سید محمد مشکوهًْ الممالک
امام آمده بود تا اهل معنا را با خود همراه کند و آنها را از این ظلمتکده، به اوج نور برساند. همانهایی کهاندک جرقهای کافی بود تا از این عالم خاکی جدا شوند. همانهایی که وقتی ندای ملکوتی امام نور(ره)را شنیدند، بدوناندکی درنگ، رهسپار میدان مبارزه با ظلم و جور شدند. محمدرضا احمدی یکی از این انسانهای گرانقدر و پاک ضمیر بود. بزرگمردی که حتی مهر و محبت فرزند نوزاد و خواهش همسر جوانش نیز نتوانست او را از حضور در میدان مبارزه منصرف کند. او سه فرزند کوچکش را گذاشت و رفت تا با خون پاکش جوانههای انقلابی عظیم را آبیاری کند. شهید احمدی در 21 بهمن ماه سال 1357، درست در طلوع فجر انقلاب به شهادت رسید؛ لذا صفحه فرهنگ و مقاومت این هفته مزین به نام این شهید گرانقدر شد تا یادمان نرود چه خونها بر زمین ریخته شد و چه فرزندها بدون سایه پدر بزرگ شدند تا این انقلاب به ثمر برسد. امروز با دکتر داوود احمدی فرزند شهید همراه شدیم و از این شهید سروقامت گفتیم و شنیدیم تا بدانیم عزت و استقلال امروز میهنمان را مدیون چه کسانی هستیم...
پدرم اصالتا تهرانی بودند. ایشان متولد شهریور سال 1325 و ساکن تهران، محلههاشمی، 21متری جی بودند. محل شهادتشان هم همان پادگان جی است.
پدر در کودکی مادر خود را از دست دادند. بعد از گذراندن خدمت سربازی در شرکتی که ماشینهای سنگین و راهسازی را تعمیر میکردند مشغول به کار شد. این شرکت نماینده ماشینهای ایرانی و سوئدی بود و پدر برای کارش به استانهای مختلف میرفتند و ماشینهای سنگین را تعمیر و تجهیز میکردند.
پدر سال 50 با مادرم ازدواج کردند و بنده سال 51 به دنیا آمدم، یک خواهرم سال 54 و دیگری دی 57 به دنیا آمد. من موقع شهادت پدر 6 ساله بودم، خواهرم مریم 4 ساله و مرضیه 48 روزه بود.
خانه کوچک و پرمهر
ما ابتدا در تهران زندگی میکردیم و مستاجر بودیم و خدا خواست که پس از مدتی در یکی از شهرهای اطراف تهران به نام قلعه حسن خان که الان شهر قدس نام دارد خانه بخریم، آن هم یک خانه 40 متری. خانهای که در و دیوار آنچنانی نداشت و کف آن موزائیک نشده بود؛ اما پدر با عشقی که به خانواده داشت، در مواقعی که از ماموریت برمی گشت آن را بازسازی میکرد.
انقلاب درونی
حدود 6 ماه بود در آن خانه ساکن شده بودیم که درگیریهای خیابانی و انقلاب به اوج خود رسید. بهمن سال 57 بود و مدام تصاویر شهدا منتشر میشد. من کم سن و سال بودم؛ اما از مادرم شنیدهام که گویا با مشاهده این قضایا، انقلابی درونی در پدر ایجاد میشود و با مردم انقلابی همراه شده و در تظاهرات شرکت میکند. مادر میگفت گاهی او یک هفته به منزل نمیآمد و ما تنها در خانه جدید به سر میبردیم؛ در جایی که امنیت کافی نداشت. زمان ورود امام، پدر یکی از بازوبندهای کمیته استقبال را گرفته بود و با افتخار گفته بود: من یکی از خادمین آقا هستم.
نان برای همه
مادر تعریف میکرد: آن مدت در بین همسایهها بحث سوخت خیلی مطرح بود. منبع گرمایش خانهها و پخت نان، گازوئیل بود. ما یک بشکه گازوئیل داشتیم که معمولا نیمی از آن پر بود. با اینکه سه فرزند کوچک در خانه داشتیم و دختر کوچکم یک ماهه بود، پدرتان این بشکه را در دو بشکه کوچکتر 20 لیتری خالی کرد، یکی را در منزل قرار داد و دیگری را برای پخت نان مردم، به نانوایی محل داد.
