فاش نیوز - آشنایی ما با جانباز اعصاب و روان، بانو "معصومه علیخواه" اولین بار در محل برگزاری مسابقات رالی خانوادگی جانبازان بود و در همان دیدار، قرار یک گفت و گو را گذاشتیم و در یکی از روزهایی که برای ورزش و فیزیوتراپی در دهکدهی نشاط ولیعصر حضور داشت این امر میسر شد.
اگرچه به خواست خود خانم علیخواه با او گفت و گو می کردیم اما به سختی لب به سخن میگشود و در میانهی گفت وگویمان با یادآوری روزهای رفته و تصور آیندهی مبهم پیشرو، گرد غم به چهرهاش مینشست.
جملات بریده بریده بیان میشد و گاهی شتابان از مسایل عبور میکرد. باید شرایطش را درک میکردم. برای همین او را به آرامش دعوت میکردم و اطمینان میدادم که با صبر و حوصله حرفهایش را خواهم شنید.
هر چه گفت وگویمان پیش می رفت بیشتر به تنهاییاش پی میبردم. وی که به گفتهی خودش از کودکی مورد بی مهری خانواده و اطرافیان قرارگرفته بود، اما همین چند صباحی که از آشناییاش با دهکدهی نشاط و دیگر بانوان جانباز میگذرد حال و هوایش را بهتر کرده و زندگیاش تا حدودی از یکنواختی درآمده است.
با این مقدمه و ذکر این نکته حایز اهمیت که این گفت وگو با درخواست خود ایشان و کسب اجازه از این بانوی جانباز تهیه و تنظیم شده است، گفت وگویمان را پی گرفتیم.
فاش نیوز: خانم علیخواه لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
- معصومه علیخواه هستم. تحصیلاتم سوم راهنمایی است و در تهران، درمنطقهی 17 شهریور (احمدیه) متولد شدهام. در ظاهر و شناسنامهای متولد 1342 هستم؛ اما به گمانم متولد 1343 و یا 44 باشم.
فاش نیوز: چطور ممکن است؟
- خودم هم نمیدانم. پدر و مادرم هر دو بی سواد بودند. متأسفانه مادرم از آنهایی نبود که با من انس بگیرد و صحبت کند؛ اما یک بار درمیان صحبتها به من گفت فرزند سومیهستی. باز هم دقیق نمیدانم.
فاش نیوز: از کودکیتان برایمان بگویید و اینکه چندمین فرزند خانواده هستید؟
- چهار خواهر بودیم و سه برادر. پدرم اوایل انقلاب ازدواج مجدد داشت؛ که با یک دختر از زن دوم ایشان، پنج خواهر و دو برادر هستیم.
فاش نیوز: شغل پدر و مادرتان چه بود؟
- مادرم خانهدار و پدرم کارگر نانوایی بود. بعد که از شغل نانوایی بیرون آمد، برای خود مستقل شد. قند، چای و... به صورت دورهگردی پشت موتور میفروخت. بعد هم با خرید یک وانت اطاقدار، با آن کار میکرد.
فاش نیوز: ازدواج کردهاید؟
- بله 18-19 ساله بودم. متاسفانه خانوادهی من از اول خانواده دلسوز و خوبی نبودند و بخصوص با من میانهی خوبی نداشتند. سال 1361 مرا به مردی که بیست سال از خودم بزرگتر بود شوهر دادند. دوماه بود که عقد کرده بودم و پس از سه - چهار ماه زندگی، با یک ازدواج ناموفق، خانوادهام جهیزیهام را برگرداندند و آن را به دیگر فرزندانشان دادند. از آن زمان دیگر ازدواج نکردم.
فاش نیوز: چطورمگر با خانواده، خواهر و یا برادرانتان ارتباط ندارید؟
- نه زیاد.
فاش نیوز: پس ازجدایی چه کردید؟
- از همسرم که جدا شدم و در یک کارخانه تولید کیف و کفش مشغول به کار شدم. بعد هم چندسال مربی شیرخوارگاه بیمارستان شفا بودم. یک سال هم در یک شرکت حمل و نقل کار کردم. مدتی در شرکت آتیه، وابسته به بنیاد شهید کار میکردم که برای کار به بیمارستان مصطفی خمینی مراجعه کردم و استخدام شدم و قرارداد بستند. از آنجا مرا به بیمارستان نورافشار فرستادند؛ تا این که سال 68 بنیاد جانبازان مرا مورد پوشش قرار داد و سال 1372 در بیمارستان در قسمت تغذیهی آن مشغول به کار شدم. بیمارستان تعطیل شد و من هم بیکار شدم. همه را بازخرید کردند. یک سال در بنیاد کار کردم که حقوقم را ندادند. بنابراین در مترو دستفروشی میکردم.
فاش نیوز: مجروحیتتان چگونه اتفاق افتاد؟
- خاطرم هست سال 66-67 زمان موشکباران بود. از محل کارم که همان شرکت حمل و نقل بود تعطیل شده بودم. در مسیر آمدن به منزل، در همان خیابان 17 شهریور موشکباران شد. من برای اینکه از اصابت ترکش موشک آسیبی نبینم خود را در مکانی همانند صخره رساندم و پناه گرفتم. چند لحظه بعد که فضا آرام شد، تصمیم گرفتم از آنجا بیرون بیایم. در همان لحظه موشک دیگری پرتاب شد که من از همان جا به پایین سقوط کردم. دستم به شدت آسیب دید و بعدها دانستم که موج انفجار مرا گرفته و دیگر چیزی به یادم نمیآید.
