرفت، قلمش روی کاغذ روان شد، «و لنبلونکم بشی من الخوف و نقص من الاموال و الانفس والثمرات و بشرالصابرین، الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون.
***
اول بهار 1346 تاریخی است که در شناسنامه حمید قرهی قهی به عنوان روز تولد درج شده است و مادرش میگوید: حمید در شبی پاک در حالی که ستارگان شب به خاطر دنیا آمدن او چشمک میزدند، در تهران به دنیا آمد.
او یکی از پنج فرزند خانواده بود، اما درخشش ویژه او درخصوص زمینه رعایت مسایل شرعی و دوری از گناه باعث شده بود، تا جایگاه ویژهای در خانواده و در دل پدر و مادر داشته باشد.
او تحصیلات ابتدایی را در شش سالگی در یکی ازمدارس محل آغاز کرد.
یکی از تجربیات تحصیلی حمید در خانوادهاش معدل بالای او در دبستان و دعوت مدرسه پیشاهنگان از او برای ادامه تحصیل در آن مدرسه است که وی وقتی برای ثبتنام به آن مدرسه مراجعه کرد و متوجه شد، پسران و دختران بیحجاب در آن مدرسه به صورت مختلط تحصیل میکنند از رفتن به آن مدرسه امتناع کرد.
مادر حمید میگوید: پسرم هرچه بزرگتر میشد روحیه مذهبی در او نمودارتر میگشت. وقتی در معرض گناهان و خطاها قرار میگرفت به خوبی میتوانست از آزمایشهای الهی بیرون بیاید.
در دوران نوجوانیاش که مقارن با سالهای پیروزی انقلاب اسلامی شده بود، به شرکت در تظاهرات و راهپیماییها بر ضد رژیم شاهنشاهی، خیلی علاقه نشان میداد و دوستانش را نیز در راهپیماییها با خود میبرد.
او به مدرسه راهنمایی خوارزمی رفت و دوره راهنمایی را در همان مدرسه گذراند و در دوره دبیرستان نیز تحصیلات خود را با نمرات بالا تا اخذ دیپلم در رشته تجربی در دبیرستان تزکیه ادامه دهد.
او پس از اتمام دوره دبیرستان به دلیل گرایشهای تربیتی و علاقه شدید به فراگیری علوم دینی، به حوزه علمیه رضویه قم رفت و در مسیر تزکیه و تعلیم، همت گماشت.
دوستان حمید و بچههای پایگاه مسجد میگویند: حمید همیشه بشاش بود و چهرهای شاد داشت. او بسیار مهربان بود، طوری که بسیاری از افراد محله و پایگاه مسجد او را دوست داشتند و دورش حلقه میزدند.
او همیشه در بسیاری از کارهای مهم نقش محوری در پایگاه بسیج مسجد صاحب الزمان
و مسجد حمزه داشت.
سال 62 که حمید در آن دوره 16 سال بیشتر نداشت، اولین اعزام خود به جبهه را تجربه کرد. او در این اعزام در عملیات فاو شرکت کرد و در همین عملیات نیز دستش مجروح شد.
او پس از اولین اعزامش به جبهه روحیهاش تغییر جدی را به همراه داشت، و در ارادهای که داشت، مصممتر شده بود، پدرش میگوید: او اگر در بازگشت از جبهه به تهران میآمد یا در مسجد بود و یا به قم میرفت. مدام در حال فعالیت بود و استراحت و رخوت را به هیچ وجه نمیپسندید.
در وصیتنامهاش، نوشت: «سعی کنید در زندگیتان به چیزی جز خدا دل نبندید و از کسی جز او پیروی نکنید. به احکام خدا اهمیت بدهید و برای استقرار دین الله کوشش کنید.»
یکی از دوستان حمید میگفت: «از حمید پرسیدم چرا به جبهه میروی و هدفت چیست؟»
حمید لبخندی زد و گفت: «اولاً فرمان امام است و ثانیاً من میخواهم خمس فرزندان خانه باشم.»
مادرش میگوید: حمید در عین اینکه خیلی پر کار بود، اما چیزی از کارهای خود برای ما و حتی برای دوستانش بروز نمیداد، او هیچگاه از فعالیتها و مسئولیتهای خودش در جبهه برای ما صحبت نمیکرد، ما فقط فهمیدیم او در چندین نوبتی که به جبهه اعزام میشده، به عنوان غواص بسیجی در عملیات شرکت میکرده و در حقیقت کارش در جبهه غواصی بوده است.
در فرمهای شناسایی شهید در مقابل پرسش نحوه شهادت و چگونگی شهادت نوشته است: او در اعزام آخر در جزیره مجنون در 22 تیر 65 در حالی که 19 سال بیشتر نداشت، بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید.
آخرین توصیه شهید
سعی کنید در زندگیتان به چیزی جز خدا دل نبندید و از کسی جز او پیروی نکنید. به احکام خدا اهمیت بدهید و برای استقرار دینالله کوشش کنید.