پدر مردمدار و خوش اخلاق بود
طبق تعریف سایرین پدر خیلی باگذشت بود. او در خانواده خودش به خواهر و برادرهایش رسیدگی میکرد. به گفته اقوام، محمدرضا آدمی بود که ابتدا به فامیل رسیدگی میکرد و بعد به خانه خودش میرفت که به امورات داخلی برسد، در واقع آخرین جایی که او میرفت منزل خودش بود. کمترین کارش رسیدگی به امور اقوام بود. اقوام بیشتر از خوبیهای پدر میگویند. بعد از این همه سال هنوز در بحث نوع نگاهی که به فامیل داشت زبانزد است. همه از مردمداری و اخلاقش میگویند.
همسایهها هم همین نظر را داشتند. آن زمان هنوز ساختارهای اجتماعی مانند کمیته وجود نداشت و این فضاها بیشتر مردم نهاد بودند. پدر نیز با ارتباطاتی که با مردم محله داشتند مشکلات را برطرف میکردند.
خداحافظی
مادر میگفت: دو شب قبل از شهادتش آمد و با خانواده خداحافظی کرد. من به او گفتم: ما رو آوردی اینجا گذاشتی و داری میری؟ ما اینجا نه فامیلی داریم، نه آشنایی، ما به تو نیاز داریم، بهتره بمونی.
مادر برای اینکه او را پاگیر کند مرضیه را که فرزند کوچکتر بوده به او میدهد. با خودش میگوید وقتی مرضیه را در آغوش بگیرد مهر و محبت دختر نوزادش مانع رفتنش میشود. اما پدر تنها دو جمله میگوید: من این بچهها را به تو میسپرم و تو رو هم به خدا. بعد هم میرود و دیگر برنمیگردد.
شهید انقلاب
در محل سکونت ما ماشین به سختی پیدا میشد. رفته بود سر جاده که دوستش او را میبیند و میگوید: کجا میری؟ میگوید: شرایط بدی شده و دوستام دارن در خون خودشون غلط میزنن. من با این شرایط نمیتونم اینجا بمونم.
دو روز از رفتنش گذشته بود و از او بیخبر بودند. تا اینکه طبق پیگیریها متوجه میشوند که روز 21 بهمن با یکی از اقوام در تظاهرات شرکت کرده است. گویا پدر از سمت خیابانهاشمی به سمت پادگان عشرتآباد میرود و اسلحه میگیرد و به سمت محله خودشان که درگیری بوده میروند. با گاردیها درگیر میشوند و تیری به سرش اصابت میکند و به شهادت میرسد.
پیکرها قابل شناسایی نبودند. سر پدر هم کامل متلاشی شده بود. همه شهدا را سوار ماشین میکردند و به بهشت زهرا (س) میبردند. عمویم چند روز جست و جو کرده بود تا توانسته بود پیکر را پیدا کنند. شهید را در قطعه 21 بهشت زهرا(س)، قطعهای که بعدها نام شهدای روز انقلاب را بر آن نهادند؛ یعنی محل جلوس امامخمینی(ره) دفن کردند.
برکت وجود امام ایران را متحول کرد
در سال 50 که شاه اعلام کرده بود انقلاب نوین میشود و قرار بود سبک و سیاق آمریکا و اروپا در ایران اجرایی شود و آثار آن هم در کابارهها و مشروب فروشیها کاملا مشهود بود؛ اما دقیقا در همان دوران ایران پوستاندازی کرد. من که الان 50 سال از خدا عمر گرفتهام احساس میکنم این پوستاندازی چیزی جز برکت وجود امام و صحبتهای ایشان و روحانیون نبود. این تحول چیزی بود که خداوند نصیب ملت ایران کرد. مانند بحث جنگ که امام فرمود جنگ نعمت بود. این تحول روی تربیت مردم تاثیر گذاشت و رشد آنها را به همراه داشت. همه کسانی که در انقلاب شهید شدند یا رزمندگان دفاع مقدس که از کشور دفاع کردند، در اثر نفس و برکت و عمق اعتقاد و باوری بود که حضرت امام به آنها داد.
این باعث شد که انسانهایی مانند پدرم از مهمترین دارایی خودشان یعنی جانشان بگذرند و از وطن و ناموسشان دفاع کنند.
آنها میدانستند که دیگر برگشتی در کار نیست. در همان شرایط بسیاری بودند که از خانههایشان بیرون نیامدند، بسیاری از کشور رفتند؛ اما عدهای ماندند و ایثار کردند. جوانان آن زمان ظرفیت این تحول را داشتند و خداوند هم تعدادی را انتخاب کرد و برد. پدر من هم از جمله کسانی بود که در دوران رشدش، این زمینه را در خود فراهم کرده بود که با تغییر فضا، جذب راه و مرام امام شود و ره صد ساله را یک شبه طی کند.