فاش نیوز: چه آسیبی؟
- آرنجم داغون شده بود که جراحی شد و یک ماه در بیمارستان بستری شدم.
فاش نیوز: برای ادامهی درمان، چه کسانی شما را همراهی میکردند؟
- هیچکس. خودم تنها به بیمارستان شفا میرفتم.
فاش نیوز: در حال حاضر جانباز چند درصد هستید؟
- یکی دوسالی که از این جریان گذشت، توسط یکی از آشنایان به سپاه معرفی شدم و در آنجا پرونده تشکیل دادند و برایم 25درصد جانبازی زدند و با 25درصد جانبازی اعصاب و روان، 50درصد جانبازی دارم.
یک روز منزل یکی از دوستانم بودم که به پشت بام خانهشان رفتم. خواستم یک لحظه لبه پشت بام بنشینم که با سر به روی ایرانیت حیاط همسایه سقوط کردم؛ که با شکستن ایرانیت به زمین افتادم. چون ایام فاطمیه بود، از خانم حضرت زهرا(س) مدد خواستم که برای کمرم اتفاقی نیفتاده باشد. در بیماستان سینا متوجه شدند یکی از مهرههای کمرم شکسته است. سه روز در بیمارستان بودم. ماموران بیمارستان دوستم را به خاطر اینکه ممکن است عمدی در کار بوده باشد دستگیر کرده بودند. در بیمارستان که به هوش آمدم گفتم من چون جانباز اعصاب و روان هستم، یک آن تشنج کردم.... این را که تعریف کردم آنها دوستم را رها کردند. شبانه به خانوادهام خبر دادند. پدرم خیلی ناراحت شد و مانند ابر بهار اشک میریخت....
فاش نیوز: چرا این رفتار را با شما داشت؟
- نمیدانم. فقط انتظار داشت من کار کنم و دیگر خواهر و برادرانم استفاده کنند. سی سال هرچه داشتم خرج خانواده کردم. همه از سادگی و مظلومیت من سوءاستفاده میکنند.
فاش نیوز: از دوران جنگ چیزی به خاطر دارید؟
- بله. آن زمان در بسیج مسجد فعالیت میکردم و بیشتر وقتم را در بسیج و هیئت میگذراندم و برای رزمندگان شال و کلاه میبافتیم. خیلی علاقمند بودم که به جبهه بروم. شرط جبهه رفتن این بود که میگفتند باید امداگر باشی. من هم چیزی بلد نبودم. بنابراین از طرف همان مسجد در گروههای جهاد سازندگی از 6صبح تا 6 بعدازظهر برای چیدن گندم به روستاها می رفتیم و به روستائیان کمک میکردیم. همیشه یک دستهی کوچک هم به عنوان یادگاری میآوردم و برای خودم نگه میداشتم.
فاش نیوز:چرا با خانواده قطع ارتباط کردی؟
- حقیقتش با این که وضع مالی همهشان خوب است، اما به من میگویند تو احتیاجی نداری؛ داراییات را به ما بده. به خاطر این مسئله من هم قطع ارتباط کردم.
فاش نیوز: برای تهیه دارو دچار مشکل هم میشوید؟
- خیلی نه. گاهی با دفترچه داروهایم را میگیرم و مقداری را هم آزاد تهیه میکنم.
فاش نیوز: داروهایتان نایاب و کمیاب که نیستند؟
- نه. بیشتر داروهای مسکن و اعصاب میخورم که معمولا هم پیدا میشود.
فاش نیوز: چه مدتی است که به ورزش علاقمند شدید و ورزش می کنید؟
- دو سه ماهی میشود.
فاش نیوز: به نظرتان تاثیری در زندگیتان داشته؟
- البته من آرنجم هنوز درد میکند و فعالیتم را محدود کردهاما با ورزش و فیزیوتراپی و همچنین بودن درکنار دیگر بانوان و دیدارشان به لحاظ روحی برایم مفید است.
فاش نیوز: چه تصمیمیبرای آینده دارید؟
- نمیدانم. فعلا که تنها هستم و اما اگر زمانی پیر و ناتوان شوم آسایشگاهی پیدا میکنم، حقوقم را میدهم تا از من نگهداری کنند. البته فرزندی را به سرپرستی قبول کردهام.
فاش نیوز: چه عالی. پس تنهای تنها هم نیستید؟
- بله چند سالی میشود. البته او مادر دارد و پدرش به رحمت خدا رفته. سرپرستی من به لحاظ تأمین قسمتی از نیازهای مادی اوست؛ وگرنه با من زندگی نمیکند.
فاش نیوز: چرا کودکی را به فرزندی نپذیرفتید که مونستان باشد؟
- من دوست داشتم ازدواج کنم و با همسرم برای گرفتن سرپرستی یک فرزند اقدام کنیم که آن هم نشد.
فاش نیوز: درحال حاضر فعالیت اجتماعی خاصی دارید؟
- بله با تعدادی از دوستانم در یک گروه خیریه در تهیه جهیزیه برای دختران بی سرپرست کمک میکنیم.
فاش نیوز: این کار چه حسی به شما میدهد؟
یک حس خوب و تصمیم دارم تا زنده هستم برای رضای خدا، در این راه خدمت کنم.
فاش نیوز: با سپاس فراوان از وقتی که در اختیار ما قراردادید.
من از شما سپاسگزارم که به حرفها و درد دلهای من گوش دادید.
| گفت و گو از صنوبر محمدی