تاریخ : 1401,جمعه 19 فروردين13:52
کد خبر : 89440 - سرویس خبری : زنگ خاطره

با بیت المال، نگاززز!!!!


با بیت المال، نگاززز!!!!

ناصر تهرانی

ناصر تهرانی - از قول یکی از فرماندهان گردان که بعد از ارتقاء تیپ به لشکر، همین فرمانده گردان شد فرمانده تیپ. من پیک ایشان بودم. زمانی گردان در محلی جمع بودیم برای شناسایی. تقریبآ حالت مقربی در پیکر پیدا کرده بود که همه فرماندهان گردان و تیپ و فرماندهان واحدها حضور داشتند. زیر سایه کبرا جمع بودیم. بعد توجیه طرح عملیات و بررسی کالک و تعیین محل حرکت نیروهای عملیاتی به وسیله فرماندهان، قرار شد هر کس خاطره ای تعریف کند که جالب ترینشان با من، خاطره آقا مهدی زین الدین بود.

گفت: مرخصیم تمام شده بود. با قطار خودمو رساندم اهواز. سر پل منتظر ماشینی بودم که به طرف سپنتا رد شود. چند ساعتی زیر گرما منتظر ماندم تااینکه یک ماشینی جلو پام ترمز کرد. مسیرم را گفتم ولی او گفت عجله دارد. همین مسیر شما را می روم ولی در سه راهی باید پیاده شوید وبا ماشین دیگری بقیه راه و بروید. گفتم خدا خبرت بده. تا آنجا برم دیگه ماشین راحت گیرم میاد.

بعد پیاده شدن از ماشین، دیدم ماشینی با سرعت بسیار زیاد از طرف خرمشهر میاد. نا امید شدم. گفتم رد میشه می ره ولی با تعجب دیدم مقداری از سرعت ماشین کاسته شد و دور زد طرف مقر ما. جوانی بود داش مشتی. اول مقداری راه رفت بدون توجه که کسی آنجاست. ولی بعد ۷۰-۸۰ متر که رفته بود یکدفعه دیدم دنده عقب گرفت.

اومد گفت داداش کجا میری تا یه حدی برسونمت؟ گفتم تا هرجا ببری آقایی کردی. گفت بپر بالا وقتی سوار شدم، سر صحبتو باز کرد. جاده دست انداز و خراب و راننده درحال پرواز. گفتم داداش جاده خرابه. یه کمی یواش برو ماشینت حیفه خراب میشه. گفت یواشه. تازه باد نده سه می رم. گفتم مال کدوم لشکری؟

گفت لشگرشو چه کار داری؟ گفتم شاید با فرمانده تون آشنا باشم. یه نگاهی به هیکلم انداخت. گفت از بچه های اقا مهدی ام. گفتم با این همه سرعت آقا مهدی ببیندت چی می گه؟ گازشو بیشتر گرفت و انداخت دنده چهار. گفت اینم به سلامتی آقا مهدی. چیزی نگفتم. خواست سر پیچ نگه داره، گفتم منم میخوام امروز مهمان شما شم. چیزی نگفت. حرکت کرد تا رسیدیم به مقر.

بچه ها تا منو دیدن، راننده فهمید جریان چیست. فردایش برای عذر خواهی اومد. بهش گفتم اون بیت الماله امانت سپردن دستت. در نگهداریش دقت کن تا فردا روز قیامت از ۳۴ میلیون نفر عذرخواهی نکنی.

کاش بودی آقا مهدی عزیز این روز بچه ها را می دیدی! قطعآ نمی گذاشتی این مافیا در همه جا با کمک شیطان دست درازی کنند.      

نقل قول از یک پیک فرمانده گردان لشگر ۱۷