شهدا فداییان دین هستند
الگوی همه اینها حضرت امام بوده. زمان تشریففرمایی امام وقتی از تلویزیون تصاویر امام را نشان میدادند پدر میرفت و تصویر امام را میبوسید.
به نظر من امام ظرفیت بزرگی بود و اینها تنها جلواتی از وجود ایشان بود. اینکه جوانان را به جایی رساند که در درجه اول از جانشان بگذرند و بعد هم از خانواده. انسان سالیان سال تلاش میکند که در کنار همسر و فرزندانش به آرامش و آسایش برسد؛ اما به درجه بالاتری میرسد که از همه اینها بگذرد. آن زمان مردم نه خوراک داشتند نه شغل. بلکه منتظر یک اشاره از امام بودند که با سر به سمت او بدوند و ارادت خود را نشان دهند. حضرت امام این روشنگری را داد که زیر بار حرف زور و ظلم نروند. دین آن زمان داشت از بین میرفت و اینها به نوعی فدایی دین شدند. آنجا که حضرت امام فرمودند به داد دین برسید، یک عده به این کلام امام لبیک گفتند و وارد میدان شدند و از جانشان گذشتند تا دین باقی بماند. نظام مدیون خانوادههای شهداست و کسانی که پست میگیرند، تکریم ارباب رجوع و همچنین خانواده شهدا را در نظر داشته باشند. نظام به این مسئله نگاه داشته اما وجود پدرچیز دیگری است. من خودم پدر هستم، پدر دو دختر و یک پسر. احساس میکنم با وجود اینکه خودم ماندگاری در این دنیا را دوست دارم، دوست دارم ماحصل زندگیام که فرزندانم هستند خوشبخت شوند.
قطعا ظرفیت و برکتی که خداوند به شهدا داد خیلی باارزش است. درست است که شهدا وجود ظاهری ندارند، اما این باور وجود دارد که تاثیرات بهسزایی در خانوادههایشان دارند. شهدا با خانوادههایشان ارتباط دارند. خداوند به صراحت میفرمایند که من قیم و کفیل کسی هستم که ایثار میکند و چه چیزی بهتر از این است. این حس برای همه اعضا خانوادههای شهدا وجود دارد. همسران شهدا دو وظیفه خطیر را به عهده گرفتند. یکی بزرگ کردن یادگاران شهداست و دیگری حفظ جایگاه و عنوان شهید است و اینکه شما همسر شهید هستید. مادرم هنوز هم باور دارد که حضور پدر در زندگی وجود دارد. باور دارد که دست دیگری مشکلات ما را حل میکند. مسلما ما بیشتر اسیر دنیا داریم و این تاثیر را کمتر میدانیم؛ اما کسانی که دل به آن باورها دارند برایشان بیشتر احساس میشود.
حمایت بنیاد شهید
پدر از مال دنیا چیزی نداشت، تنها همان خانه بود. سال 60 بنیاد شهید گفت این خانه در منطقهای نیست که بتوانیم به شما رسیدگی کنیم؛ لذا ما را به شهرکی در تهرانپارس به نام شهرک شاهد منتقل کردند. در این شهرک فرزندان شهدا را گرد آورده بودند که نسبت به مسائل آموزشی رسیدگی بیشتری انجام شده و خدمات رسانی بهتری صورت بگیرد. البته در حال حاضر مادر در شهر جدید پرند زندگی میکنند.
رشد بانوان در سایه نظام جمهوری اسلامی
درست است که حضرت امام معتقد بودند زنها در حرکت مردها تاثیر داشتند، آنها باعث شدند این شجره شکل بگیرد و فرمودند از دامن زن مرد به معراج میرسد. اما قبل از انقلاب حضور بانوان بیشتر در خانه بود و از لحاظ سطح سواد خیلی پایینتر از آقایان بودند. پدربزرگ من به خاطر شرایط آن زمان اجازه نمیداد دخترش به دانشگاه برود. فضا برای تحصیل بانوان خیلی بسته بود و خانوادههای مذهبی اجازه نمیدادند دخترانشان چندان در بحث تحصیل وارد شوند. خیلی هنر میکردند در حد ابتدایی اجازه حضور در مدارس را میدادند. مادر همواره متولی بحث آموزش و تحصیل ما بود؛ لذا وقتی پدر شهید شد، با توجه به خدمات بنیاد شهید و آموزشها، او هم از لحاظ تحصیلی رشد کرد. البته مادر با وجود داشتن استعداد و ذکاوت و علاقه زیاد به درس خواندن و ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی و لیکن پیشرفت علمی و فرهنگی و تربیتی فرزندان را بر خواسته خویش مقدم دانسته و علیرغم میل باطنی از ادامه تحصیل انصراف داد. ثمره این ایثار و ازخودگذشتگی تحصیل هر سه فرزند در مقاطع عالی دانشگاه و همچنین تحصیلات دانشگاهی نوههای شهید است.
