تاریخ : 1401,یکشنبه 21 فروردين14:30
کد خبر : 89487 - سرویس خبری : مقاله و یادداشت

درد دل فرزند جانباز اعصاب و روان

اون وقت که تو آغوش پدر و مادرتونید، ما...!


اون وقت که تو آغوش پدر و مادرتونید، ما...!

می خواستم فقط یه درد و دلی با اونایی که میگن چرا خانواده ی جانبازان و... تو همه جا اولویت دارن و فلان...

ایرج زمانی- می خواستم فقط یه درد و دلی با اونایی که میگن چرا خانواده ی جانبازان و... تو همجا اولویت دارن و فلان. اول اینو بگم من هر جا مادرشهید یا جانبازی رو می بینم، میرم دستشو می بوسم. چون اونا به خاطر وطن و ماها که الان با آسایش و امنیت زندگی می کنیم جونشونو فدا کردن. هنوزم که هنوزه خیلی هاشون گمنام هستن. خیلی هاشون حتی جسداشون پیدا نشده.

شاید این حرفام برای خیلی ها بی معنی باشه چون در اون وضعیت قرار نگرفتن تا بتونن درک کنن.

 پدر من جانباز ۷۰درصد هستش و کل بدنش سوخته، انگشتاش قطع شده. جای سالمی تو بدنش نیست. همه جا جای ترکش مونده و چند تا تیکه از ترکشم تو بدنشه که دکترا گفتن اگه اونا یه ذره جابجا بشن، احتمال مرگ حتمی هستش. خیلی موقع ها داد میزنه، سرشو می کوبه به دیوار، با گریه فریاد میزنه: "همه بچه هامون شهید شدن. نیروی کمکی بفرستین."

 داخل پرانتز اینم بگم که پدرم شهید شده بود و مادر کسی رو نداشت. وقتی خبر شهادت پدرمو میدن، مادرم اونقدر گریه می کنه تا بیهوش میشه. فردا برای تحویل جنازه وقتی میرن سردخونه، می بینن کیسه ای که جنازه پدرم داخلشه بخار کرده. خدا دلش به حال مادرم و ما سوخته بود. پدرمو بهمون پس داد.

 مادر میگه وقتی پدرمو از بیمارستان بهمون دادن، اندازه یه بچه شده بود. کل بدنش سوخته بود. میگه می نشستم آروم آروم زخماشو پماد می زدم. از بس درد داشت که پدرم مثل بچه گریه می کرد. وقتی یه کم به خودش اومد، بردنش چند سالی موند تیمارستان. بهش میگفتن موجی.

 من از اون موقعه که یادمه وقتی از مدرسه میگفتن پدراتون بیاد، بابای من چون کل بدنش اثرات سوختی بود خجالت می کشید بیاد. وقتی دستکش می پوشید تا دستاشو مخفی کنه، دستکش ها رو در آوردنی، پوستشم با دستکش میومد بیرون و خون ریزی می کرد.

 شبها من همیشه با گریه های بابام بیدار می شدم. هی به خدا می گفت چرا نذاشتی بمیرم و خیلی آروم و آهسته گریه می کرد ولی شاید نمیدونست خدا به خاطر ما نذاشت شهید بشه و جون دوباره بهش بخشید تا ما یتیم نشیم.

تا الانم تمام حقوقی که بهش میدن رو به داروها و قرص هاش خرج شده. شماها وقتی با نوازش های پدرتون تو بغلش به خواب می رفتین، ما زیر کتک با گریه بخواب می رفتیم. تا به حال یه بارم دست نوازش از طرف پدر به سرمون نکشیده شده. وقتی موجی میشد، فکر می کرد ما عراقی هستیم. دیگه همسایه هامونم بیچاره ها آماده باش بودن. وقتی از خونه ی ما صدا میومد، میدونستن که ما زیر پای پدر له میشیم و زود برا نجاتمون میومدن.

 حالا اینا به خدا یک درصد از ۱۰۰ درصد زندگی ما بود. اون آقا و خانمی که میان میگن چرا ما زحمت می کشیم و درس می خونیم، حق ما رو می خورید و به فرزندان شهدا و جانباز امتیاز ۲۵درصدی میدین! عزیزم نترس! از هر ۳۰۰۰ شهید و جانباز شاید یک یا دو نفر موفق شدن درس بخونن. بقیه هم بیکارن.

اون روزا که شما با خیال راحت میشینی خونه و مامانت چای میاره برات و بابات کلی پول تو جیبی میده بهت و میگه آفرین پسرم بهت افتخار می کنیم، ما تو گرما و سرما گارگری می کنیم تا بتونیم خرج دوا درمون پدرمون و خانواده رو در بیاریم.