در کل همسران شهدا در این نظام بالا آمدند و در بحث مبانی فقهی و نظری و اعتقادات خیلی قویتر شدند. من زمان شهادت پدر را با الان مقایسه میکنم میبینم، در عین اینکه مادر اصالت و جایگاه همسر شهید را حفظ کردهاند، از نظر خیلی مسائل رشد کردهاند. بنده معتقدم در بحث شناخت اهلبیت علیهمالسلام و ارتباط با خدا، جمهوری اسلامی بستر لازم را ایجاد کرد.
مادر مأمنی در دنیای مدرن
الان بچهها به روز شدهاند. با وجود تکنولوژی و ظرفیتهایی که جامعه جهانی تعریف میکنند؛ مادرها مامنی برای بچهها هستند. ما هر بار که خدمت مادر میرسیم گویا از لحاظ اعتقادی پالایش میشویم. هیجاناتی که در زندگی و کارمان وجود دارد، روحمان را درگیر میکند؛ اما منزل مادر کاملا دست نخورده و بیآلایش مانده است. ایشان هم یادگاری پدر هستند و هم مجالس و روضههایشان روحمان را جلا میدهد. این خانهها برای ما مرکز تربیت است و از لحاظ روحی سبک میشویم. لذا یاد پدر، به برکت وجود مادر بیش از پیش زنده است.
فرزندان پرچمدار خون پدر
43 سال گذشته و ما بزرگ شدیم و
هر کدام تحصیلات و زندگی خودمان را داریم. زمان شهادت پدر ما سن کمی داشتیم اما عنوانی که به گردن ما آمد و شدیم فرزند شهید، پلاکی که بالای سرمان خورد یک سری مراقبتها را برایمان تعریف کرد. ما سعی کردیم که حرمت و جایگاه یک فرزند شهید را در طول زمان و تعاریف هر برهه به بهترین شکل حفظ کنیم. الان ساختار خیلی تغییر کرده است اما سعیمان این است که همان رویه پدر را در پیش بگیریم. نظام هم انصافا به این مسئله نظر داشته که فرزندان شهدا باید از لحاظ تحصیلی، فرهنگی و... رشد کنند.
نبود پدر در زندگی ما خیلی تاثیرگذار بوده و هست؛ ولی افتخاراتی را برای منِ ناچیز ایجاد کرده است. این مسئله در تقدیر خدا بوده؛ ولی امام مسیری را تعیین کرد و پدر هم لبیک گفت و پا در میدان گذاشت و کار طوری پیش رفت که ما شدیم پرچمدار آن خون و حرکت. این مسئله هم در خانواده و هم در اجتماع بار مسئولیتی را برایمان تعریف کرد. خودم در معاونت امور فرهنگی سازمان برنامه در راستای خدمت صادقانه عهدهدار این مسئولیت هستم. خواهر بزرگترم در مدت
۸ سال مسئولیت مشاور امور ایثارگران شهرداری پرند، در راه خدمت به این قشر معظم از هیچ کوششی دریغ نکرده و در راه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت که همان راه و سیره پدرمان بوده، قدم برداشته و هم اکنون برای زنده نگهداشتن راه شهدا کتاب زندگینامه و خاطرات شهدای مدافع حرم پرند را در دست چاپ دارد. همچنین خواهر کوچکترم که با خدمت صادقانه و شریف در سازمان صدا و سیما
ادامهدهنده خون پاک پدرمان شده است.
با همه اینها نبود پدر و جای خالی او همواره و در تمام مراحل زندگی حس میشود. به خصوص یادگار او که مادر است و روزبهروز پیرتر میشود. ما در طول زندگی فراز و نشیب داریم و اعتقاداتمان تغییر میکند؛ اما باور مادر برایم لذتبخش بوده که در یک مسیر مستقیم حرکت میکند. ما به تقدیر خدا و آن چیزی که برای ما و خانواده رقمزده راضی هستیم.